خاطرات
یک
پستچی
قاسم رفیعا
ننه منتظر
دماغم عرق کرده بود و به شدت می خارید امَا مگه میشد دماغی به این
صعب العبوری رو خاروند.
میفرمایید چطور؟معلوم است! لازمه خارندن دماغ، راهنما زدن، کشیدن
موتور توی برف و یخ کنار جاده، در آوردن دستکش، باز کردن گره شال
گردن، پایین کشیدن زیپ کاپشن و بالاخره خاراندن دماغ است. به همین
خاطر از خیر خاراندن دماغ گذشتم و فقط با تکون دادن دهن و دماغ قدری از خارش مرگ آور اونو کم کردم.
نمی دونم چه کسی باعث میشد توی این سرمای مرگ آور به این دهکورۀ دور افتاده بیایم. ننه منتظر امروز دیگه منتظر من نیست. بعد از این چند سال ما دو تا هرو دو منتظر رسیدن نامه.
ننه منتظر اسمی بود که من روی اون گذاشته بودم، دفعۀ اوَل که براش نامه
بردم، یک ده تومنی مچاله شده گذاشت کف دستم. منم بدون هیچ تعارف و شکایتی پولو گرفتم، بعد در حالی که بال چار قدشو دوباره گره میزد گفت:
- ننه، دفعه دیگه که اومدی، پول بهت میدم جوابشو پست کن.
پسرِ پیرزن امریکا بود، اینو بعداً فهمیدم. دختر همسایه پیرزن، نامههای اونو میخوند و بعد هم جواب نامههاشو براش مینوشت.
مدتی میآمدم و نامههای ننه منتظرو میآوردم، ده تومن چروک
پیرزنو میگرفتم و میرفتم امَا یک روز وقتی ننه منتظر، در چوبی
و شکسته خونه رو به روم باز کرد، اشک توی چشمانش حلقه زده
بود.
اکبر شیرهای پدر سگ، سکینه رو به خاطر پول شوهر داد! دختر
بیچاره! فقط اون به فکر من بود، حالا کی برام نامه بخونه و نامه
بنویسه؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 12