سخنرانی
گرفتاری های ملت ایران در رژیم پهلوی
سخنرانی در جمع کارکنان آموزش و پرورش (گرفتاری های مردم در رژیم پهلوی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 28 ش‍ه‍ری‍ور ‭1358

زمان (قمری) : 27 ش‍وال‌ ‭1399

مکان: قم

شماره صفحه : 34

موضوع : گرفتاری های ملت ایران در رژیم پهلوی

زبان اثر : فارسی

حضار : مسئولان و کارکنان آموزش و پرورش تهران

سخنرانی در جمع کارکنان آموزش و پرورش (گرفتاری های مردم در رژیم پهلوی)

سخنرانی

‏زمان: پیش از ظهر 28 شهریور 1358 ه. ش. / 27 شوال 1399‏‎[1]‎

‏مکان: قم‏

‏موضوع: گرفتاریهای ملت ایران در رژیم پهلوی‏

‏حضار: مسئولان و کارکنان آموزش و پرورش تهران‏

‏بسم الله الرّحمن الرحیم‏

نقش تکرار در تربیت و آموزش

‏     ‏‏من مطالبی که می خواهم عرض کنم مطالب تازه ای نیست؛ شما هم این مطالب را‏‎ ‎‏می دانید لکن در گرفتاریها، هر کس گرفتار است باید گرفتاری خودش را تکرار کند.‏‎ ‎‏ممکن است در این تکرارها، گاهی یک وضعی پیش بیاید که به واسطۀ آن وضع،‏‎ ‎‏تأثیراتی داشته باشد. ‏

‏     شما می دانید که قرآنْ کتاب معجزه است؛ در عین حال در قرآن راجع به مسائلْ تکرار‏‎ ‎‏زیاد است. البته در هر تکراری مسائلی طرح شده است؛ اما برای اینکه برای رشد مردم‏‎ ‎‏قرآن آمده است و برای انسانسازی ، مسائلی که برای ساختمان انسان است نمی شود یک‏‎ ‎‏دفعه بگویند و از آن رد بشوند. باید هِی بخوانند؛ توی گوشش مکرر کنند، تلقین است.‏‎ ‎‏تلقین با یک دفعه درست نمی شود. باید اگر بخواهید یک بچه ای را شما تربیت بکنید،‏‎ ‎‏باید یک مسئله را چندین دفعه با چند زبان، با چند وضع، به او بخوانید. مطلب یکی باشد،‏‎ ‎‏لکن طرز بیان اینها به طوری که در قلب او نقش ببندد.‏

وضعیت روحانیون در دورۀ رضاخان پهلوی

‏     ‏‏مسائلی که من مکرراً عرض کردم، و حالا هم تکرار است، این است که گرفتاری ما‏‎ ‎‏در طول تاریخ، و خصوصاً در این پنجاه و چند سال اخیر، این بود که آنی که به میدان ما‏

‏آمده بود آگاهانه آمده بود، طرحریزی شده بود، برنامه داشت؛ همین طور خودبخود‏‎ ‎‏واقع نمی شد و هر جا را شما ملاحظه کنید، اگر درست مطالعه بشود، انسان می بیند که یک‏‎ ‎‏برنامۀ خاصی است برای یک مقصد خاص. از اولی که رضا شاه آمد، رضاخان آمد و آن‏‎ ‎‏کودتا را کرد ـ که شاید شماها یادتان نباشد. اکثراً یادتان نیست، شاید بین شما کسی باشد‏‎ ‎‏یادش باشد، لکن من یادم هست و شاهد قضایا بودم ـ از اول، بتدریج البته، نه یکدفعه،‏‎ ‎‏آن وقتی که آمد، ابتدائاً شروع کرد همان مقدّسبازیها که پسرش در می آورد و سالوسی را‏‎ ‎‏آن هم شروع کرد. مثلاً در یک محرّمی من یادم است که گفتند که همۀ تکایای تهران را‏‎ ‎‏این رفته دیدن کرده، شرکت کرده در عزا. و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغی و‏‎ ‎‏همۀ اینها را داشتند. تا کم کم وقتی مستقر شد، پایش محکم شد، آن وقت آن صورت‏‎ ‎‏دیگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قَدَغَن‏‎ ‎‏کرد! در قم، مجلس اینطوری بود که آقای صدوقی‏‎[2]‎‏ یک مجلس داشتند قبل از اذان‏‎ ‎‏صبح شروع می شد، اوایل اذان تمام بود، آن هم چند نفر. و احتمال می دهم که آن را هم‏‎ ‎‏آمدند جلویش را گرفتند. تمام چیزهایی که مربوط به دیانت بود شروع کرد آنها را‏‎ ‎‏یکی یکی جلویش را گرفت. شروع کرد با شدت با روحانیت عمل کرد. به طوری که من‏‎ ‎‏در مدرسۀ فیضیۀ آن وقت یک درسی می گفتم، یک عده چند نفری بودند، یک روز که‏‎ ‎‏رفتم، یک نفر بود. این شخص گفت که این آقایان همه فرار کردند رفتند به باغات. طلبه‏‎ ‎‏های مدرسه هم قبل از آفتاب، آن طور که می گفتند، فرار می کردند به باغات می رفتند؛ و‏‎ ‎‏آخر شب آن وقتها می آمدند. و بنابراین بود که این لباس به کلی خلع بشود. و آنها این‏‎ ‎‏جبهه را در زمان او محکم جلوگیری کردند.‏

