بررسی و تحقیق
ارزیابی و منشأ شطحیات از دیدگاه امام
حجتالاسلام والمسلمین فاطمینیا
ریشۀ لغوی شطح
روزبهان میگوید: «در عربیت گویند: شطح یشطح، اذا تحرک، شطح حرکت است، و آن خانه را که آرد در آن خرد کنند «مشطاح» گویند از بسیاری حرکت که در او باشد.»
برای ما معلوم نیست که روزبهان این تفسیر لغوی را برای «شطح» از کجا یافته، در حالی که غالب ائمۀ لغت متعرض این واژه نشدهاند. در میان کتب مهم لغت تنها «قاموس» را دیدیم که این ماده را ذکر کرده، آن هم نه بدان گونه که روزبهان گفته است: فیروزآبادی میگوید: «شطح بالکسر و تشدید الطاء: زجر للعریض من اولادالمعز»
ترجمه: شطح به کسر و تشدید طاء صدایی است که برای راندن و جمع کردن بچه بزهای پخش شده در میآورند.
صاحب تاجالعروس که یکی از متبتعترین دانشمندان لغت است، میگوید: اکثر ائمۀ لغت این کلمه را ذکر نکردهاند، تنها بعضی از صرفیون آن را در باب «اسماء اصوات» ذکر نمودهاند. او سپس از یکی از استادان خود نقل میکند که او گفته: من در کتب لغت بر این کلمه واقف نگشتم، گویا این کلمه، عامیانه باشد، در عین حال در اصطلاح تصوف به کار میرود.
تفسیر اصطلاحی شطح
صاحب تاجالعروس که شارح احیاء العلوم
نیز میباشد و جز فن لغت از فن تصوف و عرفان هم بهرهای دارد، تفسیر اصطلاحی شطح را از شیخ خود چنین نقل کرده: «واشتهربین المتصوفة الشطحات، و هی فی اصطلاحهم عبارة عن کلمات تصدر منهم فی حالة الغیبوبة و غلبة شهود الحق تعالی علیهم بحیث لا یشعرون حینئذ بقیرالحق»
ترجمه: کلمۀ شطحات در میان متصوفه مشهور شده، و آن در اصطلاح آنان عبارت است از سخنانی که در حال بیخودی و غلبۀ شهود حق بر آنان، از آنها صادر میگردد، به طوری که در آن هنگام جز حق نبینند.
دیگری گفته: شطح سخنی است که در حال مستی و غلبۀ سلطان حقیقت گفته شود، و آن کلماتی است که از آنها بوی هیجان و بیهودهگویی به مشام رسد و ظاهر آن مخالف علم و خارج از حدّ معروف باشد.
روزبهان پس از تفسیر لغوی شطح میگوید: «پس در سخن صوفیان شطح مأخوذست از حرکات دلشان... از صاحب وجد کلامی صادر شود از تلّهب احوال و ارتفاع روح در علوم مقامات که ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتی باشد، آن کلمات را غریب یابند چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر، و میزان آن نبینند، به انکار و طعن از قائل مفتون شوند.»
ارزیابی و منشأ شطحیات از دیدگاه عرفا و دانشمندان.
بسیاری از عرفا، منشأ شطحیات را حالت وجد و مستی و بیخودی عارف میدانند، و آن را به عنوان نشانۀ کمال و عظمت و وصول ذکر میکنند، و جملههای بالا و بلند در مورد آن به کار میبرند، از قبیل «غلبۀ شهود حق» «غلبۀ سلطان حقیقت» و امثال این عبارات که مختصری از آنها را در اوایل بحث ملاحظه فرمودید.
مولوی حکایت «سبحانی ما اعظم شأنی» گفتن با یزید را آورده و آن را با کرامتی از وی نیز مقرون ساخته است:
با مریدان آن فقیر محتشم
با یزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لا اله الا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزاد مرد
هر مریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیتهاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
تا آنجا که میگوید:
چون همای بیخودی پرواز کرد
آن سخن را با یزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود
زان قویتر گفت کاول گفته بود
نیست اندر جبهام الا خدا
چند جویی در زمین و در سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش میزدند
هر یکی چون ملحدان گرد کوه
کارد میزد پیر خود را بیستوه
هر که اندر شیخ تیغی میخلید
باژگونه او تن خود میدرید
یک اثر نی بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته در غرقاب خون
هر که او سوی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مرد
وانکه او را زخم اندر سینه زد
سینهاش بشکافت شد مرده ابد
وآنکه آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش که زند زخم گران
گروهی از دانشمندان بر صاحبان شطحیات خشمگین شدند. حتی تا به مرز تکفیر پیش رفتند.
