سخنرانی
عوامل مؤثر در پیروزی ملت ـ حاکمیت اسلام بر کشور
سخنرانی در جمع عشایر آذربایجان شرقی (عوامل پیروزی ـ حاکمیت اسلام)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 28 ش‍ه‍ری‍ور ‭1358

زمان (قمری) : 27 ش‍وال‌ ‭1399

مکان: قم

شماره صفحه : 47

موضوع : عوامل مؤثر در پیروزی ملت ـ حاکمیت اسلام بر کشور

زبان اثر : فارسی

حضار : عشایر استان آذربایجان شرقی، کارکنان اداره دارایی کرمان

سخنرانی در جمع عشایر آذربایجان شرقی (عوامل پیروزی ـ حاکمیت اسلام)

سخنرانی

‏زمان: 28 شهریور 1358 / 27 شوال 1399‏

‏مکان: قم‏

‏موضوع: عوامل مؤثر در پیروزی ملت ـ جاکمیت اسلام بر کشور‏

‏حضار: عشایر استان آذربایجان شرقی، کارکنان اداره دارایی کرمان‏

‏بسم الله الرّحمن الرّحیم‏

دو هدف در نهضت

‏     ‏‏من از همۀ آقایان و خواهرها تشکر می کنم که از راههای دور آمده اند، زحمت‏‎ ‎‏کشیده اند، و در این اتاق مُحقَّر با ما ملاقات کرده اند، تا اینکه بعضی مطالب که حالا باید‏‎ ‎‏تنبُّه بدهم، و مکرراً در همۀ جلساتی که شده است عرض کردم حالا هم عرض می کنم. ‏

‏     مقصد ما از این نهضت دو چیز بود، که یکی از آن اصلی و یکی فرعی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏؛ یکی‏‎ ‎‏مقدمه، و یکی هم مقصد. مقدمه این بود که یک گروهها، یک اشخاص، اشخاص‏‎ ‎‏وابسته، اینها مانع بودند از اینکه این مملکت سر و سامان پیدا بکند. که در رأس آنها از‏‎ ‎‏داخلیها محمدرضا بود؛ و از خارج هم امریکا. دیگران هم بودند، لکن این دو تا بیشتر.‏‎ ‎‏اینها مانع بودند از اینکه نیروهای انسانی ما رشد بکنند. اینها نمی گذاشتند که فرهنگ ما‏‎ ‎‏یک فرهنگ صحیح باشد، آنها با نقشه، و این هم که بی چون و چرا سرسپردگی داشت به‏‎ ‎‏آنها، هر چه آنها می گفتند عمل می کرد. و نگذاشتند به اینکه این مملکت یک سرو‏‎ ‎‏سامانی خودش داشته باشد. مقصد آنها این بود که اینجا را یک بازاری برای امریکا‏‎ ‎‏درست کنند، و همه چیزش وابسته به آنجا باشد. و این آدم هم از باب اینکه می خواست‏‎ ‎‏خودش را حفظ کند، و می دید که حفظش به این است که تبعیت کند از آنها، بی چون و‏‎ ‎‏چرا تسلیم آنها بود. الحمدلله این مقدمه، که عبارت از برداشتن مانع از سر راه ملت بود، با‏‎ ‎‏زحمت ملت، همراهی همۀ قشرها، این انجام گرفت.‏

منشأپیروزی انقلاب؛ انگیزۀ اسلامی و وحدت

‏     ‏‏و در این، دو چیز مؤثر بود؛ در این پیروزی که نصیب ملت شد دو چیز مؤثر بود؛‏

