سخنرانی
زمان: 10 دی 1357 / 1 صفر 1399
مکان: پاریس، نوفل لوشاتو
موضوع: پهلوی حکومت ناصالح ـ ملت صالح نیازمند حاکم صالح
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
خوشبختی ملتها در گرو صلاحیت هیأت حاکمه
بدبختی و خوشبختی ملتها بسته به اموری است که یکی از مهمات آن صلاحیت داشتن هیأت حاکمه است. اگر چنانچه هیأت حاکمه، کسانی که مقدرات یک کشور در دست آنهاست، اینها فاسد باشند، مملکت را به فساد می کشند؛ همۀ بُعدهای مملکت را رو به نیستی و فساد می برند. شما ملاحظه می فرمایید که در این پنجاه سالی که ما بودیم و دیدیم که آنکه در رأس واقع شده بوده است ولو به غیر حق، فاسد بوده است و دنبال او مجالسی که در ایران بوده است اکثراً افراد غیر صالح در آن بودند؛ در اوایل امر، خوب عده ای هم صالح بودند لکن در اقلیت بودند؛ دنبال او دولتها، که باید مقدرات کشور را دست بگیرند، غیرصالح بودند؛ و دنبال آن آنهایی که در رأس ادارات بودند و مقدرات یک اداره را در دست داشتند، آنها هم اکثراً غیرصالح بودند. از این غیرصالحها نمی شود یک مملکت صالح و یک کشور صحیح ایجاد کرد.
دستگیریهای نمایشی!
ما دیدیم که در همین دوران آخر پانزده سالۀ نهضتْ اشخاصی سرِ کار بودند؛ پانزده سال در کارهای حساس که یکی از آن نخست وزیری بود و یکی سازمان امنیت. بعد از پانزده سال که اینها هر کاری خواستند کردند، حالا آمدند و این رئیس سازمان امنیت
را گرفتند به اینکه این در این پانزده سال کارهای خلاف کرده! نخست وزیر این پانزده سال را هم گرفتند که اینها چپاول کردند و کارهای خلاف کردند! خود آقای شاه هم بعد از این زمان آمده است اعتراف می کند که من کار خلاف کردم! خود اینها دارند اعتراف می کنند. خود او آمده است و می گوید که من اشتباهاتی کردم، خطاهایی کردم. خود اینها رئیس سازمان امن را که پانزده سال به این مردم تعدی کرده است، حالا به اعتبار اینکه اختلاس کرده است و خلاف کرده است گرفتند. خود اینها نخست وزیری که پانزده سال ـ تقریباً ـ در این مملکت حکومت کرده است، حالا گرفتند و می گویند چه. اگر مهلت دست اینها باشد بعد از پانزده سال دیگر هم اینهایی که حالا سر کار هستند می آیند می گیرند آنها را.
هیأت حاکمۀ بی صلاحیت
صلاحیت یک هیأت حاکمه و یک اشخاصی که کارهای حساس در دستشان هست، این موجب یک صلاحیتی در عموم می شود. و اگر هیأت حاکمه، و همین طور آنهایی که مقدرات مملکت دستشان است، آنهایی که ارتش را اداره می کنند و از رؤسای ارتش هستند، اگر اینها مردم صلاحیتداری بودند روزگار ما به اینجا نمی رسید؛ و من هم حالا اینجا ننشسته بودم برای شما صحبت کنم؛ شما هم حالا اینجا وقتتان را صرف این کارها نمی کردید. اینکه من دست از کار خودم برداشتم ـ که طلبگی بود ـ و آمدم اینجا، برای این است که ما یک حکومت صالح نداشتیم و یک قدرت صالحه در کار نبود؛ و مملکت را کشاندند رو به نیستی و تمام چیزهایی که امید به آن می شد پیدا بکنی اینها تباه کردند: احکام اسلام را تباه کردند، زراعت ما را از بین بردند، بانکها همه خلافکار بودند، اکثراً، وزارتخانه ها دست آدمهای ناصالح اداره می شد، مجلسها مجلسهای قلاّبی فرمایشی بود، وکیل مردم نبودند اینها.
ما که آمدیم اینجا برای اینکه فریاد خودمان را ـ البته از اول نظر به این نبود که من
اینجا بیایم لکن اینطور شد، به واسطۀ کجروی خود دولت اینطور شد؛ و بعد هم فهمیدند که صحیح نبوده کارشان، پشیمان شدند، ما که آمدیم اینجا برای اینکه خودمان فریاد خودمان را، به خارج برسانیم و به آنها بفهمانیم که ما گرفتار چه بودیم، و این دولتهایی که حالا هم از شاه طرفداری دارند می کنند اینها چه مردمی هستند، اینها چه اشخاص کج فکری هستند، چه اشخاصی هستند که اصلاً به فکر اینکه یک جمعیت سی و چند میلیونی زیر دست و پای اینها دارد از بین می رود نیستند. الآن هم که همۀ چیزها فرو ریخته است و دیگر برای شاه چیزی نمانده است، همه گذاشتند و رفتند [و] این را تنها گذاشتند با یک حال وحشتناکی، حالا هم باز دارند تأیید می کنند آن ابرقدرتها. بعض از این ابرقدرتها حالا هم دارند باز تأیید می کنند؛ مثل اینکه از یک مرده ای تأیید کنند! گذشته وقت اینکه دیگر تأیید بشود.
