سخنرانی
چگونگی به قدرت رسیدن دودمان پهلوی و غیر قانونی بودن آن
سخنرانی در جمع دانشجویان مقیم خارج درباره غیر قانونی بودن سلطنت پهلوی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 30 آب‍ان‌ ‭1357

زمان (قمری) : 20 ذی الحجه ‭1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 60

موضوع : چگونگی به قدرت رسیدن دودمان پهلوی و غیر قانونی بودن آن

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان مقیم خارج

سخنرانی در جمع دانشجویان مقیم خارج درباره غیر قانونی بودن سلطنت پهلوی

سخنرانی

‏زمان: 30 آبان 1357 / 20 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: چگونگی به قدرت رسیدن دودمان پهلوی و غیرقانونی بودن آن‏

‏حضار: دانشجویان مقیم خارج‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

رژیم شاه و قانون اساسی

‏     راجع به این مطلبی که ما می خواهیم و ملت خواست که آن اصل اول که ملت‏‎ ‎‏می گویند که ما رژیم پهلوی را نمی خواهیم، ما شاه را نمی خواهیم، این سلسلۀ پهلوی را‏‎ ‎‏نفی می کنند، اینها تشبثاتی کردند و دست و پاهایی هم دارند می کنند. در زمان آن‏‎ ‎‏نخست وزیر جلوتری‏‎[1]‎‏ تعبیرش این بود که مردم چون شعار برخلاف قانون اساسی‏‎ ‎‏می دادند از این جهت مردم را کشتند! مقصودش این بود که مردم می گفتند که مرگ بر‏‎ ‎‏شاه، ما شاه را نمی خواهیم، و این خلاف قانون اساسی بود! خوب، اول یک جهت را‏‎ ‎‏باید بگوییم، بعد هم یک بررسی بکنیم ببینیم خلاف قانون بوده یا نه.‏

‏     یک جهت اینکه خوب حالا اگر یک کسی شعار برخلاف قانون اساسی داد، او باید‏‎ ‎‏به مسلسل بسته بشود و کشته بشود؟ یا خوب قوانین دارد. یک کسی برخلاف قانون‏‎ ‎‏اساسی ـ فرض کنید که ـ مخالفتی کرد، روی قوانین باید ‏‏[‏‏مجازات‏‏]‏‏بشود. و ثانیاً ببینیم،‏‎ ‎‏[‏‏و‏‏]‏‏ بررسی در این موضوع ‏‏[‏‏بکنیم‏‏]‏‏که ملت برخلاف قانون اساسی شعار می داده یا شاه‏‎ ‎‏برخلاف قانون اساسی شاه بوده است؟ اگر شاهی بود که ـ حالا روی قوانین اساسی ما‏‎ ‎‏بحث می کنیم ـ اگر شاهی بود، یک سلسله ای بود که به حَسَب قانون اساسی این سلسله‏‎ ‎‏روی کار آمده بود که قانون اساسی این است که ملت باید یک کسی را رأی بدهند تا‏

‏اینکه شاه باشد، خود همین آقای شاه هم گفتند که در قانون اینطور است که سلطنت یک‏‎ ‎‏موهبت الهی است که مردم می دهند به شخص سلطان، خوب باید ببینیم که آیا مردم این‏‎ ‎‏را اعطا کردند، مردم این را اعطا کردند به ایشان تا اینکه اگر شعاری برخلاف داده شد،‏‎ ‎‏شعار برخلاف قانون اساسی باشد یا مردم اصلاً اطلاعی از این مسائل نداشتند؟‏

