«بهار خفته»
خیز ای نهفته در سکوت خاک
چندی از شکست ساقهات گذشت
عشق اگرچه با دلم انیس بود
با تو رفت از این دیار و برنگشت
***
خیز کز سکوت دیر پای تو
خیمه بستهام به سینه آه را
کردهام به رشتههای انتظار
خوشههای چیده نگاه را
***
باز پولک خزان دمیده است
بر جداره ز محنت شاخهها
دست میکشد دوباره باد سرد
روی بازوان لخت شاخهها
***
ابر مثل سالهای پیش از این
باز هم ز گرد ره رسیده است
روی گونههای داغ آسمان
دستمال اطلسی کشیده است
***
خیز ای بهار خفته غزل
بی تو یأس میشود امیدها
دست میکشد دوباره باد سرد
روی کاکل بلند بیدها
***
بی تو در حصار سست هر عزل
بخت واژههای ناب خفته است
زهرخندی از چکامه فریب
پشت هر تغزلی نهفته است
***
خیز تا به اقتدای چشم تو
سوی قبله نگاه رو کنیم
باغ را، بهار را، نسیم را
روی گونه تو جستجو کنیم
عبدالجبار کاکایی