فقدان قوانین و مجالس مشروع در دوران پهلوی
تمام قوانینی که در این پنجاه سال گذشته است و تمام مجالسی که در این پنجاه سال تأسیس شده است، هیچ یک از اینها مطابق قوانین نبوده است. هیچ مجلسی تاکنون ما نداشتیم که موافق قوانین باشد. حتی در اوایل سلطنت رضاخان که یک قدری قدرتش کم بود، در تهران فقط ـ که مرکز بود ـ یک آزادی به مردم داده بودند؛ یک آزادی فی الجمله که وکلایی تعیین کنند. و آن وکلای تهران بودند که مخالفت می کردند مثل مرحوم مدرس و یک عده ای که تَبَع ایشان بودند؛ لکن در شهرستانهای دیگر وکلا را خودشان تعیین می کردند و خودشان هم آرا برای مردم درست می کردند و خودشان هم آرا را می ریختند در صندوق! و هرچه بود دست خودشان، دست فرماندارهایی که در آنجا یا ارتشی که در آنجا بود، یا شهربانیهایی که بودند، که همه عمال خودشان بودند. آرا را شبها درست می کردند و پر می کردند این صندوقها را از آرای آنی را که دلشان می خواست. یک مجلسی که همۀ وکلای آن ملی باشند و در مقدرات مملکت ما بخواهند دخالت کنند و مصالح و مفاسد را تشخیص بدهند، ما نداشتیم از اول. منتها من از
اولِ امر یاد دارم، شماها این دوره های اخیر را اطلاع دارید. از همین دوره های اخیر دوره های سابق را هم بفهمید؛ همین بود قصه! الآن که شما ملاحظه می کنید مجلس سنا، مجلس شورا، دولت، از این مسائل صحبت می شود، تمام اینها یاغی اند، تمام اینها محاکمه باید بشوند.
وکلای منصوب سفارتخانه ها!
اول اشکالی که بر وکلا هست این است که شما که می دانید که ملت دخالت در انتخابات ندارد چرا مجلس می روید؟ شما که می دانید که منصوب از قِبَل امریکا یا شوروی یا اینها هستید، شما که شاه خودش می گوید که لیست را می فرستادند و حالا برای خودش خیال می کند نمی فرستند! [خندۀ حضار] لیست را می فرستادند از طرف سفارتخانه ها، و وکلای ما را خود آنها تعیین می کردند! این دارد اقرار می کند که چند سال پیش از این ـ یعنی زمان پدر من و اوایل زمان من ـ این تصدیق به این است، این اعتراف شاه به اینکه لیستها را... می خواهد از خودش تعریف کند که نه حالا اینطور نیست! بسیار خوب، حالا اینطور نیست لکن چند قدم جلوتر اینطور بوده! یعنی من در زمانی که، قبل از این ـ به اصطلاح ـ «انقلاب سفید» و قدرتمندی در مقابل همۀ قدرتمندها! قبل از این، لیست را می فرستادند و ما هم تسلیم می شدیم! پس شما اول خائنِ این مملکت هستید به اعتراف خودتان! کسی که حفظ مقام را می خواهد بکند با اینکه خیانت هم بکند، این خیانت به ملت نیست که لیست سفارت امریکا یا سفارت انگلستان را یا شوروی را قبول می کند و به دولتش هم تحمیل می کند به اینکه همینها باید وکیل بشوند؟ این خیانت به مملکت نیست؟ این خیانت به قانون اساسی نیست؟ اولْ اشکال به خود ایشان ـ به حَسَب اعتراف خودش ـ این است که شمایی که آمدی نشستی اینجا و می گویی من اعلیحضرت هستم، همۀ کارها را من باید انجام بدهم، شما لیستها را گرفتید و مطابق آن دستور اجانب رفتار کردید، این خیانت نبوده؟ عذر داری در مقابل
این خیانت؟ بروید کنار! بگویید که من همچو خیانتی نمی کنم می روم کنار. احمدشاه در این [مرحلۀ] آخری که گذاشتندش کنار، برای اینکه یک قراردادی بود که وقتی که رفت در خارج، در سر میزِ ـ عرض می کنم ـ مهمانی قرارداد را دادند دستش که امضا کند، امضا نکرد. از همانجا اساس بیرون رفتن او و آمدن رضاشاه، از همانجا نقشه اش کشیده شد که این به درد ما نمی خورد که قرارداد ما را امضا نمی کند. شما هم می توانستید که این قرارداد را امضا نکنید. بیش از این بود که بروید؟ کسی که برای حفظ مقام خودش خیانت به یک ملتی می کند این لیاقت ندارد، نداشته از اول برای سلطنت. این از اولْ خودش خودش را خلع کرده، اگر ما تصدیق کنیم که سلطنتی بوده است در کار؛ و الاّ ما که او را تصدیق نداریم. وقتی بنا شد که اینطور باشد، و ما هم می دانیم که بفرمایید که خیر، حالا دیگر قدرتمند شده است ایشان و در مقابل شوروی و انگلستان و این امریکا و اینها ایستاده است! و حالا دیگر لیست را از سفارتخانه ها نمی آورند لکن لیست را شما خودتان تهیه می کنید و وکلا را هم خودتان تهیه می کنید. این وکلای ملت است؟! این خیانت به مملکت نیست؟ این خیانت به قانون اساسی نیست؟ وقتی بنا شد که مجلس اینطوری باشد، یا به فرمایش سفارتخانه ها باشد یا به فرمایش شاه و دار و دستگاه شاه باشد، فرقی نمی کند؛ بنا شد اینطور باشد، مجلسِ رسمی نیست، مجلسِ ملی نیست، مجلسِ شورایِ ملی نیست. مجلس شورای ملی معنایش این است که ملت یک وکلایی را آزادانه تعیین کنند و آنها بنشینند در کارهای مملکت مشورت کنند. ملت هیچ دخالت نداشته است در تعیین اینها. وقتی ملت دخالت نداشته است، این مجلسْ مجلسِ فرمایشیِ غیرملی است، غیرقانونی است؛ هر چه در این مجلس گذشته است غیرقانونی است؛ هر دولتی را این مجلس تأیید کرده است یا بکند غیرقانونی است.
شاه، دولت و مجلس فاسد
وقتی که مقدرات مردم دست خودشان نباشد و هرکس را آنها دلشان می خواهد،
یک نفر آدم غیر صالح اینها را تعیین کرده است. یک نفر از رجال سیاسی از یک رجل ارتشی نقل کرد که این شاه تخصصی دارد در بد انتخابی! [خندۀ حضار] می گفت که اگر پنج نفر فاسد در مملکت پیدا بشود، این انگشت روی هر پنج نفر می گذارد و آنها را می خواهد انتخاب کند! این برای این است که خودش فاسد است. آدم فاسد نمی تواند یک نخست وزیر صالح معرفی کند. نمی تواند یک آدم فاسد یک مجلس صالح را تأیید کند برای اینکه اگر مجلس صالح شد، جلوی مفاسد را می گیرد؛ خوب خودِ این مبدأِ همۀ مفاسد است. اگر یک نخست وزیر صالحی یا یک دولت صالحی باشد، گوش به حرف شاهی که بخواهد برخلاف مصالح عمل بکند نمی دهد. اگر آدمِ فاسد باشد یک هیأت دولت فاسد درست می کند، یک مجلس فاسد درست می کند. دنبال او فرهنگ فاسد، نظام فاسد، اقتصاد فاسد بد ـ همۀ اینها دنبال بدی آن مرد است ـ از آنجا شروع می شود همۀ اینها. اگر آن مرد، آن کسی که در آن نقطۀ بالا به خیال خودش واقع شده، یک آدم صلاحیتداری باشد، یک آدمی باشد که به فکر ملت باشد، یک آدمی باشد که بستگی به غیر را عار بداند برای خودش، یک نفر مُسْلمی باشد که ـ مسلمانی باشد که ـ تحت فرمان خدا باشد، که نباید زیر بار اجانب برود، نباید فرمانبردار اجانب باشد؛ اگر یک همچو آدمی رئیس یک مملکت بشود، تمام مملکت را همان اصلاح می کند. تمام مملکت ما که به فساد کشیده شده، برای اینکه آنکه نخست وزیر را به حَسَب قانونشان ـ فرض کنید ـ باید تعیین بکند یک آدم فاسدی است؛ یک کسی که به فکر خودش و دنبال فکر خودش باشد تعیین می کند. آن نمی تواند یک آدم صالح را در رأس قرار بدهد برای اینکه مخالف با آن چیزی است که او فکر می کند؛ دزدیهایش را می گیرد! او نمی تواند یک فرهنگ صحیحی درست بکند و طرفدار یک فرهنگ صحیح باشد برای اینکه فرهنگ صحیحْ مخالف با این اغراضی است که آنها دارند. اگر ما یک فرهنگ صحیح داشتیم که کارمان اینطور نمی شد. نمی گذارند که هیچ جهتی از جهات مملکت ما اصلاح بشود. و تمام مفاسدْ زیر سر آن نقطۀ اول است. یعنی امریکا یک نفر مأمور کرده برای آن و «مأموریت برای وطنش» داده! اینکه می گوید کتاب «مأموریت برای وطنم» راست
می گوید این را! این مأمورش کرده برای وطنش که این وطن را به این حال برساند که حالا می بینید.
