شعر
وطنم بین دو دریا
وطنم بین دو دریا، دو افق، دو سرزمینه
آفتاب از نفس که افتاد، روی شونههاش میشینه
وطنم گنج عتیقه، ردَ زخمای عمیقه
بستر بوسه و خنجر از رفیق و نارفیقه
برزخ گریه و خنده، بغض بیارادۀ من
رو کتیبههاش نوشته، سرگذشت سادۀ من
طعم گریههای شرجی، عطر خندههای کوهی
وطنم چه بینظیری، وطنم چه با شکوهی!
وطنم بین دو دریا، دو افق، دو آسمونه
کوچههاش به سمت دریا، افقش به رنگ خونه
ای شکوه بی نظیرم! ای غرور سر بلندم!
بذا دستاتُ ببوسم! بذا زخماتُ ببندم
عبدالجبار کاکایی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 34