یاد دوست
شیوا افسانه آبادی
در حضور...
به دیدارش میرویم
یک بغل
شقایق میچینم
دریچه تفسیر را میگشاید
یک دسته
بینش تازه
برای من میچیند
و میان پرتو ایمان
میپیچد
در زلال نگاهش
کبوتران فاصله
در پروازند
***
شکستم
در همیشۀ یک التهاب
تا هزار قطعه شدم
آینه وار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 10