کودتای رضاخانی

‏     اول که رضاخان آمد روی کار، با کودتا آمد و تهران را گرفت‏‎[2]‎‏ و همۀ کارهایی که‏‎ ‎‏رضاخان کرد کارهای سرنیزه ای بود. اصلاً به ملت کسی اعتنا نداشت؛ چنانچه حالا هم به‏‎ ‎‏ملت اینها اعتنا ندارند. از اول که او آمد روی کار، آن را من یادم هست از وقتی که او‏‎ ‎‏آمد، شما شاید هیچ کدام یادتان نباشد ـ اکثراً البته ـ لکن خوب، من شاهد قضایا بودم، من‏‎ ‎‏یادم است همه را ایشان کودتا کرد و آمد تهران. و ابتدا هم خیلی اظهار دیانت و اظهار‏‎ ‎‏اسلامیت، و در ماه محرّم، در شبهای ماه محرّم گاهی می گفتند پابرهنه این طرف آن‏‎ ‎‏طرف می رود برای عزاداری! و همۀ این تکیه هایی که در تهران برپا بود ایشان می رفت‏‎ ‎‏این تکیه ها، و پیش صاحب تکیه ها اظهار اسلامیت و اظهار ایمان می کرد! تا وقتی که‏‎ ‎‏پایش یک قدری مستقر شد. ابتدایش اینطور بود تا وقتی که حکومتش یک حکومت‏‎ ‎‏مستقری شد. آن وقت که حکومت مستقر شد، دست به نیزه و سرنیزه برد و کوبید همۀ‏‎ ‎‏اقشار ملت را. آن وقت هم مثل حالا نبود که، یعنی مثل این یک سال که ملت تحولی‏‎ ‎‏دَرش پیدا شده باشد که ‏‏[‏‏بتواند‏‏]‏‏ «چرا» بگوید یا قیام برخلاف بکند، هیچ ابداً صحبت از‏‎ ‎‏اینکه یک مطلبی برخلاف رأی رضاخان بگویند، هیچ این مسائل نبود. با سرنیزه آمد و با‏‎ ‎‏سرنیزه مجلس درست کرد بدون اینکه ملت اصلاً اطلاعی از وکلایش داشته باشد یا‏‎ ‎‏اطلاعی از مسائل اصلاً داشته باشد. رضاخان هم معلوم نبود که خودش یک همچو کاری‏‎ ‎‏کرده باشد. لیستهایی از طرف ـ به طوری که شاه می گوید ـ لیست را از طرف سفارتخانه ها‏‎ ‎‏می آوردند و می دادند و همین لیست را که افرادی ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ که کی وکیل کجا، کی وکیل‏

‏کجا، اینها را هم مأمورها می رفتند و وکیل می کردند یک عده ای از وکلایی که انتصاب‏‎ ‎‏ابتدایی‏‏[‏‏شان‏‏]‏‏ از سفارتخانه ها بود ـ زمان رضاخان سفارت انگلستان مهم بود و زمان‏‎ ‎‏ایشان هم سفارت امریکا حالا مهم است ـ لیستها را آنها می دادند، افراد را آنها تعیین‏‎ ‎‏می کردند؛ منصوب از قِبَل آنها به حَسَب واقع بود، و منصوب از قِبَل رضاخان یا‏‎ ‎‏محمدرضاخان در این زمان، در دست دوم و به حَسَب ظاهر بود! اما مردم چه دخالتی‏‎ ‎‏داشتند؟‏