‏یکی، که از همه چیز بالاتر است، اینکه مقصد همه مقصد الهی بود. انگیزه اسلام بود.‏‎ ‎‏می دیدیم که در شعارهایشان، در فریادهایشان، شعارهای اسلامی بود؛ فریادهای «الله ‏‎ ‎‏اکبر». مقصد این بود که آنها را مخالف اسلام می دانستند بروند کنار. و بعد از آن ان شاءالله ‏‎ ‎‏آن مقصد حقیقی، که آن مقدمه این است، تحقق پیدا بکند. پس یک جهت، جهت این‏‎ ‎‏بود که همه تان فریادتان این بود که ما اسلام را می خواهیم، و شاهنشاهی و اینها را‏‎ ‎‏نمی خواهیم. جهت دیگرش هم، که به تَبَع آن آمده بود؛ وحدت همۀ قشرها بود؛ یعنی‏‎ ‎‏ملت سرتاسر این کشور بپا خاستند و با هم، مقاصد خودشان را کنار گذاشتند، مطالبی که‏‎ ‎‏مال شخص بود کنار گذاشتند، و همه به یک مقصد متوجه شدند. پس رمز پیروزی ما‏‎ ‎‏وحدت کلمۀ قشرهای مختلف، و ایمان بود. ایمان به خدای تبارک و تعالی، با این رمز‏‎ ‎‏شما پیروز شدید. پیروزیی که معجزه آسا بود، نه پیروزی یک پیروزی آسانی، یک‏‎ ‎‏پیروزی که بشود حساب کرد یعنی پیروزیی بود که جز با ارادۀ خدای تبارک و تعالی هیچ‏‎ ‎‏امکان تحقق نداشت. مخالفین ما و شما، دشمنهای ملت، همه جور ابزار جنگی در‏‎ ‎‏دستشان بود؛ قدرت در دستشان بود. تانکها دست آنها، توپها دست آنها، مسلسلها دست‏‎ ‎‏آنها و نظامیها هم دست آنها. همه چیز دستشان بود. از آن طرف، پشتیبانی همه جانبه هم‏‎ ‎‏از آنها می شد، امریکا، شوروی، انگلستان، همه پشتیبانی می کردند. بلکه دولتهای‏‎ ‎‏اسلامی! دولتهای اسلامی هم پشتیبانی می کردند. تمام ابزار جنگی که آنها داشتند و تمام‏‎ ‎‏پشتیبانی های اَبَرقدرت ها و قدرتهای بعدی، اینها همه بودند، لکن باید بگویم خدای‏‎ ‎‏تبارک و تعالی همۀ حَرْبه ها را کُند کرد؛ یعنی اینها می توانستند که در یک روز با این‏‎ ‎‏قوه هایی که دارند سرکوب کنند ملت را؛ تهران را به خاک و خون بکشند؛ می توانستند؛‏‎ ‎‏لکن حربه هایشان کُند شد؛ یعنی خدا خواست که سران اینها خوف در دلشان افتاد.تتمۀ‏‎ ‎‏آنها هم یک دسته شان که ایمان داشتند ملحق شدند به ملت؛ یک دسته دیگر هم‏‎ ‎‏می ترسیدند. خداوند گاهی اسلام را با همین نصرِ به رُعب، نصرت می داده اسلام را در‏‎ ‎‏صدر اسلام به اینکه دشمنها را می ترساندند. از یک گروه کم، دشمنهای دارای همه ساز‏‎ ‎‏و برگها می ترسیدند. این ترس اسباب این می شد که شکست می خورند. اینها اگر نترسیده‏

