دوست در گوشی!
تهمینه:من راجع به تلفن وموبایل میخواستم یه چیزی بگم! راستش رو بخواین
من زیاد علاقهای به مهمونی و پارک رفتن و اینجور چیزا ندارم. بیشتر ترجیح میدم
با یکی تلفنی حرف بزنم.
ملیحه: آخه تهمینه صبح تا شب توی خونه تنهاس و حق نداره بیرون بره.
تهمینه: موضوع، حق نداشتن نیست. من اصلاً خوشم نمییاد توی خیابون
راه برم. مادر من کارمنده، به خاطر همین از مدرسه که میرم خونه تا
شب که مامانم از سر کار بیاد تنها هستم. بهترین چیزی که میتونه
وقتهای خالی من رو پر کنه اینه که روی تختم
دراز بکشم و تلفنی با یکی از دوستام حرف
بزنم. عین در گوشی حرف زدن میمونه.
من از در گوشی حرف زدن خیلی لذّت
میبرم.
فاطمه: در مورد چی حرف میزنین؟
تهمینه: فرقی نمیکنه! معلّما، بچَههای
کلاس، مامان باباها!
ملیحه: فقط همین؟
تهمینه: درد دل هم میکنیم. یه دفعه مامان و بابای یکی
از دوستام میخواستن از هم جدا بشن. اون هم زنگ میزد
با من درد دل می کرد.
دوست: خب این درد دل کردنها در دراز مدَت روی رفتار
شماها تأثیر منفی نداره؟
تهمینه: شاید! ولی تا حالا به اینجاش فکر نکرده بودم. یه بار
داشتیم حرف میزدیم که اونور خط خیلی شلوغ پلوغ شد و دوستم گوشی رو قطع
کرد. تا آخر شب که دوباره زنگ بزنه خیلی نگران بودم تا اینکه زنگ زد و
فهمیدم بابا مامانش دعواشون شده و باباش، مامانش رو کتک زده، خواسته از خونه
بندازه بیرون، برادر بزرگترش هم جلوی باباش وایستاده و خلاصه خونشون شده
محشر کبری!
فاطمه: تو چی کار کردی؟
تهمینه: هیچی! عین دیوونهها شده بودم، از همه چیز میترسیدم تا یه صدایی
میاومد از جا میپریدم. آخر سر هم کارم به دکتر و دوا و آمپول کشید.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 143صفحه 8