کشتارها نتیجۀ حکومت ناصالحان
آقا! امروز اطلاع دادند که نمی دانم در تهران کشته، در خراسان کشته، در کجا کشته. اینها افتاده اند به جان مردم برای کشتن. این مردکه آخر هم که دارد نفس آخر را می کشد می خواهد برود، باز تا یک قتل عامهایی نکند دلش آرام نمی گیرد. وقتی بنا شد یک مملکتی به این صورت درآمد که آنهایی که مقدرات این مملکت در دستشان است صلاحیت برای این مقام ندارند، وکیلْ صلاحیت برای این مقام ندارد؛ وکلایی که شاه تعیین کند که نمی تواند آدم باشد آن وکیل! نمی تواند صالح باشد او. اگر به انتخاب مردم باشد مردمْ آدمِ خوب می خواهند، مردمْ آدمِ صالح می خواهند. اگر مردم آزاد باشند خودشان یک شخصی که بدانند که مرد صالح خوبی است تعیین می کنند. آنها دیگر نمی روند دنبال بدها. آنکه دنبال بد می رود آنی است که بد است؛ بد دنبال بد! یعنی آن کسی که چیزهای خودش، استفاده های خودش بسته به این است که مأمور بد داشته باشد، اگر مأمور خوب داشته باشد ممکن نیست که بتواند کارهایش را اجرا بکند. اجرای دستورهایی که مطابق با میل خودش است، برای استفاده های خودش یا استفاده های اجانب، نمی شود الاّ به مأمورهای بد؛ انتخاب می کند بدها را. غیر صالحها را سرِ کار می گذارند. مجلس را انتخاب کردند، اشخاصی را گذاشتند غیرصالح؛ قهراً مجلس غیرصالح به دولت غیرصالح رأی خواهند داد. مجلسی که برای مملکت و مصلحت مملکت ما نیست، دولتی [را] که برای مصلحت ما نیست پیش می آورد. نمی شود... محال است غیر از این.
تا اساس اصلاح نشود، تا آن نقطۀ اول یعنی تا این سلسله نرود فایده ندارد؛ باید اینها بروند سراغ کارشان. بروند [سراغ] دزدیهایی که کرده اند در آن جزیره که خریده! تازه خریدند. هشت هکتار خریدند و برایش همه چیز درست کردند. همۀ دار و دسته اش هم آنجا هستند؛ یعنی عائله اش آنجا هستند. خودش هم حالا می خواهد برود آنجا و یک
زندگیِ به خیال مردمْ اشرافی و به حَسَب واقعْ مرگوار!
مردم صالحند و حکومت صالح می خواهند
تا اینطور نشود و مقدرات مملکت شما دست خودتان نیفتد، آزادانه نتوانید برای خودتان یک رئیس درست کنید؛ قهراً ملت اگر بخواهد رئیس جمهور درست کند رضاخان را قرار نمی دهد، محمدرضا را قرار نمی دهد ـ نمی دانم ـ امثال اینها را قرار نمی دهد؛ قهراً می گردد دنبال یک نفر آدم صالح که به درد مملکتش بخورد، به درد دل مردم برسد. یک همچو آدمی را قرار می دهد. قهراً وقتی که رئیس جمهور یک مملکتی آدم صالح شد دنبال این می رود که مملکت را به صلاح بکشد. اگر هیأت دولتی می خواهد درست بکند قهراً آدم صالح، آدم صالح را می خواهد. نمی خواهد دزدی کند تا اینکه یک دزدی را بیاورد که با او رفیق بشود؛ می خواهد یک مملکت را اصلاح کند؛ می گردد دنبال اشخاصی که صالح هستند با خودش همدست بکند تا اینکه مملکت را اصلاح بکند. قهراً وقتی یک دولت صالح پیش آمد، مردم را آزاد می گذارند برای انتخابات؛ قهراً وقتی انتخابات آزاد شد مردم ـ مردمْ که همه غیرصالح نیستند، مردم اکثرشان صالحند، مردمِ خوبی اند، دلشان می خواهد مملکتشان صحیح باشد، سالم باشد، اقتصادشان صحیح باشد، همه چیز را دلشان می خواهد، از خدا می خواهند که صُلَحایی بالای سرشان باشد ـ قهراً وقتی که انتخابات آزاد شد و این اشخاص غیرصالح دخالت در آن نکردند، در مجلسْ اشخاص صالح می روند. وقتی اشخاص صالح در یک مجلسی رفتند، دولتِ صالح بپا شد، رئیس جمهورْ صالح شد، این مخالف مصلحت مملکت عمل نخواهد کرد. از اینجا باید شروع کرد. از این بالا باید شروع کرد. اختیار مملکت را به دست یک نفر آدمی [باید داد] که برای مملکت خدمت می خواهد بکند نه برای جیب خودش خدمت کند. اینها برای جیبشان خدمت کردند. شما ملاحظه کردید این لیستی را که بانک ملی ـ بانکها منتشر کردند. این، همۀ آن نیست؛ این یک قدری از آن است؛ خیلی از آن را اینها هم اطلاع ندارند ـ ظاهراً قلمی که مربوط به خود ایشان باشد سه بیلیارد است! سه بیلیارد و هفتصد میلیون چقدر دلار! این آنهایی است که تازه بردند؛ تازه
بردند! آنهایی که قدیم برده بودند نمی دانم چقدر هست! من و شما نمی توانیم تا آخر هم مطلع بشویم. اگر یک نفر آدم صالح را ما دنبالش رفتیم، هی می گویند که خوب چه می خواهید بکنید! ما می خواهیم این کار را بکنیم. این کاری است که ما می خواهیم بکنیم. ما می خواهیم که اختیار تعیین رئیس جمهورْ دست مملکت، خودِ اجزایِ مملکت باشد. نتیجه چه می شود؟ نتیجه این می شود که اهالی یک مملکتی با خودشان دشمن نیستند؛ اجانب هم نمی توانند تمام اهالی مملکت را تحت ... قرار بدهند. اجانب این کار را می کنند که یک شاهِ دزد بالای سر اینها می گذارند، آن هم یک دولت فاسد بالای سر اینها می گذارد، مجلس را هم یک مجلس فاسد درست می کنند، ادارات هم آنهایی که باید اینها درست بکنند اشخاص فاسد هستند. البته مردم بسیار، صالح زیاد است در ادارات؛ بعضی از آنها [هم] هستند که جیبها را پر کردند؛ وقتی اینطور شد فاسد می شود. ما می گوییم نه.