‏بودند، اگر خداوند تبارک و تعالی در دل اینها آن ترس را نینداخته بود، ممکن بود که در‏‎ ‎‏یک روز همۀ ما را از بین ببرند، برایشان امکان داشت، لکن همچو شد که استعمال اسلحه‏‎ ‎‏نتوانستند بکنند؛ یعنی هیچ بمباران نکردند ایران را. تهران را اینها می توانستند بکنند. امر‏‎ ‎‏هم گاهی کرده بودند بالایی ها، پائینی ها نشنیدند از آنها. این یک نصرتی بود که خدا به ما‏‎ ‎‏داد که ما که هیچ نداشتیم؛ یعنی نه نظامی بودیم، و نه ملت ما نظامی بود که اینها مشق‏‎ ‎‏نظامی نکرده بودند؛ اینها مدرسۀ نظام نرفته بودند؛ و هیچ ابزار جنگی هم نداشتیم. هر چه‏‎ ‎‏بود دست دشمن بود. هم نظام را آنها داشتند و قدرت نظامی داشتند و تحصیلات نظامی‏‎ ‎‏داشتند و اینها و ما نداشتیم؛ و هم همۀ ابزار دست آنها بود و ما نداشتیم. می توانستند اینها‏‎ ‎‏آب و برق را از تهران یا از شهرستانها ببرند، شما را در تشنگی بگذارند؛ خداوند‏‎ ‎‏منصرفشان کرد. کاری کرد خدا که آن چیزهایی که و حربه هایی که دست آنها بود‏‎ ‎‏استعمال نتوانستند بکنند. حالا از خوف بود، انصراف بود، هر چه بود، این پیروزی شما‏‎ ‎‏مهمش این معنا بود که دشمن را یا به خوف یا به انصراف از کار انداخته بود، و لهذا در‏‎ ‎‏آن شبی که اینها بنا داشتند که کودتا کنند، همان شبهای آخری که ما در تهران بودیم و‏‎ ‎‏اینها می خواستند کودتا کنند، و بعدها ما فهمیدیم، همان وقت که اعلام حکومت نظامی‏‎ ‎‏در روز کردند که ـ حکومت نظامی ـ روز هم باید مردم بیرون نیایند، بعد ما فهمیدیم که‏‎ ‎‏اینها بنای بر این داشتند که حکومت نظامی بکنند در روز و تانکها و توپها، همه را بیاورند‏‎ ‎‏مستقر کنند در خیابانها و شب وارد بشوند و همۀ اشخاصی که احتمال می دادند که با آنها‏‎ ‎‏مخالف باشند بکشند، خدا این را هم خنثی کرد به اینکه یک جوری شد که مردم اطاعت‏‎ ‎‏نکردند و روز هم بیرون آمدند؛ همه ریختند بیرون. اینها یک چیزهایی بود که با دست‏‎ ‎‏غیب انجام گرفت و شما را پیروز کرد.‏

پاکسازی افراد ناصالح از ادارات

‏     ‏‏ما الآن در بین راه هستیم؛ یعنی مانع را برداشتیم، دیگر اینها، این ریشه های گندیده،‏‎ ‎‏نمی توانند دیگر مانع بشوند. مانع از سر راه برداشته شده. لکن حالا ساختن می خواهد و‏‎ ‎‏پاکسازی می خواهد. من می دانم که نه در ادارات طرف شما، نه ادارات طرف آن آقایان،‏

‏همه جا، الآن یک مخلوطی از صحیح و غیرصحیح هست. الآن مملکت ما یک مخلوطی‏‎ ‎‏هست از اشخاص صحیح، و اشخاصی که صحیح نیستند، لکن خودشان را به صحت‏‎ ‎‏زده اند. پیشتر که آن ورق بوده، دنبال او بوده اند. حالا که دیدند قدرت این طرف است،‏‎ ‎‏حالا آمده اند به این صورت درآمده اند. این معلوم است که الآن یک مملکت مخلوطی‏‎ ‎‏دست ما هست. و ان شاءالله این کار درست خواهد شد ـ ان شاءالله ـ و این مسئله طرحش‏‎ ‎‏ان شاءالله ریخته می شود، که تصفیۀ عمومی بشوند. اما یک قدری، یک قدری، باید صبر‏‎ ‎‏کرد. یعنی ما الآن یک قانونی نداریم که مملکتمان یک قانون رسمی، البته قانون ما اسلام‏‎ ‎‏است؛ لکن به حسب رسمیات دنیا، خوب، یک چیزی هم باید نوشته شود بر همان اساس‏‎ ‎‏اسلام، یک رئیس جمهور نداریم ما الآن، یک مجلس شورای ملی نداریم الآن. اینها را‏‎ ‎‏باید ان شاءالله درست بکنیم. و آن طرح هم که باید در همۀ قشرها طوری بشود که‏‎ ‎‏اشخاص صالح مشغول کار باشند، اشخاصی هم که ناصالح بوده اند و حالا دیگر صالح‏‎ ‎‏شدند، و یا فرض کنید توبه کرده اند، آنها هم باشند، و در هر جا کسانی که کارشکنی‏‎ ‎‏می کنند و موذی هستند و ناصالح هستند و توبه هم نمی کنند و قابل این حرفها نیستند آنها‏‎ ‎‏کنار بروند، یا اگر مُجرِم هستند به جرمشان رسیدگی بشود، اینها البته باید بشود، لکن یک‏‎ ‎‏قدری باید بتدریج بشود. مهم این است که شما این دو تا خاصیتی که شما را تا اینجا‏‎ ‎‏آورده حفظش کنید؛ یعنی همان طوری که در وقت انقلاب هیچ یک از شما آن وقت که‏‎ ‎‏می آمدید به توی خیابانها و می رفتید به پشت بام ها و می رفتید جلوی توپ و تانکها، هیچ‏‎ ‎‏کدام به فکر این نبودید که مثلاً فرض کنید اگر اهل اداره هستید حقوقتان کم است، هیچ‏‎ ‎‏ابداً این مطرح نبود آن روز، اگر اهل مثلاً زراعت هستید، زراعتتان امسال خشک شده‏‎ ‎‏است یا خوب نیست، این در آن حال هیچ کس به فکر این مسائل نبود، همه یک فکر‏‎ ‎‏داشتند و آن اینکه این دشمن باید برود و به جای او یک مملکت، یک کشور اسلامی‏‎ ‎‏صحیح باشد ـ بعد از هر انقلابی این امور کم کم رو به ضعف می رود، لکن باید بعد از‏‎ ‎‏انقلاب رو به ضعف برود؛ ما حالا در حال انقلاب هستیم ـ یعنی ما الآن همان طوری که‏‎ ‎‏در اول محتاج بودیم به اینکه هم شعار بدهیم و هم راهپیمایی کنیم و هم اعتصاب کنیم، و‏

‏همۀ کارهایی را که باید بکنیم، حالا هم باز باید در مواقعی که لازم است برای اینکه‏‎ ‎‏نهضت را ما به پیش ببریم آن مسائل باز هر وقت لازم شد بکنیم.‏

مقصد، حاکمیت اسلام بر کشور

‏     ‏‏نگذارید این انقلابی که حاصل شده و این نهضتی که حاصل شده و این چیزی که ما‏‎ ‎‏را پیروز کرده، نگذاریم سست بشود. این توجه به مقصد، که عبارت از این است که‏‎ ‎‏اسلام باید در این مملکت حکمفرما باشد، این باید در ذهن ما تا آخر باشد. تا آخر.‏‎ ‎‏همان طوری که تا آخر ما ان شاءالله مُسْلِم هستیم، تا آخر هم طرز ما و طرح ما این باشد که‏‎ ‎‏باید این مملکت مملکت اسلامی باشد؛ این وزارتخانه ها باید اسلامی باشند؛ این ادارات‏‎ ‎‏باید اسلامی باشند؛ این بازار باید اسلامی باشد؛ این کشاورزی و نمی دانم، کارگری و‏‎ ‎‏همۀ اینها باید اسلامی باشند. و اگر اسلامی باشند، از هیچ نباید بترسید. اگر مملکت شما،‏‎ ‎‏اگر کشور شما، یک کشور اسلامی شد هیچ خوفی به دلتان راه ندهید؛ برای اینکه اسلام‏‎ ‎‏غمخوار همه است. اسلام غمخوار بشر است؛ نه همان غمخوار شما. اسلام آمده است،‏‎ ‎‏روی غمخواریی که به بشر دارد، اینکه بشر را از این اعوجاج ها و از این انحرافها و از این‏‎ ‎‏اموری که برای خود بشر تباهی می آورد نجات بدهد، برای نجات ملتها، همۀ ملتها.‏‎ ‎‏پیغمبر اسلام غصه می خورده برای مردم، برای کفّار که چرا مسلمان نمی شوند؛ چرا اینها‏‎ ‎‏هدایت نمی شوند. اسلام را از آن نترسید.‏

‏     و اگر اسلام تحقق پیدا بکند، همۀ آمال و آرزوی همۀ شماها در اینجا و در آنجا، نه‏‎ ‎‏فقط ‏‏[‏‏آنچه که اینجا‏‏]‏‏ هست، هم اینجا و هم آنجا، همۀ اینها تحقق پیدا می کند. اسلام همۀ‏‎ ‎‏ترقیات و همۀ صنعتها را قبول دارد؛ با تباهیها هم مخالف است. با آن چیزهایی که تباه‏‎ ‎‏می کند جوانهای ما را و ملت ما را، با آنها مخالف است اما با همۀ ترقیات، همۀ تمدنها،‏‎ ‎‏موافق است. اسلام وابستگی شما را و خودمان را به دیگران منکر است. می گوید نباید‏‎ ‎‏صنعت ما وابسته باشد؛ نباید زراعت ما وابسته باشد؛ ادارات ما وابسته باشد؛ نباید اقتصاد‏‎ ‎‏ما وابسته باشد؛ نباید فرهنگ ما وابسته به غیر باشد؛ نباید مستشارها بیایند ما را اداره کنند.‏