در این میان، برخی از بزرگان اهل عرفان، صدور جملاتی مانند «سبحانی ما اعظم شأنی» و امثال اینها را از با یزید و اقران او منکر شدند، یا محمل صحیح برای آنها تصور کردند.
صدرالمتألهین میفرماید: «و اما ابو یزید البسطامی فلا یصح ماحکی عنه لالفظاً و لا مفهوماً و معنی. و ان ثبت انه سمع منه ذلک، فلعله کان یحکی عن الله تعالی فی کلام یردد فی نفسه، کما لو سمع منه و هو یقول: انا الله لا اله الا انا فاعبدونی. فانه ما کان ینبغی ان یقال ذلک الا علی سبیل الحکایة.»
ترجمه: و اما ابویزید بسطامی، آنچه را که از او نقل میکنند صحیح نیست، نه از حیث لفظ، و نه از حیث مفهوم و معنا، و اگر ثابت شود که آن جمله از او شنیده شده، میتوان گفت که او آن جمله را از قول خدای تعالی با خود تکرار میکرده، مانند اینکه از او شنیده باشند که از قول خدا میگوید: انا الله لا اله الا انا فاعبدونی، پس براستی سزاوار و جایز نیست که این جمله جز بر سبیل حکایت گفته شود.
غزالی در صحت صدور آن جملۀ مشهور از بایزید با شک و تردید سخن گفته، و در صورت فرض صحت صدور، سه محمل صحیح برای آن ذکر کرده که خلاصه و عصارۀ آن محامل چنین است:
اول ـ اینکه او آن جمله را بر سبیل حکایت از خداوند گفته، و این همان محملی است که از صدرالحکما نقل کردیم.
دوم ـ اینکه او خود را از دام شهوات و نفسانیات رها ساخته و با قدم معرفت از موهوم و... گذشته بود، پس باشد که با گفتن «سبحانی» اشاره به تنزّه نفس خود، و با گفتن «ما اعظم شأنی» اشاره به عظمت شأنش نسبت به شأن سایر خلق که مانند او نیستند کرده باشد.
سوم ـ آن جمله در حال سکر و غلبۀ حال از او صادر شده، و این همان محملی است که از صاحبان عینالرضا نسبت به شطحیات نقل گردید. عبارات غزالی چنین است:
«و قول ابی یزید ان صح عنه سبحانی ما اعظم شأنی: اما ان یکون ذلک جاریاً علی لسانه فی معرض الحکایة عن الله تعالی، کما لو سمع و هو یقول: لا اله الا انا فاعبدنی. لکان یحمل علی الحکایة، و اما ان یکون قد شاهد کما لاحظه من صفة القدس، علی ما ذکرنا فی الترقی بالمعرفة عن الموهومات و المحسوسات و بالهمة عن لحظوظ و الشهوات، فاخبر عن قدس نفسه فقال: سبحانی، و رأی عظم شأنه بالاضافة الی شأن عموم الخلق فقال: ما أعظم شأنی... و یکون قد جری هذا اللفظ علی لسانه فی سکر و غلبة حال»
نظر مبارک امام
پیش از بیان نظر امام ـ رضوانالله تعالی علیه ـ ذکر یک مطلب ضرورت دارد، و آن اینکه عرفاً به چهار سیر یا چهار سفر معتقدند به این ترتیب:
السفر من الخلق الی الحق.
السفر بالحق فی الحق.
السفر من الحق الی الخلق بالحق.
السفر فی الخلق بالحق.
و این همان اسفار اربعه است که بر لسان اهل عرفان دائر و سائر است.
عارف کامل آقا محمد رضا قمشهای ـ رضوانالله تعالی علیه ـ که حضرت امام از او به عنوان «شیخ مشایخنا» یاد میکند، رسالهای در تحقیق اسفار اربعه معمول داشته است. این رساله (تا آنجا که این فقیر میداند) بار اول در آخر شرح هدایۀ ایثریه صدر المتألهین، چاپ سنگی شیخ احمد شیرازی، و بار دوم در اول اسفار چاپ جدید به طبع رسیده است. حضرت امام ـ قدس سره ـ در اواخر «مصباح الهدایه» ملخص رسالۀ اسفار اربعۀ عارف قمشهای را آورده، سپس نظر خود را در مورد اسفار اربعه ذکر کرده و در ضمن همان بیان، رأی خود را در مورد شطحیات اظهار فرموده است.
بنابراین نیست که در این وجیزه به ذکر تمام مطالب امام یا آقا محمدرضا در خصوص اسفار اربعه پرداخته شود، بلکه همان طور که از عنوان مقاله پیداست، تنها به
ذکر محل شاهد یعنی بیان نظر حضرت امام در مورد شطحیات مبادرت میشود.