وضعیت دانشگاهها در رژیم طاغوت 

‏     ‏‏در دانشگاهها، که بعدها هم باز در زمان این بدتر از او شد، اینطور عمل نکردند که‏‎ ‎‏یک جور با شیطنت بیشتر، و اخیراً هم در حوزه های ما باز با یک شیطنت دیگر. در‏

‏دانشگاهها دنبال این بودند که آنهایی که می خواهند بچه ها را تربیت کنند اشخاصی‏‎ ‎‏باشند که تربیتی که می کنند تربیت نباشد؛ عقب راندن باشد. و از حیث اخلاق هم تربیت‏‎ ‎‏اخلاقی نباشد به آن معنایی که ما می گوییم؛ تربیت اسلامی در کار نباشد؛ بلکه یک‏‎ ‎‏تبلیغاتی باشد که این جوانهای ما را تباه کند. برنامۀ آنکه از روی هم رفتۀ مسائل که حالا‏‎ ‎‏آدم بخواهد بگوید محتاج به یک کتابی است.‏

‏برنامه این بود که این دو قشری که ممکن بود که برای یک مملکت مفید باشد و ممکن‏‎ ‎‏بود که دیگر قشرها هم دنبال این باشند، این دو قشر را نگذارند که به کار خودشان به‏‎ ‎‏طوری که شایسته است انجام وظیفه کنند. در طرف روحانیت، از باب اینکه اختیار معلّم و‏‎ ‎‏متعلّم به آن وضع دست آنها نبود، اینجا به یک جور دیگر رفتار کردند؛ به خلع لباس و به‏‎ ‎‏فشار و به بردن سربازخانه ها و امثال ذلک که شکست بدهند حوزه ها را. و در قشر‏‎ ‎‏فرهنگ، که اختیارات را دستشان گرفته بودند، می خواستند که باز این فرهنگ را یک‏‎ ‎‏فرهنگ دلخواه خودشان، بلکه دلخواه آنهائی که می خواهند استفاده از ما بکنند، قرار‏‎ ‎‏بدهند. و این دو تا قوّه ای که به منزلۀ قوّۀ مُفکّرۀ جامعه است از آنها بگیرند و تباه کنند؛ و‏‎ ‎‏کسی پیدا نشود که اگر همه چیز ما را بردند، یک صحبتی بکند یا یک چیزی بنویسد.‏‎ ‎‏روی هم رفته اگر ملاحظه کنید، از همۀ کارهایی که در آن زمان انجام می گرفت، در زمان‏‎ ‎‏این پدر و پسر ـ در زمان پسر شاید بیشتر ـ در یک معنا مشترک بود و آن اینکه جوانها را‏‎ ‎‏بکشند به غیر آنطوری که باید تربیت بشوند.‏

سیاست رژیم طاغوت دربارۀ جوانان 

‏اینطور نیست که ما همچو ساده تصور بکنیم که بدون نقشه، قضیه اینطور بشود که اینقدر‏‎ ‎‏مشروبخانه در سرتاسر ایران باز باشد؛ و اینقدر مراکز فساد در همه جا و خصوصاً تهران‏‎ ‎‏که به وضع وحشتناکی مراکز فساد، هر جوری که جوان می پذیرد برای آن فراهم کنند و‏‎ ‎‏دامن بزنند. نمی توانیم ما باورمان بیاید که این مجله ها و این مطبوعات، این مجله هایی که‏‎ ‎‏هم جوان وقتی چشمش بیفتد به آن و هم وقتی بخواند ـ جوان است و به تباهی کشیده‏

‏می شود ـ این بدون اینکه نقشه ای باشد و اینها مِنْ باب اتفاق این جور شده باشد، مسئله‏‎ ‎‏اینها نیست. یک طرحی بوده است که جوانهای ما را آنهایی که می خواهند، می توانند،‏‎ ‎‏تربیت کنند، آنها را یک جوری کنند که نتوانند. از ایشان قدرت تربیت را بگیرند. یا‏‎ ‎‏اشخاصی را که خودشان می خواهند در دانشگاهها و در دبیرستانها و آنجا بگذارند به آن‏‎ ‎‏طوری که می خواهند تربیت کنند. و از آن طرف، تمام راههای تَعیُّش را به روی جوانها‏‎ ‎‏باز کنند که هر ساعتی که این بخواهد یک عیش و نوشی بکند برایش فراهم باشد، آسان‏‎ ‎‏باشد. و دامن هم به آن بزنند، تبلیغات هم بکنند ـ عرض کنم ـ اعلام هم بکنند و اینها را‏‎ ‎‏بِکِشند به طرف آن، نتیجه چی می شد؟ نتیجه این می شد که این نسل جوانی که باید برای‏‎ ‎‏این کشور مفید باشد، این نسل جوان بی تفاوت باشد نسبت به مسائل جدّی، یک مغزی‏‎ ‎‏که دنبال این رفت که موسیقی گوش کند ـ موسیقی که الآن هم هست که خیر، موسیقی‏‎ ‎‏یک چیزی مثلاً تربیتی است ـ یک مغزی که دنبال این رفت که موسیقی گوش بکند، و‏‎ ‎‏عادت به این ‏‏[‏‏کرد‏‏]‏‏ این مغز مریض می شود، این نمی تواند فکر این بکند که کشورش به‏‎ ‎‏چه حال دارد می گذرد، چه می گذرد در آن؛ دیگر دنبال این نیست، مثل یک آدم‏‎ ‎‏هروئینی می ماند. اینهایی که عادّیات هست که انسان به آن عادت می کند، مِنْ جمله‏‎ ‎‏همینهایی که مثلاً سینماهایی که اینها درست کرده بودند، تئآترهایی که اینها درست کرده‏‎ ‎‏بودند، اینها تمام یک نقشه ای بوده است که ما را، جوانهای ما را نگذارند به مسائل‏‎ ‎‏روزشان، به مسائل جدیشان، فکر بکنند، در ذهنشان هم نیاید همچو فکری. همه چیز هم‏‎ ‎‏برای آنها فراهم کردند؛ همه جور هم فراهم کردند. خوب، جوان هم وقتِ جوانی اش‏‎ ‎‏است و وقتی عیش و نوش برایش فراهم باشد، کشیده می شود به آنجا. این همه نقشه ها‏‎ ‎‏برای این بود که از آن طرف نیروهایی که می توانند تربیت کنند جوانها را یا از بین ببرند، یا‏‎ ‎‏لااقل محدودش کنند، و یک طورش کنند که روی همان مسائل آنها فکرها به کار بیفتد.‏‎ ‎‏و از آن طرف، باز به این قانع نشدند، جوانها را از راههای دیگر، باز کردن مراکز فساد و‏‎ ‎‏فحشا و همه چیز، اینها را به تباهی بکشند به صورتهای مختلف؛ با وضعهای مختلف؛ با‏‎ ‎‏برنامه های مختلف. همه شرکت در این معنا داشتند که ما از آن چیزی که هستیم تهی‏

‏بشویم؛ مغزهای ما از آنی که هست تهی بشود. به جای مغز آدم جدی، یک مغز لَهْو و‏‎ ‎‏لَعبی جایش بنشیند؛ یا یک مغز غربی جایش بنشیند.‏

معنای آزادی در رژیم طاغوت 

‏آن مقدار از آزادی که برای مملکت ما در این زمانها بود این آزادیهای تباهی آور بود.‏‎ ‎‏آزادند که شُرْبِ خَمر کنند! آزادند قمار کنند! آزادند لب دریا زن و مرد با هم بریزند به‏‎ ‎‏جان هم! آزادند در این مراکز فساد بروند. اینها آزادند. آنی که آزاد نبود؟ آزاد نیستند که‏‎ ‎‏یک قلم بر خلاف آنها و بنا بر مصلحت مملکت بنویسند؛ آزاد نیستند یک کلمه راجع به‏‎ ‎‏او بگویند. این «آزاد زنان و آزاد مردان» درست می گفت، اما آزادی چی بود؟ آن بود که‏‎ ‎‏آنها می خواستند، که من از آن تعبیر می کنم به «آزادی وارداتی» ، «آزادی استعماری».‏‎ ‎‏اینها نقشه بوده است؛ نه این است که همین طوری. مغز خود این پدر و پسر هم آن قدرها‏‎ ‎‏کار نمی کرد که بتواند این چیزها را درست کنند. اینها یک چیزهایی بوده است که‏‎ ‎‏متفکرها ـ آنهایی که در این امور نقشه دارند، در این امور تحصیل کردند ـ اینها طرح‏‎ ‎‏می کردند و چی می کردند، آن وقت یک کسی هم برای این‏‎[3]‎‏ کتاب می نوشت، اسمش‏‎ ‎‏را هم می گذاشت مثلاً «تمدن بزرگ»! اسم چی. و آن لاطائل ها را می نوشت برای اغفال‏‎ ‎‏ما و برای اینکه مردم خیال کنند که نه، الحمدلله اگر یکی ـ دو سال دیگر ایشان باشند،‏‎ ‎‏دیگر اینجا می شود ژاپن! دیگر مملکت ما می شود ژاپن که ادعایش هم همین بود که ما‏‎ ‎‏به همین زودی، ما جزو اَبَرقدرتها می شویم! این مغز خودِ این کار نمی کرد؛ نقشه ای بود‏‎ ‎‏که آنها می دادند و چی می دادند و آنهایی که اطراف بودند و عرض می کنم که ... داشتند‏‎ ‎‏در اطراف. و آنها هم برای او می نوشتند و برای او می گفتند و ترویج می کردند.‏

تحول روحی جوانان در نهضت اسلامی 

‏     ‏‏این اجمالی است از این تفصیل 50 سال. که موفق هم خوب شدند، و جوانهای ما را‏‎ ‎‏هم خوب تباه کردند و اگر به این منوال می رفت، باید ما دیگر مأیوس باشیم از همه چیز.‏

‏لکن خداوند خواست که به داد این مملکت برسد. این خواست خدا بود و یک قدرت‏‎ ‎‏مافوق الطبیعه. هیچ قدرتی نمی توانست یک همچو چیزی که در ظرف پنجاه و چند سال‏‎ ‎‏اقلاً؛ و به حسب واقع در طول تاریخ، این مملکت را به یک جور دیگر درست کرده‏‎ ‎‏بودند، و این مرد و زن را یک جور دیگری درستشان کرده بودند و تربیت کرده‏‎ ‎‏بودند،هیچ قدرتی نمی توانست که در ظرف مثلاً یک سال، یک سال و کمتری یا بیشتر،‏‎ ‎‏همچو تحولی درست کند. همچو تحولی که الآن هر جا بروید می بینید که انسانهایش غیر‏‎ ‎‏آن انسانهایی اند که بودند. همین جوانهایی که آن وقت کشیده می شدند طرف شمیران و‏‎ ‎‏آن قضایای شمیران، حالا کشیده می شوند طرف جاهایی که جهاد  سازندگی است.‏‎ ‎‏همین، همین جوانها. همان زنهایی که آن وقت ـ هیچ ـ بی تفاوت بودند راجع به کشور‏‎ ‎‏خودشان، راجع به همه چیز، همین ها هم وارد شدند در میدان و دیدیم که خوب هم‏‎ ‎‏می توانند انجام وظیفه بکنند. این یک تحول روحی بود که با دست خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏و ارادۀ خدای تبارک و تعالی برای نجات ملت ما آمد، و ما متحول شدیم از یک صورتی‏‎ ‎‏که آن طور بود به یک صورت دیگری. از امریکا یک عدۀ جوان، چند روز، چند وقت‏‎ ‎‏پیش از این، آمده بودند که ما آمدیم برای جهاد سازندگی، این یک تحولی است. جوان‏‎ ‎‏در امریکا ـ برای، عرض بکنم که ـ بیاید، از آنجا راه بیفتد، که برود توی دهات اینجا برای‏‎ ‎‏جهاد سازندگی. من به آنها گفتم که شما ـ البته هم آنها هم شماها فرق ندارد البته ـ شما‏‎ ‎‏نمی توانید مثل رعیتها بروید و کار بکنید، شما یک جور دیگر زندگی کردید؛ اما این را‏‎ ‎‏بدانید که وقتی این رعیت، این کشاورز، دید از امریکا یک عده محصل، یک عده‏‎ ‎‏مهندس، یک عده دکتر، آمدند توی صحرای مثلاً کجا مشغول شدند به درو. این یک‏‎ ‎‏قدرت فوق العاده ای به آنها می دهد؛ یعنی آنها امیدوار می شوند به مملکت خودشان؛‏‎ ‎‏امیدوار می شوند به ـ عرض می کنم که ـ نظام خودشان. آن قدرتی که آنها دارند، و فرض‏‎ ‎‏کنید در یک روز پنج ساعت، شش ساعت، کار می کنند، اینکه شما حالا آمدید و رفتید و‏‎ ‎‏آنها چشمشان به شما افتاد، ده ساعت کار می کنند. آنی که یک جریب زمین را درو‏‎ ‎‏می کرد، حالا دو جریب زمین را درو می کند. ضمیمه کنید به اینکه وقتی چشم این‏

‏کشاورزها بیفتد که یک عده زنها از توی خانه هایشان در آمدند، کسانی که خوب هیچ‏‎ ‎‏اهل این کار نبودند که بروند در جهاد سازندگی و بروند با رعیتها شرکت کنند در درو،‏‎ ‎‏وقتی که ببینند اینها که یک همچو جمعیتی، زنها آمدند برایشان دارند کمک می کنند،‏‎ ‎‏این ارزشش پیش آنها خیلی زیاد است. واقع ارزش هم زیاد است، ولو کارش کم است،‏‎ ‎‏نمی تواند یک زن یک کار مثبت زیادی انجام بدهد، لکن ارزش زیاد است. کارهایی که‏‎ ‎‏الآن می شود کارهای ارزشداری است. در نظر من بسیار بعضی از این کارها ارزشدار‏‎ ‎‏است ولو کم باشد، ارزشش زیاد است؛ یعنی کم کم این اسباب این می شود که زیاد بشود‏‎ ‎‏این، و موج پیدا بکند و سرتاسر کشور را بگیرد.‏

تحول فرهنگی ملت

‏     ‏‏شما که به فکر این هستید و بودید به اینکه الآن یک فعالیت فرهنگی مثبت انجام‏‎ ‎‏بدهید، شما مواجه هستید با یک فرهنگی که از خودتان نبوده است، فرهنگِ غیر، تحمیل‏‎ ‎‏به ما بوده است. وقتی مواجه با این هستید، و حالا به فکر این معنا افتادید که ما فرهنگ‏‎ ‎‏غیر را کنار بگذاریم و فرهنگ خودمان را شروع بکنیم، این خودش یک تحولی است،‏‎ ‎‏یک چیزی است که خدا این کار را انجام داده است. و من از باب اینکه کارها دارد یک‏‎ ‎‏وضع غیر عادی انجام می گیرد، اگر ما، این قدرت را، ملت ما، این قدرت را شکست داد،‏‎ ‎‏این یک امر عادی نبود، که ما حساب کنیم یک امر عادی بود و ما جمع شدیم، ما مگر‏‎ ‎‏می توانستیم؟ این یک امر مهمی که خداوند برای ملت ما انجام داد این بود که همۀ این‏‎ ‎‏سران را منصرف کرد از اینکه با فشار عمل کنند.‏

ایجاد رُعب در دل دشمنان

‏     ‏‏شما خیال کردید که اگر اینها می خواستند با فشار عمل کنند و طیّاره ها را از بالا و‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ چیزهای دیگر را از پایین و قوای انتظامی و کذا، ما می توانستیم به این‏‎ ‎‏زودی کارمان را انجام بدهیم؟ اگر هم می شد، مثل افغانستان می شد که حالا هم بیچاره ها‏‎ ‎‏مبتلا هستند. اما کار یک کاری بود که بزرگترها ترسیدند. خدا نصر ‏‏[‏‏داد‏‏]‏‏ گاهی نصر به‏

‏«رُعْب» است. در اسلام اینطور بوده است که گاهی پیغمبر اسلام را نصر می داد خدا به‏‎ ‎‏اینکه طرف مقابل می ترسید. شاید در ذهنشان می آمد که این عربها ما را می خورند! این،‏‎ ‎‏اینطور بود. اینطور به نظرشان وحشتناک می آمد. یکوقت می دیدی یک گروه زیادی در‏‎ ‎‏مقابل چند نفر که اینطور اعتقادها نسبت به آنها پیدا کرده بودند فرار می کردند. این نصر‏‎ ‎‏به رعب بود. در ذهنشان القا می شد به اینکه خوب ملت ما را چه می کند؟ همینجا اینطور‏‎ ‎‏بود، بزرگهایشان ترسیدند. و این ترسیدن یک نصرتی بود که خدا به ما مرحمت فرمود.‏‎ ‎‏دنبال این معنا، این ملحق شدن همۀ دسته جاتی که مال آنها بود به ما. این یک امر عادی‏‎ ‎‏نبود که یکوقت ما دیدیم که نیروی زمینی و نیروی هوایی و نیروی نمی دانم چه و همه‏‎ ‎‏اینها متصل شدند یکوقت به خود مردم، و کار را آسان کردند. نتوانستندـ آن طوری که به‏‎ ‎‏ما گفتند ـ بختیار وقتی که می خواسته برود، امر کرده بوده که بمباران کنند تهران را، به او‏‎ ‎‏گوش نکردند. و در این آخری که یک بنای کودتا داشتند، و بعد به ما اطلاع دادند. آن‏‎ ‎‏وقتی که روز حکومت نظامی را اعلام کردند، ما اطلاعی نداشتیم از چیزی، بعد به ما‏‎ ‎‏اطلاع دادند که این برای این بود که مردم در خیابانها نباشند، قوا در آنجا جاگیر بشود،‏‎ ‎‏یعنی همۀ قوای انتظامیه هم با جِهازاتشان بیایند و خیابانها را بگیرند، و شب بنای بر این‏‎ ‎‏داشتند که آنکه از روز حکومت نظامی درست کردند شبش کودتا کنند، و هر کس را‏‎ ‎‏احتمال بدهند که یک حرفی بزند، بکشند. این هم خدا خواست ـ ما هیچ اطلاع از هیچ‏‎ ‎‏جا نداشتیم ـ این هم خدا خواست که یک همچو صحبت پیش آمد که نه اعتنا نکنید به‏‎ ‎‏این و بیایید بیرون. و مردم آمدند بیرون، آن خنثی شد. آن نقشه ای که آنها داشتند که‏‎ ‎‏خلوت بشود و تانکهایشان را بیاورند مستقر بکنند و مجهز بشوند برای کار، این هم خنثی‏‎ ‎‏شد. این هم یک کار غیبی بود؛ یک کار الهی بود. هیچ کار بشر اینها نبوده. همه یک‏‎ ‎‏کارهایی بود که بر خلاف عادت واقع شد.‏

معلمی، شغل انبیا

‏     ‏‏و من امیدوارم که با کوشش شماها نسبت به آن وضعی که دارید؛ یعنی شماها یک‏

‏شغل بسیار شریفی دارید؛ یعنی شغل آدمسازی؛ یعنی شغل انبیا. همۀ انبیا، از اول تا آخر،‏‎ ‎‏یک کار داشتند و آنکه آدم درست کنند. برای آدمسازی آمده بودند؛ برای هدایت‏‎ ‎‏آمده بودند. این شغل را الآن شما دارید که شغل انبیاست. چنانچه شغلی هم که آقایان‏‎ ‎‏دارند همین شغل است. همان مقداری که شغل شما شریف است و شغل انبیاست،‏‎ ‎‏مسئولیتتان زیاد است و مسئولیت انبیاست. منتها انبیا مسئول بودند و با قدرتی که داشتند‏‎ ‎‏انجام دادند وظایفشان را، و ما هم باید تبعیّت کنیم و آنقدری که می توانیم، آقایان در‏‎ ‎‏محیط خودشان، شما در محیط خودتان، این شغلی که آدمسازی است، آدمسازی کنید.‏

بازگشت به ارزشها و زدودن فرهنگ غرب 

‏     ‏‏متبدل کنید این جوانهایی که متوجه شدند که هر چه هست از بیرون می آید برای ما. از‏‎ ‎‏بیرون می آید، اما آنهایی می آید که تباه می کند ما را. آنها هیچ وقت یک مطلبی که برای‏‎ ‎‏ما فایده داشته باشد، هیچ وقت این را به ما نمی دهند. آنها هر کاری بکنند یک کاری‏‎ ‎‏انجام می دهند که برای ما مفید نباشد، یا مضر باشد. باید در فرهنگ توجه به آن داشته‏‎ ‎‏باشید، و کوشش بشود که خودتان را پیدا کنید. ما گم کردیم خودمان را. ما تمام مفاخر‏‎ ‎‏شرقی را کنار گذاشتیم، و هِی رفتیم سراغ مَفاخر غرب. آن هم نه آنی که آنها دارند؛ آنی‏‎ ‎‏که به ما می دهند. اگر آنی بود که آنها داشتند، بسیار خوب، آنها هم در جهات طبیعی جلو‏‎ ‎‏هستند. اما آنی که به ما تحویل می دهند، آن مستشاری که می آید اینجا می خواهد فرض‏‎ ‎‏کنید فرهنگ ما را درست کند، این نمی خواهد برای ما فرهنگ درست کند؛ این‏‎ ‎‏می خواهد یک فرهنگ غربی برای ما درست کند که در خدمت غرب باشد و آن هم‏‎ ‎‏مستشاری که می آید نظامی را می خواهد درست کند آن هم نه یک نظامی می خواهد‏‎ ‎‏درست کند که در خدمت اسلام باشد، در خدمت مسلمین، در خدمت ملت باشد. آن‏‎ ‎‏می خواهد یک چیزی درست بکند که اگر همه چیز ما را هم بردند، یا مؤیِّد باشد، یا کار‏‎ ‎‏نداشته باشد. هر چه از غرب برای ما می آید، یا از شرق می آید که سوغات برای ما‏‎ ‎‏می آورند، آنهایی است که ما را تباه کرده است و می کند.‏


عدم مخالفت روحانیت با ترقیات و تمدن 

‏     ‏‏ما مخالف با ترقیات نیستیم. یکی از تبلیغاتی که بعد از زمان همین محمدرضا، از آن‏‎ ‎‏اوایل که وقتی دید در قم یک شورشی شد، یک جنبشی شد، این در صحبتهایش کرد که‏‎ ‎‏این آخوندها با همه مظاهر تمدّن بَدَند. اینها می گویند ما الاغ سواری می خواهیم! در‏‎ ‎‏یکی از نطقهایش بود که من در دنبال او این صحبت را کردم که تو این حرف را که داری‏‎ ‎‏می زنی همین وقتی است که بعض مراجع ما با طیّاره رفتند به مشهد‏‎[4]‎‏ چطور تو می گویی‏‎ ‎‏ما الاغ سواری می خواهیم؟ ترویج می کردند؛ یعنی تبلیغ می کردند، برای اینکه این‏‎ ‎‏فعالیتی که ممکن است این طایفه داشته باشند فلج کنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است‏‎ ‎‏جوانها داشته باشند فلج بکنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است معلِّمین و دانش آموزها‏‎ ‎‏داشته باشند فلج کنند. حالا که ما در یک همچو مقطع از زمان واقع شدیم که آنها ـ‏‎ ‎‏بحمدالله ـ رفتند، دیگر تمام شد کارشان، جهنم ان شاءالله رفتند، حالا که نوبت به شما‏‎ ‎‏رسیده است و شما سرپرستی می خواهید بکنید از فرهنگ، باید حالا توجهتان در این‏‎ ‎‏باشد که آنی که آنها به ماها می خواهند تحویل بدهند تحویل نگیرید، خودتان کار انجام‏‎ ‎‏بدهید. نمی گویم من تمدن آنها را تحویل نگیرید؛ آنی که آنها می خواهند به ما بدهند‏‎ ‎‏تمدن نیست، آن آنی است که تباه می کند ما را. آن همان تمدنی است که «دروازه تمدن»‏‎ ‎‏به ما داد! آن همان است، چه بود؟ هر جایش بروید خراب است.‏

‏     الآن بیچاره دولت چه بکند؟ این سد شکسته، پشت این سد همه چیز خراب است.‏‎ ‎‏خوب، نمی توانند انجام بدهند. این باید با کمک همۀ قشرها انجام بگیرد. یعنی هر کس‏‎ ‎‏مشغول هر کاری هست آن کار را خوب انجام بدهد. من نمی گویم شما باید بروید مثلاً‏‎ ‎‏یک ادارۀ مالیه را درست بکنید. نه، این درست نمی شود. شما باید در فرهنگ که هستید،‏‎ ‎‏فرهنگ را خوب انجام بدهید. هر شخص وظیفۀ خودش را در آن پستی که دارد خوب‏‎ ‎‏انجام بدهد. و دو چشمی هم مواظب این باشد که کلاهِ غربی سرش نرود، ما بازی خور‏

‏هستیم.‏

دمکراسی واقعی در اسلام

‏یکی از این خبرنگارها آمد گفت که ـ همین چند روز پیش از این ـ در یک مصاحبه ای‏‎ ‎‏گفت که شما چرا می گویید که «جمهوری اسلامی» و حتی دمکراتیکش را هم از پَهلُویَش‏‎ ‎‏برمی دارید؟ گفتم اولاً اینکه ـ آنکه به او گفتم ـ اولاً اینکه این «دمکراتیک» و‏‎ ‎‏«دمکراسی» تفسیرهای مختلف شده است. ارسطو یک جور تفسیر کرده است؛ الآن هم‏‎ ‎‏که ما هستیم، غربیهای سابق یک جور تفسیر می کردند؛ غربیهای لاحق یک جور و‏‎ ‎‏شوروی یک جور تفسیر می کند. ما وقتی یک قانون می خواهیم بنویسیم، باید صریح‏‎ ‎‏باشد و معلوم. یک لفظ مشترکی که هر کس یک جوری به یک طرف می کشدش ما‏‎ ‎‏نمی توانیم استعمالش کنیم. و ثانیاً این را دیگر به شما عرض می کنم که ما مثل‏‎ ‎‏مارگزیده ای که از ریسمان سفید و سیاه می ترسد، هستیم. ما مارگزیده هستیم! ما از غرب‏‎ ‎‏بد دیده ایم؛ تباه کردند ما را اینها؛ حالا ما باز بیاییم همان لفظی که غربی دلش می خواهد‏‎ ‎‏تحمیل به ما بکند ‏‏[‏‏بگوییم‏‏]‏‏ ما می ترسیم از این، ما خودمان لفظ داریم. چه داعی داریم‏‎ ‎‏به اینکه برویم ‏‏[‏‏سراغ غرب‏‏]‏‏ ثالثاً به او گفتم این را که ما ناراحت می شویم از اینکه خیال‏‎ ‎‏بشود که اسلام ندارد چیزی؛ تهی است از دمکراتیک به اصطلاح شما، از دمکراسی به‏‎ ‎‏اصطلاح شما. بهترش را دارد. ما وقتی اسلام را گفتیم، همه چیز توی آن هست. آنی که ما‏‎ ‎‏می خواهیم هست توی آن، آنی که ملت می خواهد هست توی آن . این قیدْ گذاشتن‏‎ ‎‏معنایش این است که این اسلام تهی است از این، ما می خواهیم یک چیزی دیگر هم‏‎ ‎‏پهلویش بگذاریم. و ما ناراحت می شویم از اینکه شما خیال کنید که ما نداریم چیزی و‏‎ ‎‏باید حتماً از خارج وارد بکنیم. آنی که از خارج وارد می کنند آنهایی است که برای ما‏‎ ‎‏مضر است. و آنهایی هم، بیچاره هایی هم که مبتلای به این مرض هستند و قلمها را‏‎ ‎‏دستشان می گیرند و هِی می نویسند، هِی می نویسند، هِی می نویسند، اینها هم مریض‏‎ ‎‏شده اند از بس که به آنها تزریق شده است!‏


وضعیت تحصیل ایرانیان در خارج از کشور 

‏     ‏‏از بچگی رفتند به خارج، آنجا و در آن محیط بزرگ شدند؛ نه آن محیطی که آنها‏‎ ‎‏هستند یک محیطی باشد که برای ما تهیه شده است. بدبختی این است که ما در خارج هم‏‎ ‎‏که می رویم، در یک محیطی که آنها تربیت می شوند آن طور نیست برای ما. حتی آن‏‎ ‎‏دیپلمهایی که به ما می دهند، غیر از آنی است که به آنها می دهند. آن درسی که به ما‏‎ ‎‏می دهند فرق دارد با آنکه برای خودشان می دهند. درسی که به ما می دهند درس‏‎ ‎‏استعماری است، درس ممالک استعماری است؛ دیپلمش هم دیپلم مملکت استعماری‏‎ ‎‏است. برای ما یک جور دیگر وضع هست، و برای خودشان یک وضع دیگری. این‏‎ ‎‏بیچاره ها در آنجا در یک محیط استعماری؛ یعنی جایی که برای استعمار می خواهند‏‎ ‎‏افراد را تربیت کنند، رفتند به آنجا، و حالا اگر تحصیل هم کرده باشند اینطوری! اگر هم‏‎ ‎‏مثل بسیاریشان که تحصیل هم نکردند، فقط رفتند رودِ سِنْ‏‎[5]‎‏ شنا بکنند ـ به ما می گفتند‏‎ ‎‏که فُرات،‏‎[6]‎‏ به آنها می گفتند رود سن! ـ اینها حالا آمدند اینجا نشستند و توی اتاقهایشان‏‎ ‎‏نشستند، و خوب یک مقاله ای خوب باید بنویسند، توی روزنامه هم یک مقاله ای را‏‎ ‎‏بنویسند، یک اسمی هم پیدا بکنند، هِی از این چیزها برمی دارند می نویسند. از همان‏‎ ‎‏حرفهایی که یاد گرفتند و دیکته کردند و به آنها دادند. نمی گذارند که این ملت به حال‏‎ ‎‏خودش باشد؛ خودش را پیدا بکند؛ بفهمد که خودش جزو عالم است؛ این طرف دنیا و‏‎ ‎‏این شرق هم جزو یک ممالک مترقی بوده است؛ و ما به این حال رساندیم آن را؛ و‏‎ ‎‏غربیها ما را به این حال رساندند. کتابهای شیخ الرئیس حالا هم شاید در دانشگاههای‏‎ ‎‏آن ها تدریس می شود؛ استفاده از آن می شود. ما آن چیزی که داشتیم کنار گذاشتیم؛ آن‏‎ ‎‏چیزی هم که آنها داشتند نتوانستیم پیدا بکنیم. یک «لیک موش»‏‎[7]‎‏ از کار درآمدیم!‏‎ ‎

‏یک چیزی که نه شرقی و نه غربی و نه اسلامی و نه اروپایی، هیچی نیست.‏

نجات از بیماری غرب زدگی 

‏     ‏‏بله شرقی هستیم به معنای همان «شرقی استعماری». غربی هم هستیم به همان «غربی‏‎ ‎‏استعماری». از این باید بیرون برویم. مادامی که این مرض را ما داریم، این مرض‏‎ ‎‏نمی گذارد یک حال صحتی برای ما پیدا بشود. از این مرض باید بیرون بیاییم. ما در سهم‏‎ ‎‏خودمان؛ آقایان در سهم خودشان؛ شما هم در سهم خودتان که کارتان حساس و‏‎ ‎‏مسئولیت زیاد. تربیت یک تربیت صحیح باید بشود. برنامه ها یک برنامه های صحیح باید‏‎ ‎‏بشود. و ما با همۀ علوم و با همۀ ترقیات موافقیم، الاّ آنهایی که با اسم ترقی آوردند اینجا،‏‎ ‎‏به اسم آزادی آوردند اینجا، برای تباه کردن ما، ما آنش را مخالف هستیم. ‏

‏     ان شاءالله خداوند همۀ شما را حفظ کند، موفق باشید. حالایی که مملکت مال خودتان‏‎ ‎‏است، و ان شاءالله تا آخر هم مال خودتان است، این جوانها و بچه هایی که پیش شما‏‎ ‎‏می آیند، اینها فرزندان شما هستند؛ یک تربیت با محبت؛ و همان طوری که فرزند‏‎ ‎‏خودتان را می خواهید تربیت بکنید، اینها را هم همان طور ان شاءالله تربیت کنید.‏

‎ ‎

  • ـ در صحیفۀ نور، تاریخ 27 / 6 / 58 درج شده است.
  • ـ آقای محمد صدوقی یزدی (نمایندۀ امام خمینی و امام جمعۀ یزد).
  • ـ محمدرضا پهلوی.
  • ـ آقای میلانی، از مراجع عظام تقلید.
  • ـ رودخانه ای است معروف در فرانسه.
  • ـ رودخانه ای معروف که از کشور عراق می گذرد.
  • ـ کنایه از موجودی بینابین، اشاره به داستان شاگردی که «لیک موش» را در شعر: گربه شیر است در برابر موش  /  لیک، موش است در مصاف پلنگ، به معنی حیوانی که نه موش و نه گربه بوده و بین آن دو می باشد، معنی کرده است.