‏خودمان، خودمان را باید اداره کنیم.‏

هدف مُستشاران خارجی

‏     ‏‏نباید نظام ما را مستشارهای امریکایی بیایند درست بکنند. آنها که نمی خواهند‏‎ ‎‏درست بکنند؛ آنها می خواهند اصلاً خراب بکنند. مستشارها که می آیند نمی خواهند که‏‎ ‎‏ما را تعلیم بدهند؛ می خواهند نگذارند ما تعلیم بگیریم؛ می خواهند ما را متوقف کنند.‏‎ ‎‏دانشگاههای ما را نمی گذارند که درست آنطوری که باید اداره بشود، دانشگاه وابسته‏‎ ‎‏است. دانشگاه وابسته شد، باید تا آخر همین باشد که هی دستش دراز باشد. ‏‏[‏‏...‏‏]‏‎ ‎‏وابستگی فکری خود را بیرون بیاوریم. خودمان را از وابستگی فکری بیرون بیاوریم که‏‎ ‎‏فکرهایمان این نباشد که ما چیزی خودمان نداریم، هر چه هست آنجاست. این معنا، که با‏‎ ‎‏تبلیغات به ما تحمیل شده ـ تبلیغات دامنه داری که در چند قرن کردند و اخیراً زیاد شده‏‎ ‎‏است ـ که خودتان هیچ چیز نیستید، و هر چه هست آن شرق و غرب است. به جوانهای ما‏‎ ‎‏این را تحمیل کردند.‏

فرهنگ ما، فرهنگی است غنی

‏     ‏‏این جوانهای ما، این جوانهای گول خوردۀ ما، خودشان را گم کردند. الآن خودشان،‏‎ ‎‏خودشان نیستند. مغز اینها شده یک مغز شرقی یا یک مغز غربی. بیش از این نمی توانند‏‎ ‎‏ادراک کنند، نمی توانند بفهمند، که ما هم خودمان کشوری هستیم؛ و ما هم خودمان باید‏‎ ‎‏استقلالی داشته باشیم؛ و ما خودمان هم فرهنگی باید داشته باشیم؛ و فرهنگ ما فرهنگ‏‎ ‎‏غنی است، نمی توانند اینها ادراک کنند. و این برای این است که این قدر از بچۀ این قدری‏‎ ‎‏که توی جامعه آمده است، در ظرف این 50 سال پنجاه و چند سالی که ما شاهدش بودیم،‏‎ ‎‏این بچۀ کوچک تا آن آخر، تمام تعلیم و تربیتش، تعلیم و تربیت فرهنگ خارجی بوده.‏‎ ‎‏فرهنگ از خودمان نبوده، تعلیم و تربیت این بوده، وابستگی بوده. مغزهای این بچه های‏‎ ‎‏ما را از کوچکی وابسته تربیت کرده اند، تا رسیده اند به جوانها که حالا می بینید که همین‏‎ ‎‏جوانها نمی توانند تفکر کنند که ما خودمان آدمیم. می گویند حتماً باید یا وابسته به مثلاً‏