رجوع به آرای عمومی
برنامۀ ما این است که رجوع کنیم به آرای عمومی، به آرای مردم. قوای انتظامی را کنار بگذاریم؛ خود مردم را، محول کنیم تنظیم انتخابات را به دست خود جوانهای مردم. در هر شهری جوانها خودشان؛ که قوای انتظامی، شهربانی، شهرداری همه کنار بروند. آن کسی که دخالت می خواهد بکند برای حفظ صندوق آرا و امثال ذلک، خود ملت باشد. در هر شهری به حَسَب اقتضای آن شهر عده ای را معتمدین آن شهر، مطلعین و دلسوزهای برای مملکت، عده ای را تعیین کنند که نظارت کنند در این. حفاظت کنند این صندوقها را و نظارت کنند آرا را. مردم یکی را تعیین کنند برای اینکه رئیس جمهور باشد، ما هم رأیمان را علناً به مردم اظهار می کنیم که آقا آنکه من می خواهم این است؛ شما میل دارید به این رأی بدهید، میل دارید هم خودتان آزادید. قهراً مردم وقتی آزاد هستند یک نفر صالح را انتخاب می کنند و آرای عمومی نمی شود خطا بکند. یکوقت یکی می خواهد یک کاری بکند اشتباه می کند، یکوقت یک مملکت سی میلیونی
نمی شود اشتباه بکند. کسی بگوید خوب لَعلَّ یک آدمِ غلطی را گذاشتند؛ اگر غلطی را گذاشتند، قدم اول را که برداشت همین ملت عزلش می کنند تمام می شود. ما می گوییم که باید رئیس یک مملکتی را خود ما، خود جمعیت، خود ملت تعیین کند. قهراً وقتی که یک ملتی می خواهد یک کسی را برای سرنوشت مملکت خودش تعیین کند، این یک آدم صحیح را تعیین می کند نه یک آدم فاسدی را؛ و قهراً اشتباه در سی میلیون جمعیت نخواهد شد. ما هم تبلیغات خودمان را در وقت انتخابات می کنیم. ما هم کاندیدای خودمان را می گوییم در باب رئیس جمهور. می گردیم پیدا می کنیم؛ مراجعه می کنیم به همه جا؛ پیدا می کنیم یک نفری که صالح است برای این کار یعنی دزد نیست، نمی خواهد که جیب خودش را پر بکند، امتحان داده در کارهایی که کرده است، شناخت داریم نسبت به او؛ او را معرفی می کنیم که آقا این ولو از طایفۀ حمالها باشد، صحیح باشد. البته مطلع هم باید باشد ولو از طبقۀ سوم باشد. دنبال اشراف نمی رویم که اشراف را تعیین کنیم، دنبال آدم صالح می رویم. این آدم صالح وقتی که در رأس واقع شد، این آدم صالحْ دولتِ صالح پیش می آورد؛ دولتِ غلط نمی آورد پیش، دولت فاسد نمی آورد. انتخابات مجلسیْن هم آزادْ دست مردم، و خود مردم نظارت می کنند در آن. یک مجلس ملی که نه مربوط به سفارت شوروی باشد، نه مربوط به سفارت انگلیس باشد، نه مربوط به سفارت امریکا باشد؛ نه برای منافع او سینه بزند نه برای منافع او. یک همچو مجلسی را به وجود می آوریم ان شاءالله [ان شاءالله حضار]؛ و بعدش که یک همچو مجلسی به وجود آمد قهراً اگر یک مطلبی بخواهد در آن، در یک همچو مجلسی مثلاً دویست نفری بگذرد ـ دویست تا آدم صالحی که برای مملکت ما دلسوز است، دزد نیست، نمی خواهد جیبش را پر بکند، نمی خواهد عنوان پیدا بکند، می خواهد که خدمت بکند به این مردم؛ اگر چنانچه یک همچو مجلسی برای ما پیدا شد مصالح مملکت را در نظر می گیرد ـ اگر یک چیزی آوردند بگذرد، یک قراردادی مابین یک دولتی با دولت ما
آوردند بگذرد، می برند آن را آنجا نگاه می کند؛ اول خود دولتِ صالح نظر می کند اگر چنانچه فاسد باشد ردش می کند. بعد اگر چنانچه او ندانست، نتوانست بفهمد و آورد در مجلس، در مجلس نظر می کنند و مصلحت و مَفْسَدۀ ملت را می خواهند به جا بیاورند درست می کنند. این مصالح مملکت ما یا صددرصد یا صد در نود حاصل خواهد شد. ما یک همچو چیزی می خواهیم. یک چیزی دور از [واقع ]نیست.