نمایندگان انتصابی در دوره مشروطه و دوران پهلوی

‏     اصلاً در تمام دورۀ مشروطیت یک مجلس قانونی ما نداشتیم. یک مجلسی که همان‏‎ ‎‏قانون اساسیِ این مجلس را قبول بکند. حالا دورۀ اول مشروطیت، همان دورۀ اولش چی‏‎ ‎‏بوده آن را من نمی دانم اما آنقدری که ما در نظرمان هست یک مجلس قانونی نبوده‏‎ ‎‏است. خوب یکی از چیزهایی که در متمم قانون اساسی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ این است که باید پنج نفر‏‎ ‎‏از مجتهدین به تعیین مراجع تقلید، پنج نفر مجتهد در مجلس نظارت کند؛ اگر نباشد‏‎ ‎‏قانونی نیست مجلس. و در طول تاریخ مشروطیت شاید همان اول یک همچو چیزی‏‎ ‎‏شده است ـ حالا تمام یا نیمه تمام نمی دانم لکن در این مدتی که ما خاطر داریم، که تقریباً‏‎ ‎‏حدود شصت سالش را من یادم است، این مسائل نبود. نه این پنج نفر اصلاً در مجلس‏‎ ‎‏رفتند، و نه مردم اطلاع داشتند از اینکه کسی را وکیل بکنند. و اگر هم در بعضی از جاها،‏‎ ‎‏مثلاً تهران، گاهی وقتها یک نفر را وکیل می کردند، مردم وکیل می کردند اما در سایر‏‎ ‎‏جاها، و تهران هم بیشترش، شاید وکلایش هیچ ارتباط به مردم نداشت. همه اش تعیینش‏‎ ‎‏از طرف خود دستگاه بود. و در این زمان هم که همۀ ما می دانیم و همۀ شما هم می دانید‏‎ ‎‏که هیچ ابداً وکیل ملی ما نداشتیم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ یک نفر، یک نفر از اینهایی که الآن در مجلس‏‎ ‎‏هستند یا بودند، اینها از طرف ملت نبودند، هیچ کدامشان از طرف ملت نبودند؛ اینها همه‏‎ ‎‏از طرف دولت بود و نصب دولت بود. و حالا یا لیستش را از سفارت امریکا می آوردند‏‎ ‎‏می دادند که اینها وارد کنند یا ـ به قول شاه ـ زمان پدرش لیست را آنها می دادند لکن زمان‏

‏ایشان دیگر خیر، دیگر همچو چیزها نیست! عَلی اَیّ حال، یک مجلس رسمی ما‏‎ ‎‏نداشتیم که اگر قانونی در آن مجلس تمام بشود و به رأی اکثریت واقع بشود، قانونی باشد.‏‎ ‎‏پس، بنابراین آن مجلسی که در زمان رضا شاه تأسیس شد مجلس فرمایشی بود که یا‏‎ ‎‏لیستش را سفارت انگلستان داده بود یا خود رضا شاه با سرنیزه ... یک عده ای را وکیل‏‎ ‎‏کرده بود و مردم هم هیچ ابداً دخالتی در مسئله نداشتند.‏

ظهور غیر قانونی سلسلۀ پهلوی

‏     پس، آن مجلسی که او درست کرد یک مجلس غیرقانونی، غیر ملی، برخلاف قانون‏‎ ‎‏اساسی بود. آن مجلس برخلاف قانون اساسی آمد رضا شاه را نصب کرد به سلطنت و‏‎ ‎‏[‏‏قاجاریه را‏‏]‏‏ خلع کرد‏‎[3]‎‏ یعنی مجلس مؤسسان درست کردند، آن هم با سرنیزه! سلسلۀ‏‎ ‎‏پهلوی را به سلطنت نصب کرد، و خلع کرد سلطنت سابق را. این طرز آمدن سلسلۀ پهلوی‏‎ ‎‏روی کار و اصل اساس سلطنت پهلوی.‏

‏     بنابراین شعار به اینکه من سلطان هستم، خلاف قانون است نه ... اینکه تو سلطان‏‎ ‎‏نیستی. اینکه آن ... مردک سابق‏‎[4]‎‏ می گفت اینکه مردم را کشتند برای این که شعار‏‎ ‎‏خلاف ملی می دادند، شعار خلاف قانون اساسی می دادند و مقصودش این معنا بود که‏‎ ‎‏شعار خلاف ملی، شعار خلاف قانون اساسی، یعنی می گفتند «مرگ بر شاه» ‏‏[‏‏سخن‏‎ ‎‏نابجایی است‏‎ ‎‏]‏‏دیگر مصادیق دیگری را آنها ذکر نمی کنند. آنها داد می کردند مرگ بر‏‎ ‎‏شاه، ما شاه را نمی خواهیم، ما سلسلۀ پهلوی را نمی خواهیم. این شعار برخلافِ ملت،‏‎ ‎‏[‏‏خلاف‏‏]‏‏ شعار ملی بود! خلاف ملی بود! یعنی این ملت ـ ملت ایران ـ چون همه شاه‏‎ ‎‏دوستند از این جهت کسی بگوید که ما شاه را نمی خواهیم، شعار خلاف ملی است! و‏‎ ‎‏حال آنکه همۀ ملت می گفتند. دیگر ملت کدام «ملت» بوده است که این برخلاف او‏‎ ‎‏بوده؟!‏