‏فلان مملکت باشیم، یا وابسته به فلان مملکت.‏

فکر ایرانی ـ اسلامی به جای غرب زدگی

‏     ‏‏اول چیزی که بر ملت لازم است و بر دانشگاهها لازم است و بر دانشکده ها لازم است‏‎ ‎‏و بر همۀ ملت لازم است این است که این مغزی که حالا شده است یک مغز اروپایی یا‏‎ ‎‏یک مغز شرقی، این مغز را بردارند، یک مغز انسان خودمانی، انسان ایرانی ـ اسلامی،‏‎ ‎‏همان طور که آنها شستشو کردند مغزهای ما را، مغزهای بچه های ما را و به جای مغز‏‎ ‎‏خودشان مغز دیگری نشاندند، ما هم حالا عکس العمل نشان بدهیم و شستشو کنیم مغز‏‎ ‎‏خودمان و بچه های خودمان را و یک مغز اسلامی ـ انسانی جایش بنشانیم، تا از این‏‎ ‎‏وابستگی فرهنگی و وابستگی فکری بیرون بیاییم. اگر ما از وابستگی فکری بیرون بیاییم،‏‎ ‎‏همۀ وابستگی ها تمام می شود. اینکه ما وابسته شدیم، در اقتصاد وابسته هستیم، در ـ‏‎ ‎‏عرض می کنم که ـ فرهنگ وابسته هستیم، در همه چیز وابسته هستیم، مبدأ این همین‏‎ ‎‏است که در فکر وابسته هستیم. فکرمان نمی تواند بِکِشد این را که ما خودمان هم فرهنگ‏‎ ‎‏داریم؛ خودمان هم فرهنگمان غنی است؛ خودمان هم همه چیز داریم، یک مملکت‏‎ ‎‏غنی ای ما داریم. یک مملکتی داریم که برای صد و پنجاه میلیون جمعیت مهیّاست که‏‎ ‎‏اداره بکند. مع الأسف ما سی و چند میلیون هستیم و زندگیمان تباه و این طوری است‏‎ ‎‏برای اینکه آنها کشاندند به این طور. آنها می خواستند نگذارند که شما استفادۀ فرهنگی‏‎ ‎‏خودتان را بکنید؛ استفادۀ اقتصادی خودتان را بکنید. همه چیزمان را به هم زدند تا اینکه‏‎ ‎‏دست ما همیشه دراز باشد، یک دستمان طرف امریکا دراز باشد؛ یک دستمان طرف‏‎ ‎‏شوروی دراز باشد،از این بخواهیم و از آن بخواهیم. همۀ هستی ما را آنها ببرند و ما‏‎ ‎‏نفهمیم.‏

تخطئۀ روشنفکران غرب زده

‏     ‏‏بلکه بسیاری از ما به اینکه دست آنها حالا کوتاه شده ناراحت بشوند! حتی از آنهایی‏‎ ‎‏که مدّعی روشنفکری هستند. این برای این است که فکر این روشنفکر ـ همه را‏

‏نمی گویم، بسیاریشان ـ فکر این الآن، دیگر فکر یک انسان شرقی نیست؛ فکر یک انسان‏‎ ‎‏اروپایی است، مغزش این است، قلمش قلم اروپایی است این نمی تواند یک کسی که‏‎ ‎‏فکرش اروپایی است فکر بکند که ما خودمان هم یک چیزی هستیم؛ ما خودمان آدم‏‎ ‎‏هستیم . اصلاً خود آدمیتِ خودمان را اینها منکرند! می گویند، ما چیزی نیستیم؛ ما‏‎ ‎‏نرسیدیم باز به آنجا، به کجا نرسیدید؟ ما باز قابل این نیستیم که آزادی داشته باشیم! این‏‎ ‎‏منطق شاه بود. اخیراً هم کارتر می گفت زود بوده است که به اینها آزادی داده اند! او خیال‏‎ ‎‏می کرد اصلاً آزادی داده اند تا زود بوده! و آزادی زیاد داده اند. این همه مردم فریاد‏‎ ‎‏می کردند که آقا به ما آزادی بدهید، آن مردِکه می گفت که آزادی زیاد به اینها داده اند که‏‎ ‎‏این طور شده اند! وقت این نبود که به اینها آزادی بدهند! خود اینها هم می گفتند که باز‏‎ ‎‏حالا نشده وقت این! اصلاً ایرانی رشد ندارد که یک کسی را تعیین کند برای وکالت! این‏‎ ‎‏منطق است. منطق حالاست که باز ایرانی ها رشد ندارند، خودشان نمی توانند سرنوشت‏‎ ‎‏خودشان را تعیین بکنند. چه طور ایرانی ها رشد ندارند در صورتی که دشمنهای خودشان‏‎ ‎‏را، اَبَرقدرتها را، همین زنها و همین مردها ریختند و مثل زباله بیرون کردند از ایران؟‏‎ ‎‏چه طور اینها رشد ندارند؟ شما رشد ندارید که رشد اینها را نمی توانید ادراک کنید! شما‏‎ ‎‏رشد ندارید که نمی توانید این اسلام را ادراک کنید که اسلام بود که زن و مرد را ریخت‏‎ ‎‏توی خیابان و مقابل تانک و توپ و آن همه قدرت، و همه را ریخت توی جهنم فرستاد.‏‎ ‎‏شماها رشد ندارید که نمی توانید بفهمید این را! نه اینکه ملت ما رشد ندارد. ملت ما خیلی‏‎ ‎‏هم رشد دارد؛ خیلی هم ادراک دارد؛ خوب هم می فهمد. ملت ما اگر رشد نداشت،‏‎ ‎‏این قدر تظاهر می کرد برای یک پیرمرد هفتاد و چند ساله که خدمتگزار او بود؟ این رشد‏‎ ‎‏است. ادراک این است که آن کسی که خدمتگزار است باید به او ارج گذاشت؛ باید از او‏‎ ‎‏تقدیر کرد.‏

تجلیل از آقای طالقانی

‏     ‏‏آقای طالقانی را که شما از او تقدیر کردید، برای اینکه یک عالم عامل، یک عالمی‏‎ ‎‏که به درد مردم می رسید‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏؛ نه یک روشنفکر و نه یک آدم، یک شخص مثلاً‏

‏دمکرات. مردم، دمکرات نمی دانند چی است. آنها هم که می دانند، می فهمند که غلط‏‎ ‎‏است. این به عنوان اینکه یک عالمی بود که به درد مردم می رسید، رنج کشیده بود برای‏‎ ‎‏این مردم، حبس رفته بود برای این مردم، خدمت کرده بود به این مردم، رشد مردم اقتضا‏‎ ‎‏می کرد که از این احترام کنند. حالا نویسنده ها هر چه می خواهند بگویند. مردم با آن رشد‏‎ ‎‏خودشان ریختند به خیابانها و به سر و سینۀ خودشان زدند و گفتند که این عالم و این‏‎ ‎‏«نایب پیغمبر» ما از دنیا رفته است. حالا روشنفکر هر چه بخواهد بنشیند بگوید که این‏‎ ‎‏چون مثلاً در فلان جبهه بود و چون در فلان! مردم آن جبهه را اصلاً نمی شناسند تا این در‏‎ ‎‏آن جبهه چون بود از این جهت احترام کردند. مردم این قدر توی سر خودشان زدند.‏‎ ‎‏خوب، رئیس آن جبهه ها بمیرند، ببینیم که هیچ کس فاتحه می خواند برایشان! این برای‏‎ ‎‏اسلام بود. مردم هیاهوشان برای خداست. این همه خون دادند مردم، برای این بود که‏‎ ‎‏مثلاً در ایران فقط چه چیز ارزان بشود، چه چیز گران بشود؟‏

‏     برای خدا، مردم خون می دهند. مگر عقلشان را شیطان برده است که بیخودی خون‏‎ ‎‏خودشان را بدهند، آنها برای خداست. همان طوری که انبیا برای خدا زحمت‏‎ ‎‏می کشیدند، ملت ما برای خدا ‏‏[‏‏نهضت کرد‏‎ ‎‏]‏‏شهادت می خواهند ملت ما. ملت ما‏‎ ‎‏می آیند می گویند دعا کنید که ما شهید بشویم، برای اینکه شهادت را فوز‏‎[1]‎‏ می دانند،‏‎ ‎‏شهادت را همان طوری که اسلام فرموده است که کسی که شهید می شود، در آنجا چه‏‎ ‎‏خواهد بود، اینها رشد دارند. خیال نکنند این آقایانی که چهار روز رفتند به ـ نمی دانم ـ‏‎ ‎‏خارج، و معلوم هم نیست که درس خوانده باشند، رشد مال آنهاست.‏

هشدار به روشنفکران غرب زده

‏     ‏‏و این ملت ما با آن صراحت ذاتی خودشان، با آن روشنی فکر خودشان، با آنکه‏‎ ‎‏وابسته نشده این افکارشان به افکار غیر و غرب، با همان تِزْ، با همان وضع، دارند پیش‏‎ ‎‏می روند و فکر می کنند؛ و با همان وضع وکیل تعیین می کنند، و با همان وضع رئیس‏