قوانین موافق شرع
قانون اساسی ما هم قانونی است که خدا به ما گفته قانون اساسی. در همین قانون اساسی فعلی هم که هست، متمم قانون اساسی می گوید هر قانونی که برخلاف قوانین شرعیه باشد قانون نیست. ما هم همین را می خواهیم درستش کنیم؛ منتها عمل نشده، ما می خواهیم عمل کنیم. یک مملکتی درست می کنیم که صُلَحا در آن مملکت... افلاطون می گوید که کسی که باید دولتها را اداره کند فیلسوفها باید باشند؛ فیلسوف به نظر ایشان. فیلسوف هم البته لابد صالح است. ما می گوییم اشخاص صالح همان است. ما می گوییم کسی که می خواهد یک مملکتی را اداره بکند، کسی که ما می خواهیم مقدراتمان را دستش بدهیم باید آدمی باشد که مردم انتخاب کنند و با انتخاب مردم پیش بیاید. قهراً وقتی با انتخاب مردم پیش آمد صالح است. دنبال او همین طوری که الآن ملاحظه می کنید که یک بز کچل یک ملت را کچل کرده [خندۀ حضار] یک آدم صالح، یک انسان، یک مملکت را به سلامت می کِشد. دانشگاهمان دانشگاه صحیح می شود نه دانشگاهی که بعد از پنجاه سال، بعد از چند سال حالا می خواهد یک ـ فرض کنید که ـ لوزه ای را عمل بکند، باید از خارج بیاورد یک کسی را عمل کند. آقا این ننگ است برای ما که ما پنجاه سال یا کمتر دانشگاه داریم و این دانشگاه تا حالا نتوانسته است که یک طبیب صحیحی دست ما بدهد به اقرار خودشان. اینها خودشان هم می فرستند، وقتی که یکی مریض می شود می گویند برود انگلستان معالجه کند! چرا؟ برای اینکه فرهنگ درست نیست.
آفتابِ شرق
فرهنگ را نگذاشتند؛ نه اینکه استعداد ندارد شرقی. غلط است این. شرقْ آفتاب دارد؛ کشورهای آفتابی است؛ غربْ بی آفتاب است مثل اینجا که می بینید. منتها اینها رؤسایشان صلاحیتْ یک مقداری داشتند، دنبال مصالح خودشان بودند. البته صلاحیت برای خودشان، ولو برای ما مضر بودند خیلی از آنها. اینها تربیت کردند بچه هایشان را. اگر ما یک دانشگاه صحیحی داشتیم در آفتابِ شرق شکوفا می شود قدرتها، شکوفا می شود استعدادها. آنکه ما می خواهیم این است.
رفتن شاه و حاکمیت ملت
اینکه می گویند که بله فلانی می گوید باید شاه نباشد، بعدش چه؟ بعدش چه! مگر شاه که برود چه خواهد شد؟ کجای دنیا به هم می خورد؟ مگر چه برای ما می کند جز اینکه آدم می کشد؟ الآن چه خدمتی ایشان بر مملکت ما می کند که اگر او برود خلأ می شود؟ بله خلأ می شود یعنی کشتار نیست دیگر! ما می خواهیم یک همچو مملکتی پیش بیاید که به دست خود مردمْ مقدرات باشد؛ نتواند یک رئیس جمهوری، اگر هم یکوقتی فرض کنید اول صالح بود و قرار دادند بعد وقتی که رسید به [قدرت] چه بشود، نتواند. برای اینکه همین رئیس جمهورْ دستِ مردم است اختیارش؛ هر روزی مردم گفتند نه، نه می شود. مثل حالا نیست که سرنیزه باشد. حالا یک سال است فریاد توی خیابانها می زنند که نه، باز هم یکی می گوید که مردم که نمی گویند! مردم چه چیز می خواهی بگویند؟ مردم جز اینکه شبها بروند تا صبح داد بزنند که ما شاه نمی خواهیم؟ باز هم یک آدم منحرفی می گوید که مردم که نمی گویند! چطور، چطور نمی گویند؟! به کی بگویند؟ به کجا بگویند؟ خیابان می روی می گویند نه؛ پشت بامها، شبها، نصف شبها، روزها، الآن یک سال است فریاد می زنند که ما شاه را نمی خواهیم؛ دیگر چه چیز بگویند؟ پیش کی بروند بگویند؟ ما یک همچو مطلبی می خواهیم که این مرد برود سراغ کارش؛ این دولتها دست از سر ما بردارند، ما برسیم به زندگی خودمان. یک نفر صالح... و نه
او بترسد که ما طرفدار او هستیم نه این بترسد که... ما نه طرفدار این طرفی هستیم نه طرفدار آن طرفی.