مرگ بر شاه، شعار ملی

‏     خوب ملت ـ اکثریت ملت ـ بلااشکال الآن و سابق در دو ماه پیش از این و در بعد از‏‎ ‎‏ماه رمضان و روز عید، این مردم اکثر مردم بودند که می گفتند که ما نمی خواهیم شاه را و‏‎ ‎‏مرگ بر شاه! این شعار ملی است! ملی بوده است شعار ملت، ‏‏[‏‏اینکه‏‏]‏‏ نه شعارِ خلافِ ملی‏‎ ‎‏بوده! و شعارشان مخالف قانون اساسی نبوده است بلکه موافق قانون اساسی بوده؛ برای‏‎ ‎‏اینکه قانون اساسی ایشان را به سلطنت نمی شناسد؛ ایشان سلطان نیستند به حَسَب قانون‏‎ ‎‏اساسی. مردم هم همین معنایی را که قانون اساسی گفته می گفتند. پس شعارهای مردمْ‏‎ ‎‏شعارِ موافق قانون اساسی بوده است که شاه نیست شاه؛ ما نمی خواهیم این شاه را. و این‏‎ ‎‏شعاری که بگوید من سلطنت دارم و من سلطان هستم و من کذا هستم، و این اعمالی که‏‎ ‎‏ایشان می کند به عنوان سلطنت، علاوه بر اینکه اعمالش برخلاف قوانین اساسی ... قانون‏‎ ‎‏اساسی است، علاوه بر این اصل، این نشستنش به «سلام» به عنوان سلطنت، تاجگذاری‏‎ ‎‏به عنوان سلطنت، همۀ اینها خلاف قانون اساسی است. قانون اساسی ایشان را به سلطنت‏‎ ‎‏نشناخته؛ وقتی نشناخت، تمام او و تمام فروعی که متفرع بر اوست برخلاف قانون اساسی‏‎ ‎‏است.‏

اشکالات قانونی بر سلطنت شاه

‏     در این دولتِ بعد از آن دولت‏‎[5]‎‏ هم این صحبت را ‏‏[‏‏دائماً‏‏]‏‏ پیش می آوردند که هر‏‎ ‎‏کس قانون اساسی را قبول دارد، این اشخاصی که در خارج مملکت هستند و زندگی‏‎ ‎‏می کنند، اینهایی که در اروپا هستند، اینهایی که جاهای دیگر هستند، اینهایی که‏‎ ‎‏قانون اساسی را قبول دارند بیایند؛ هر که قانون اساسی را قبول ندارد نیاید! اینها‏‎ ‎‏مقصودشان همین بود؛ یعنی هر که قبول دارد که این شاه، شاه است بیاید، و هر کس قبول‏‎ ‎‏ندارد نیاید. این هم روی این ترتیبی که من عرض کردم این هم صحیح نبوده حرف اینها،‏‎ ‎‏برای اینکه آن کسی که شاه را قبول ندارد، او موافق قانون اساسی هست حرفش نه آن‏

‏کسی که می گوید شاه باید باشد. این یکی از تشبثاتشان بوده است از اول حالا هم باز‏‎ ‎‏همین مسائل را می گویند، همین مطلب را می گویند از اول هم اینها می گفتند که اینکه‏‎ ‎‏گفته بشود و ملت بگوید که ما شاه را نمی خواهیم، این خلاف قانون اساسی است.‏

‏     خوب، حالا ما فرض می کنیم که این ‏‏[‏‏سلطنت طبق‏‏]‏‏ قانون اساسی بوده، و همۀ این‏‎ ‎‏اشکالات رفت و ایشان موافق با قانون اساسی آمده است و به اریکۀ سلطنت نشسته، از‏‎ ‎‏چند جهت باز اشکال هست. یک جهت اینکه خوب، همین مردمی که شما را  رأی‏‎ ‎‏دادند و قانون اساسی شده است برای خاطر رأی مردم و مادۀ قانون اساسی که این یک‏‎ ‎‏«موهبت الهی» است که مردم می دهند به شخص سلطان، همین مردم حالا می گویند نه!‏‎ ‎‏اگر می گویید درست نیست این حرف، رفراندم کن! رفراندم کن! یعنی سرنیزه را‏‎ ‎‏بردارید، حکومت نظامی و دولت نظامی را بردارید و مردم را آزاد بگذارید، بعد بگویید‏‎ ‎‏که آقا هر کس که این سلطنت را قبول دارد بیاید در شمال شهر، هر کس قبول ندارد برود‏‎ ‎‏در جنوب شهر؛ ببینیم شمال شهر بیشتر جمعیت پیدا می شود یا جنوب شهر. اینها امتحان‏‎ ‎‏کنند، اگر راست می گویند که می خواهند اینها مطابق قانون اساسی عمل کنند و عمل به‏‎ ‎‏قانون اساسی یک اصلی است پیش اینها! ما ادعای این را داریم که الآن ... قبول می کنیم‏‎ ‎‏این مادۀ قانون اساسی را که قانون اساسی گفته است که سلطنت یک موهبتی است الهی‏‎ ‎‏که مردم به شخص شاه می دهند ـ حالا اشکالات دیگری که بعضی شبهای دیگر کردم‏‎ ‎‏آنها را ما همه را کنار می گذاریم، قبول می کنیم این مطلب را از ایشان ـ لکن ملت باید این‏‎ ‎‏را هبه کنند و بدهند به شخص سلطان. حالا اگر ملت آمدند که بابا نمی خواهیم این شاه را،‏‎ ‎‏همان ملتی که اعطا کرده بودند حالا بگویند نه، به حَسَب قانون اساسی «نه» صحیح است؛‏‎ ‎‏آن «آره» درست است یعنی آره تا حالا، از حالا به بعدش دیگر سلطنت نه. بنابراین به‏‎ ‎‏حَسَب قانون اساسی ـ روی فرض ما ـ قبول کردن اینکه از اول سلسلۀ پهلوی صحیح بوده‏‎ ‎‏است، سلطنتشان موافق قانون اساسی هم بوده است، همۀ جهات را قبول کنیم، الآن که‏‎ ‎‏مردم می گویند نه، الآن دیگر ایشان سلطنت ندارند. پس الآن ادعای سلطنت، قرار دادن‏‎ ‎‏نخست وزیر برای یک مملکت ـ نمی دانم ـ هر کاری که انجام می دهد که از شئون‏

‏سلطنت است، ایشان حق ندارد قرار بدهد. حق ندارد که نخست وزیر قرار بدهد؛ پس‏‎ ‎‏نخست وزیر هم برخلاف قانون است، برخلاف قانون اساسی است.‏