‏جمهور تعیین می کنند، و با همان وضع باز وکلای دارالشورا تعیین می کنند. حالا این‏‎ ‎‏نویسنده ها هر چه دلشان بخواهند بگویند. دیگر جای اینها نیست توی این مملکت، مگر‏‎ ‎‏خودشان را اصلاح کنند. اگر اینها هم برگردند، پیوند پیدا کنند به همین تودۀ مردم، به‏‎ ‎‏همین تودۀ زحمتکش و به همین تودۀ بازاری و فرهنگی و ـ عرض بکنم که ـ جاهای‏‎ ‎‏دیگری، و دبستانی و بعد دبیرستانی و فرهنگستانی و همۀ اینها و این چیزها، اگر اتصال به‏‎ ‎‏اینها پیدا بکنند، آنها هم مثل سایر برادرها به حسب مقاماتی که دارند از این فرهنگ‏‎ ‎‏استفاده می کنند و از این مملکت استفاده می کنند، و برادر با هم هستند. اما اگر هِی بگویند‏‎ ‎‏ملت ما حالا نمی شود، حالا نرسیده اند به آنجایی که آزاد بشوند، حال نرسیده اند به‏‎ ‎‏آنجایی که مثلاً وکیل تعیین بکنند، اینها محتاج به قَیِّم اند، این همان حرفی است که امریکا‏‎ ‎‏از خدا می خواهد که نویسنده های ما بگویند مملکت ما احتیاج به قَیِّم دارد! قَیِّمشان چه‏‎ ‎‏کسی باید باشد؟ مستشارهای امریکایی؟! نمی فهمند اینها که دارند چه می کنند. توهین‏‎ ‎‏می کنند، اهانت می کنند، به یک ملت رشیدی که با رشد خودش کارها را به اینجا رسانده،‏‎ ‎‏و به آخر هم می رساند. اینها باز ادراک نکرده اند که این ملت چی هست و چه کاره است.‏

مشارکت عشایر در حفظ مرزهای ایران

‏     ‏‏و من امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی همان طور که به شما توفیق داد که تا اینجا‏‎ ‎‏آمدید و موانع رفع شده اند، دیگر احتمال اینکه «اعلیحضرت آریامهر» تشریف بیاورند‏‎ ‎‏به اینجا، این نیست. و احتمال اینکه امریکا دوباره بیاید و بخواهد به ما حکومت کند این‏‎ ‎‏هم دیگر نیست، تمام شد؛من امیدوارم که همین طور که موانع را رفع کردید، این‏‎ ‎‏پاکسازیها و این تصفیه ها و این سازندگیها، همه با قدرت خودتان، آقایان عشایر که در‏‎ ‎‏مرز هستند و در آنجا هستند با قدرت خودشان، و ـ عرض می کنم که ـ جوانهای رشید،‏‎ ‎‏خودشان از مرزهای خودشان پاسداری کنند همه. همۀ ما هم از شما اطاعت می کنیم. من‏‎ ‎‏هم مطیع شما هستم؛ اما همه مطیع خدا، همۀ ما مطیع خدا. خدا از شما می خواهد که‏‎ ‎‏مرزهایی که آنجا هست و حالا خیلی ژاندارمری قوی نیست در آنجا، یا ارتش خیلی‏

‏قوی نیست در آنجا، لکن جوانهای شما قوی هستند، این عشایر شما، آن سرحدّات را‏‎ ‎‏حفظ بکنید نگذارید این اشخاص از خارج بیایند اسلحه بدهند، یکوقت خدای نخواسته‏‎ ‎‏یک غائله ای آنجا هم پیدا بشود. خودتان حفظ بکنید، کمک کنید به دولت. و همین طور‏‎ ‎‏شما آقایان هر جا هستید کمک کنید به این نهضت، نهضت را حفظش بکنید، تا ان شاءالله ‏‎ ‎‏مطالب به آخر برسد. یک مملکت اسلامی پاکیزه، اسلامی که نه هروئین در آن باشد؛ نه‏‎ ‎‏مشروبات در آن باشد؛ نه این مراکز فساد باشد، این مراکزی که به تباهی کشید جوانهای ما‏‎ ‎‏را. یک مملکت صحیح، آرام، دلپسند و با رفاه و دلگرم باشد. و من دعاگوی همه تان‏‎ ‎‏هستم، خدمتگزار به همه تان. ‏

‎ ‎

  • ـ رستگاری.