دخالت شوروی ممکن نیست
حالا تبلیغات شروع شده که این نهضتی که هست شوروی ها دخالت دارند! شوروی کیست که دخالت[کند؟] [خندۀ حضار] به ما چکار دارد او؟ داخل مملکت یک کسی را نمی تواند او دخالت بکند. یک شوروی می گوید همه بگویید که اسلام، اسلام؟! او با اسلام مخالف است، چطور همچو حرفی می زند؟ بی عقلی است این حرفها. یک طایفه ای که همه ایستاده اند می گویند ما حکومت اسلامی می خواهیم، هیچ چیز دیگر نمی خواهیم جز حکومت اسلامی، این را باید گفت که کفار به اینها گفته اند که شما اسلام را بخواهید؟! نه اوست و نه او ـ هیچ کدام. خودمان می خواهیم این کارها را؛ مردم حالا می گویند خودمان می خواهیم این کارها را اداره کنیم.
اصلاح جوانان و توجه به اسلام
و بعد از اینکه یک همچو چیزی توجه کردید به آن، ما شما جوانها را لازم داریم، در صورتی که اصلاح کنید خودتان را. کوشش کنید برای اینکه خودتان را اصلاح کنید. کوشش کنید برای اینکه خائن بار نیایید. آن کسی که می رود توی، مثلاً بازار اینها، توی فروشگاههای اینها، خدای نخواسته کسِ مُعْوَجی است یک چیزی برمی دارد به منطق اینکه اینها از ما خورده اند، این خائن است. این به درد مملکت ما نمی خورد. خودتان را اصلاح کنید. آن کسی که کارش را با خدا درست نکند نمی تواند در خلق، مردم را اداره کند. باید کارتان را با خدا درست بکنید تا بتوانید. ما جوانهایمان را لازم داریم که تربیت بشوند به تربیت انسانی، یعنی تربیت اسلامی. انسان بار بیایند نه یک کسی که هرچه شد شد! دیگر هرچه؛ هرچه بار آمد، شهوت و نمی دانم هرچه. ما یک مملکتی می خواهیم که مملکت انسانی اسلامی [باشد]. اسلامی یعنی انسانی؛ قرآن کتاب انسان سازی است، اسلام مکتب انسان سازی است ـ انسان را به همۀ ابعادی که دارد. اگر یک کسی مکتب
اسلام را آنطوری که هست در خودش پیاده کرد محال است که خطا بکند، محال است که کار غلط بکند ـ عمداً؛ البته محال است که خیانت به برادرش بکند. ما یک همچو مکتبی می خواهیم که انسانها را از اول که دارد بار می آورد، رو به رشد کمال انسانی دارد می برد. شما ملاحظه کنید در عالَم یک همچو مکتبی پیدا می کنید که برای درست کردن یک انسان از قبل از اینکه پدر و مادرش ازدواج بکنند فعالیت بکند، دستور بدهد؟ تمام مکاتبی که در عالَم هست به این آدمی که حالا دارد راه می رود توی [جامعه] و به رشد رسیده، با آنها کار دارد. اسلام قبل از اینکه ازدواج بشود بین دو نفر، به او می گوید چه جور آدمی انتخاب کن؛ به او می گوید چه جور شوهری انتخاب کن. چه جورش را آنجا می گوید. چرا؟ برای اینکه این شوهر و زن مبدأ یک فرد است یا فردها، اسلام می خواهد این فرد را که به جامعه می خواهد تحویل بدهد صالح تحویل بدهد. قبل از اینکه اینها ازدواج کنند زن چه جور باید باشد، شوهر چه جور باید باشد، اخلاقش چه باشد، اعمالش چه باشد، او اخلاقش چه باشد، اعمالش؛ در چه خانواده ای تربیت شده باشد. بعد از اینکه ازدواج شد چه جور معامله کنند این دو نفر با هم؛ بعد از آنکه برای حمل پیدا شدند چه آدابی هست؛ برای زمان حمل چه آدابی هست، برای زاییدن چه آدابی هست، برای بچه داری چه آدابی هست. همۀ اینها برای این است که این موجودی که می خواهد از این دو موجود حاصل بشود، این یک موجود صالح در این جمعیت پیدا بشود تا صلاحیت در همۀ عالَم پیدا بشود. اسلام این کار است اسلامْ انسان می خواهد درست کند و از قبل از اینکه ازدواج بشود شروع کرده است؛ از آنجا شروع کرده است، دستور داده است که چه کن، چه کن، چه کن؛ تا آنجایی که بچه به دنیا آمده؛ زمان شیر خوردن باید چه بکند، بعد در دامن پدر و مادر باید با این چه جور عمل بکنند، بعد در این مکتبخانه های کوچک ـ در این دبستانها ـ چه باید بکنند بعد در دبیرستانها، و معلمها چه جور اشخاصی باید باشند، مربی اطفال چه اشخاصی باید باشند. بعد که رسید به آنجایی که مستقل شد، خودش با خودش سر و کار دارد که چه جور باید باشی، چه اعمالی باید بکنی، چه اعمالی باید نکنی. این برای این است که می خواهد یک افرادی در یک
جامعه ای پیدا بشوند همه صالح باشند، صحیح باشند. اگر آنکه اسلام می خواست می شد ـ خوب یک مقدار شده یک مقدار نشده، بیشتر آن نشده ـ اگر آنی که اسلام می خواست می شد، نه دزدی تو کار بود نه خیانت تو کار بود، هیچ یک از این چیزهایی که هست حالا نبود، هیچ کس تعدی به دیگری نمی کرد. ما می خواهیم که یک همچو مطالبی پیدا بشود.
حکوت اسلامی مدافع حقوق زنان و اقلیتهای مذهبی
ما می گوییم حکومت اسلامی؛ شما خیال نکنید که ما حکومت اسلامی که درست کردیم شمشیر را برمی داریم گردن همه را می زنیم! زنها را هم همه را کنار می زنیم، می پیچیمشان توی کفن یا می کنیمشان توی [خانه]! این کیْ ربطی به اسلام... به اسلام مربوط نیست. اینکه ما می گوییم حکومت اسلامی، آنها از آن طرف می گویند که یهودیها را تا آخر می کُشند، نصارا هم تا آخر می کُشند! حرفهایی است که البته شاه باید برای نگهداشتن تاج و تخت فاسد خودش این عمالش را وادار کند که این مسائل، این حرفها را بزنند و به هر چه دلش می خواهد تشبث بکند. ما تمام یهودیها و نصرانیهایی، زرتشتیها و سایر مللی که در مملکتمان زندگی می کنیم، حکم اسلام است که با اینها باید درست، خوب رفتار کرد، به عدالت رفتار کرد. ما تَبَع آنیم که وقتی یک خلخال را از پای یک زن یهودی می کشند، می گوید اگر انسان بمیرد بهتر است... عیبش نمی کند اگر انسان [از ]غصه بمیرد که یک همچو چیزی شده. ما می خواهیم یک همچو موجودی را اطاعت کنیم.
ما برنامه داریم
ما برنامه داریم؛ ما همین طوری ننشسته ایم اینجا که آن نه، تمام بشود؛ ما برنامه داریم، یک برنامۀ عُقَلایی دنیاپسند. البته آقای کارتر نمی پسندند این را! اما دنیا می پسندد. دنیای امریکا هم نمی پسندد این را. آنهایی که می خواهند مملکت ما را غارت کنند آنها نمی پسندند؛ اما آنهایی که اینطور [منافع] ندارند، آن روزی که آن می گوید که حرفهای دیگری می زنند و ـ عرض می کنم ـ در کجا چه می کنند، خوب فیلسوفشان آنجا کاغذ به
من می نویسد، یعنی آن کس که از علمایشان است، کاغذ به من می نویسد و اظهار تشکر از کارها و اینکه طرفداری از ملت ایران و اینها. اینطور نیست که امریکایی ها خودشان مخالف با این مصالح ما باشند، آنها موافقند با ما؛ آنها هم متأسفند از کارهایی که می کنند آنجا. این دولتها هستند که فاسد هستند. مثل این می ماند که یک کسی خیال کند که حالایی که محمدرضاخان اینطوری است، پس ملت ایران اینطوری است! ملت ایران جداست از اینها؛ ربطی به هم ندارند.
آنکه می خواهم به شما عرض بکنم ـ و همیشه باید عرض بکنم ـ این است که آقا خودتان را اصلاح کنید. دنبال این باشید که تهذیب کنید خودتان را. اعمالتان را موافق با دستور کنید، اخلاقتان را موافق با دستور اسلام کنید ـ دستوری که خدا داده است. خدا مطلع است که باید این چه جور عمل بشود، این چه جور بار بیاید. دستور او وقتی عمل شد، یک مرد صالح می آید در دنیا؛ وزیر بشود صالح است، وکیل بشود صالح است، رئیس جمهور بشود صالح است، کاسب بشود صالح است. هرجا برود صالح است، خوب است. آدم خوب هر جا برود محیط خودش را خوب می کند.
خداوند ان شاءالله به همۀ شما توفیق عنایت کند. همۀ شما موفق بشوید به اینکه اصلاح کنید خودتان را؛ اصلاح کنید مملکتتان را [آمین حضار].