و این طوری شد که من نامهخون و نامه نویس ننه منتظر شدم. سه سال با همون ده تومن.
اوایل، نامه رو براش میخوندم بعد اون جوابشو میگفت و من مینوشتم. همیشه هم ناله از
یک چیزایی و درخواست برگشتن بود. پسرش رفته بود امریکا برای تحصیل، اون جا ازدواج
کرده بود و یک پسر داشت که اسمشو گذاشته بود رضا، میگفت به عشق امام رضا علیه
السلام و حالا ننه منتظر حرف و حدیثش رضا بود، دایم میگفت:
- بنویس، ننه من که دق کردم، پس کی رضامو میبینم؟. .. پسرم! بیا دیگه من دارم
میمیرم.
حرف و حدیث ننه منتظر همیشه خدا همین بود، کم کم از روی خط و انشا، ما با هم آشنا
شدیم و توی نامهها بیشتر حرف و حدیثهای ما بود، تا درد و دلهای ننه منتظر.
نامه که از آمریکا میاومد، جوابشو مینوشتم از قول ننه منتظر، حرف و حدیث همیشگی و
از قول خودم جواب حرفها و درد و دلهای اون آدم شرقی. بعد نامه رو پست میکردم امریکا
و اگه گذارم به روستای بیلدر میافتاد به ننه منتظر میگفتم:
- اون این جوری نوشته. .. من این جوری جوابشو دادم.
و پیر زن ده تومن منو میداد و میومدم. این ده تومن
مشکلی از من حل نمیکرد امَا مثل یک عادت اونو
میگرفتم.
زانوهام یخ زده بود، امروز صبح نامهای اومد با یک
عکس، از پسری که توی اون لباسهای عجیب و غریب،
بیشتر به یک بچَه غربی لوس میمانست تا رضا و پشت
عکس نوشته بود «رضا پسرم» کمی دقت کردم
امَا به راحتی میشد تشخیص داد قبلاً
چیز دیگهای نوشته بوده، مثل «جیم» یا
«جک». من انگلیسیام زیاد خوب نیست
امَا میدونم اسم اون بچه رضا نبود.
***
لعنتی! لعنتی! موتور زنجیر انداخت، گرفتم کنار
جاده، اول روستای بیلدر بود. از موتور پیاده شدم،
موتور را همونجا گذاشتم و خور جین نامهها رو
برداشتم، عکس رضا؛ از خورجین افتاد بیرون ولی نه،
خیلی لبخندش شرقی بود.
به طرف خونه پیرزن به راه افتادم، برف از لای شکستگی کف پوتین
به زیر پام رفت، آب میشد و یخ میزد، برف تا زیر زانوها میاومد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 13