‏     علاوه بر اشکالاتی که بر خود اینها هست، علاوه اگر ... مردم یک سلطانی را قرار‏‎ ‎‏دادند و همه شان رأی بر او دادند، این سلطان چنانچه خود ایشان هم این کار را کرده‏‎ ‎‏آمده است و قسم خورده است به اینکه من خیانت نمی کنم و مذهب را حفظ می کنم،‏‎ ‎‏خدمت می کنم، وفا دارم به مذهب و به ملت خیانت نمی کنم ـ این چیزی است که قسم‏‎ ‎‏خورده است ـ ایشان به این قسمش وفا کرده است؟! اگر یک سلطانی قسم خورد که من‏‎ ‎‏خیانت نمی کنم و بعد خیانت کرد، این دیگر سلطان نیست. این تخلف کرده پس سلطان‏‎ ‎‏نیست. ایشان خیانت نکرده است به این مملکت؟! ایشان نفت ما را همین طوری نداده‏‎ ‎‏است به امریکا؟! ایشان نظام ما را تحت نظر مستشارهای امریکایی قرار نداده است؟!‏‎ ‎‏ایشان در خدمت امریکا نیست؟! در خدمت شوروی نیست؟! اگر نیست چرا تأییدش‏‎ ‎‏می کنند؟ چطور شد که اینقدر یقه درانی می کند کارتر برای ایشان؟! قوم و خویشش که‏‎ ‎‏نیست! فرض هم این است که ایشان خدمتی به آنها نمی کند، اگر ایشان خدمتگزار نیست،‏‎ ‎‏خوب فرق مابین این و دیگری نیست.‏

‏     چطور شد که الآن از هر گوشه ای اینهایی که منافع در ایران دارند و دارند مال این‏‎ ‎‏مملکت را مفت می خورند، نفتش را می برند و پایگاه برای خودشان درست می کنند‏‎ ‎‏عوض پول نفت، نفت ما را می خورند و می برند و به اسرائیل که دشمن سرسخت مسلمین‏‎ ‎‏و اسلام است می دهند، اگر بنا باشد که اینها خدمتگزار به خارجی نباشند و خائن به‏‎ ‎‏مملکت نباشند، تسلط ندهند آنها را به مملکت، چطور شد صدا در آمده حالا؟ چرا؟‏‎ ‎‏چرا نخست وزیر انگلستان می گوید ما اینجا منافع داریم، ایشان به ما خدمت کرده است؛‏‎ ‎‏حالا باید ما عوضش کمک بکنیم به او! پس چرا تکذیب نکرد این حرف را؟ چطور‏‎ ‎‏کارتر می گوید که ما هجده میلیارد اسلحه دادیم به ‏‏[‏‏ایران‏‏]‏‏ و خطر است برای ما؛ ما چطور‏‎ ‎‏هستیم؛ اینجا برای ما منافع دارد! شما هجده میلیارد اسلحه ای که به درد ما نخورَد به ایشان‏‎ ‎‏تحمیل کردید و ایشان به شما خدمتگزاری کرده، این خیانت نیست به یک مملکتی؟!‏

‏خوب ایشان خیانت کرده. بعد از اینکه خیانت کرده است، بر فرض اینکه مردم هم‏‎ ‎‏نگویند «نه»، اصلاً خودش ساقط هست.‏

قراردادهای غیر قانونی

‏     تمام قراردادهایی که تا حالا بسته شده است در ایران ـ اگر از صدر مشروطه نگوییم،‏‎ ‎‏در زمان این دو تا سلطان، که عبارت از رضا شاه و محمدرضا شاه باشد ـ تمام قراردادها‏‎ ‎‏برخلاف قانون است و قراردادها همه باطل است، برای اینکه مجلسْ مجلس قانونی‏‎ ‎‏نیست تا تصویب کند؛ سلطان سلطان قانونی نیست تا مثلاً عرضه بدارد به مجلس، تا‏‎ ‎‏نخست وزیر تعیین کند، تا امر به فتحِ مجلس بکند. اینها همه روی قوانین، باید روی قواعد‏‎ ‎‏باشد. اینها هیچ کدام روی قواعد نبوده، روی قوانین نبوده. همۀ این قراردادهایی که‏‎ ‎‏کردند، قرارداد اسلحه کردند، باطل بوده این قرارداد. بیایند پول ما را بدهند و آهنهایشان‏‎ ‎‏را ببرند. نفت ما را بردید پولش را بدهید؛ آهنهایتان را هم ببرید مال خودتان.‏

از خیانتهای شاه

‏     هر قراردادی که اینها کردند، مراتع سرسبز بسیار غنی ایران را دادند ـ آنطور که به من‏‎ ‎‏نوشته بودند ـ به یک هیأتی که یکی از آنها هم ملکۀ انگلستان است، مراتعی که‏‎ ‎‏متخصصین ـ آنهایی که آمدند دیدند ـ گفتند بهترین مراتع در دنیاست از حیث دامداری،‏‎ ‎‏اینها دادند به او! و خود مملکت ایران مانده؛ حالا گوشتش را باید گوشت یخ کرده هایِ ...‏‎ ‎‏آنها را بیاورند و اینجا خودش ندارد. اینها خیانت نیست بر یک مملکتی؟! این‏‎ ‎‏«اصلاحات ارضی» از بزرگترین خیانتها نیست بر این مملکت که زراعت مملکت را‏‎ ‎‏بکلی از بین بردید و دهقانهای بیچاره را همچو کردید که هجوم آوردند به شهرستانها!‏‎ ‎‏تهران الآن پر است از این بیچاره ها، دهقانهای بیچاره ای که از اطراف آمدند توی این‏‎ ‎‏زاغه ها و توی این چادرها و توی این کثافتکاریها، بیچاره ها دارند زندگی می کنند با عائله‏‎ ‎‏در زمستان سخت. اینها خیانت به یک ملت نیست؟! خیانت کردی! وقتی خیانت کردی‏‎ ‎‏دیگر سلطان نیستی. سلطان اگر خائن باشد سلطان نیست.‏


سلطنت شاه، برخلاف قانون اساسی

‏     پس، این اتخاذ او تخت و تاج را امروز، قرار دادن نخست وزیر را امروز، امر به فتحِ‏‎ ‎‏ـ نمی دانم ـ مجلس و بستن مجلس ـ همۀ اینها ـ چیزهایی برخلاف قانون اساسی است و‏‎ ‎‏این فریاد ملت که می گویند که شاه را نمی خواهیم، موافق قانون اساسی است. این شعار‏‎ ‎‏برخلاف قانون اساسی؟! نخیر، شعار بر وفقِ قانون اساسی است! شعار شما، شمای‏‎ ‎‏نخست وزیر که می گویید «اعلیحضرت همایونی»! این شعارْ خلاف قانون اساسی است.‏‎ ‎‏ایشان «اعلیحضرت» نیستند، ایشان سلطان مملکت نیستند. این یکی از مسائلی است که‏‎ ‎‏اینها ‏‏[‏‏دائماً‏‏]‏‏ گفتند و دنبال کردند و اینها. یکی از مسائل هم قضیۀ این است که اگر ما‏‎ ‎‏نباشیم ثبات منطقه از بین می رود! این هم باید بعد ببینیم که چه می شود. اگر ایشان نباشد‏‎ ‎‏چه ثباتی از بین می رود و حالا چه ثباتی ما داریم. ان شاءالله خداوند همه تان را توفیق‏‎ ‎‏بدهد، موفق باشید. شما هم خدمت کنید به این نهضتی که ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ ایران هست، هر جور‏‎ ‎‏خدمتی می توانید بکنید. در داخل هستید خدمتهای داخلی، در خارج هستید خدمتهایی‏‎ ‎‏که در خارج امکان دارد مثل تبلیغات، مثل مصاحبه با مطبوعات، نوشتن مقاله در‏‎ ‎‏مطبوعات. اینها بد معرفی کردند ایران را و اهالی ایران را. شما موظفید، همۀ ما موظفیم به‏‎ ‎‏اینکه مسائل را برای اینجا هم روشن کنیم.‏

‎ ‎

  • ـ جعفر شریف امامی.
  • ـ 4 اسفند 1299.
  • ـ مجلس دورۀ پنجم، 9 آبان 1304 ه . ش .
  • ـ جعفر شریف امامی.
  • ـ دولت نظامیِ غلامرضا ازهاری.