در اوایل این وجیزه گفتیم که بسیاری از اهل عرفان منشأ شطحیات را حالت مستی و بیخودی عارف میدانند، و گروهی از آنان عقیده بر این دارند که آن نشانۀ کمال و عظمت و وصول است. اکنون جای مناقشه روی این مطلب نیست، و برای اینکه این مختصر، مطول نگردد، بعضی از مطالب را مسکوت میگذاریم، ولی میگوییم: با دقت در سخنان امام نکتۀ بسیار باریک به دست میآید، و پردۀ دیگری از این راز برداشته میشود، و آن اینکه به نظر حضرت امام، مستی و وجد و غلبۀ حال، قرار گرفتن عارف در آخر سفر اول، یا وارد شدن او در سفر دوم، منشأ اصلی و مستقل صدور شطحیات نیست. امام پس از اینکه بیانی در مورد سفر اول و دوم ایراد میفرماید، اشاره به عامل اصلی و منشأ صدور شطحیات میکند و آن را نقصان سالک و سلوک میداند: «و الشطحیات کلها من نقصان السالک و السکوک.»
سپس به یک اصل مهم اشاره کرده و میفرماید: «ولذلک بعقیدة اهل السلوک لابد للسالک من معلم یرشده الی طریق السلوک، عارفاً کیفیاته غیر معوج عن طریق الریاضات الشرعیة، فان طرق سلوک الباطنی غیر محصور و بعدد انفاس الخلائق.»
ترجمه: و از اینجاست که به عقیدۀ اهل سلوک، سالک باید معلم و استادی داشته باشد که راه سلوک را به او نشان دهد، استادی که کیفیات سلوک را بشناسد، و سالک را از راه ریاضات شرعی منحرف نسازد، زیرا راههای سلوک باطنی نامحدود و به عدد نفسهای آفریدههاست.
بیان امام در مورد استاد، حاوی نکات عمیق و اشارات علمی و عملی فراوان است. اگر این قسم از سخن حضرت امام به قلم یک صاحبنظر (نه راقم این سطور که اصلاً اهلیت ندارد) شرح گردد، خود رسالهای میشود. مسئله استاد مهم است، ریاضت، شرعی و غیرشرعی دارد، اگر ریاضتی را به دستور غیر اهل متحمل شدیم و آثاری را نیز مشاهده کردیم، نباید دل به آن آثار خوش داریم، زیرا اثر من حیث هو اثر که مطلوبیت ندارد، سم هم اثر دارد، ریاضات شرعیه منتهی به نور است، اگر کسی به آنجا برسد، دستش را میگیرند و غریبنوازی میکنند، تأدیب لازم در حضرت ربوبیت را یادش میدهند، چنانکه مأثورات بیت وحی و عصمت این حقیقت گواه، و سخن در این
مرحله زیاد است.
برگردیم به مسئله شطحیات. ناگفته نماند سخنی که از اهل عرفان در علت و منشأ صدور شطحیات نقل کردیم که عبارت باشد از حالت مستی و بیخودی، یا تعاریفی که در کتب و رسایل از شطحیات شده، خلاصهای از گفتار آنان در این خصوص است. به طور مسلم اهل عرفان مطالبی در مورد علل خود مستی و بیخودی دارند. مانند انتهای سفر اول و عروض حالت محو به سالک، و مطلب دیگر، و گفتیم که بنا نیست به آن مطالب پرداخته شود، نکتۀ مهم و ظریف مستفاد از بیان حضرت امام این است که آن بزرگمرد علم و عرفان، مجموعۀ عواملی را که گروهی از اهل عرفان منشأ صدور شطح میدانند، علت و منشأ مستقل نمیداند، چنانکه پیش از این به آن اشاره شد، و تأکید این فقیر روی مفهوم کلمۀ (مستقل) است، پس به قول علما «فتأمل».
بیان دیگری از حضرت امام
در جای دیگر کتاب میفرماید: «و ما وقع من الشطحیات من بعض اصحاب المکاشفة و السلوک و ارباب الریاضة فهو لنقصان سلوکهم.»
ترجمه: شطحیاتی که از بعضی از صاحبان مکاشفه و سلوک و صاحبان ریاضت واقع شده، به علت نقصان سلوکشات بوده است.
حضرت امام ـ قدس سره ـ در این مورد مطالب و اشارات بسیار عمیق دارد که ذکر آنها از حوصلۀ این مقاله خارج است:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین المعصومین و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.
زیرنویسها: