سخنرانی
تبیین انگیزه ها و اهداف قیام
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره تبیین انگیزه ها و اهداف قیام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 29 آب‍ان‌ ‭1357

زمان (قمری) : 19 ذی الحجه ‭1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 44

موضوع : تبیین انگیزه ها و اهداف قیام

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره تبیین انگیزه ها و اهداف قیام

سخنرانی

‏زمان: 29 آبان 1357 / 19 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: تبیین انگیزه ها و اهداف قیام‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

سقوط سلطنت، خواستۀ ملت و رهبر

‏     این چند مطلبی که مردم ایران همه خواستار هستند، و ما هم که یک فردی از این افراد‏‎ ‎‏هستیم ما هم خواستار هستیم، اشکالاتی بر هر یک از این امور گاهی می شود. یک امری‏‎ ‎‏که همۀ مردم می گویند این است که ما این سلسلۀ پهلوی را نمی خواهیم. همۀ مردم. الآن‏‎ ‎‏شما در کوهستانهای ایران هم بروید یا در شهرستانها همین مطالب هست که ما این را‏‎ ‎‏نمی خواهیم. گاهی تعبیر از شاه می کنند، گاهی تعبیر به سلسله می کنند که ما این سلسله را‏‎ ‎‏نمی خواهیم. این یک خواست ملت ایران است؛ البته به استثنای آنهایی که نوکر هستند و‏‎ ‎‏نوکر امریکا هستند یا نوکر شاه هستند و از او ارتزاق بکنند که اینها حسابشان از حساب‏‎ ‎‏ملت جداست. ملت ایران، آنکه ملت است و بازارهای ایران را پر کرده و مزارع ایران را‏‎ ‎‏پر کرده و صنعتهای ایران را به دست دارد، آنها صدایشان این است که ما نمی خواهیم این‏‎ ‎‏سلسله را. این یک اصل بود که ما هم همیشه صحبتش را داشتیم. و در این اصل هیچ‏‎ ‎‏ابهامی نیست که کسی بگوید که مرادِ ... مردم چیست یا مراد فلانی چیست؟ هیچ ابهامی‏‎ ‎‏ندارد. صریح در این است که ما سلسلۀ پهلوی را که اولش رضا شاه بوده و حالا نوبت‏‎ ‎‏محمدرضا شاه است و اگر خدای نخواسته برقرار بماند بعدش نوبت رضا پهلوی است، ما‏‎ ‎‏اینها را نمی خواهیم. این هیچ ابهامی ندارد تا محتاج به شرح باشد. و اگر کسی غیر از این‏‎ ‎‏بگوید، غیر خواست ملت ایران است؛ غیر خواست من هم که یکی از افراد ملت ایران‏

‏هستم ‏‏[‏‏می باشد‏‏]‏‏.‏

شعارهای مرموز لیبرالیستی

‏     و کسی بگوید که ما قانون اساسی را می خواهیم، ما انتخابات آزاد می خواهیم، ما‏‎ ‎‏حکومت مردم بر مردم می خواهیم، هر کس این ‏‏[‏‏حرف‏‏]‏‏ را بزند، غیر از این مطلبی است‏‎ ‎‏که ما می گوییم. آن یک مسئله یا ابهام دار است یا خیر، مقصود این است که باید این‏‎ ‎‏سلسله باشند؛ قانون اساسی باید باشد. قانون اساسی معنایش این است که این سلسله باید‏‎ ‎‏باشند؛ و انتخابات آزاد هم معنایش این است که امر انتخابات با شاه است که او امر به‏‎ ‎‏اجرای انتخابات بکند و این برخلاف آن چیزی است که ما می گوییم. ما می گوییم ما اینها‏‎ ‎‏را نمی خواهیم. هیچ ابهامی ندارد. آنکه می گوید که ما قانون اساسی را می خواهیم، آن‏‎ ‎‏لابد می گوید که ما اینها را می خواهیم. پس مابین این دو تا قول هیچ سازشی نیست که‏‎ ‎‏کسی بگوید این دو تا قول یک مطلب را می گوید؛ نه، این دو تا مطلب است. مطلب ملت‏‎ ‎‏ایران هم، ما از مردم باید بفهمیم که ملت چه می گویند، و همه دیدید که ملت در این‏‎ ‎‏تظاهراتی که کردند در شهرها، الآن هم تظاهراتی که می کنند در همۀ شهرها، آنکه فریاد‏‎ ‎‏می زنند همین فریاد است که ما این سلسله را نمی خواهیم. گاهی هم ‏‏[‏‏می گویند‏‏]‏‏ ما شاه را‏‎ ‎‏نمی خواهیم. بنابراین ابهام در این اصل هیچ نیست.‏

پاسخی به یاوه سراییها

‏     بله، اشکالاتی شاه کرده است به این حرف و به تَبَع او هم ‏‏[‏‏پیوسته‏‏]‏‏ این اشکالات را‏‎ ‎‏گاهی اشخاص می کنند و گاهی هم کاغذ از ایران بعضِ از کسانی که با همین دستگاه‏‎ ‎‏مربوطند و میل دارند که این دستگاه محفوظ بماند و میل هم دارند که بعضیهایشان‏‎ ‎‏خودشان بیایند در دستگاه و یک وزارتی، نخست وزیری ای، یک ‏‏[‏‏مقامی‏‏]‏‏ بگیرند!‏‎ ‎‏گاهی آنها هم یک کاغذهایی نوشته اند و همین حرفی که شاه مکرر می زند همین را‏‎ ‎‏تکرار کرده اند؛ در عبارت بعضی از اشخاص محترم هم همین اشکال استشعار می شود و‏‎ ‎‏آن این است که شاه می گوید که اگر من بروم استقلال مملکت به هم می خورد! آنکه‏

‏استقلال مملکت را حفظ کرده است آن عبارت از من است که حفظ کرده است! گاهی‏‎ ‎‏تعبیر به اینطور می شود. گاهی تعبیر می شود به اینکه اگر من بروم این مملکت تجزیه‏‎ ‎‏می شود: یک مقداری اش را روسها می برند، یک مقداری اش را انگلیسها می برند، و‏‎ ‎‏ایران می شود ایرانستان! نظیرِ ـ مثلاً ـ ازبکستان؛ که یک چیزی می شود از، یک تکه ای‏‎ ‎‏می شود از یک مملکت دیگری. و بنابراین باید من باشم تا استقلال ایران محفوظ بماند‏‎ ‎‏و ایران تکه تکه نشود! گاهی هم می گوید چهار قسمت! خود ایشان می فرمایند! چهار‏‎ ‎‏قسمت می شود ایران: خوب، یک قسمتش را لابد شوروی و یک قسمتش هم امریکا،‏‎ ‎‏یک قسمتش هم انگلستان و یک قسمت هم ـ مثلاً ـ برای خود ایران باقی می ماند!‏‎ ‎‏تهرانش مال خود ایران؛ دیگر از آن طرف، به آن طرف، هر کدام مال یک طایفه ای‏‎ ‎‏می شود! این اشکالاتی است ... به اصل اول که ما می گوییم که نباید این سلسله باشد. آنها‏‎ ‎‏می گویند که بسیار خوب همۀ این حرفها درست ـ که البته چیزهای دیگر هم گفته اند که‏‎ ‎‏من مکرر در صحبتهایم گفته ام.‏

‏     این مطلب که اگر ایشان نباشد استقلال مملکت به هم می خورد، این مردم دارند‏‎ ‎‏همین مطلب را می گویند. می گویند که با بودن شما استقلال نیست! باید ما حساب بکنیم‏‎ ‎‏که ببینیم استقلال یک مملکت عبارت از چیست، بعد ببینیم که آیا با بودن ایشان استقلال‏‎ ‎‏هست، و اگر نباشد به هم می خورد؟ یا با بودن ایشان استقلال نیست، و اگر برود استقلال‏‎ ‎‏پیدا می شود؟ الآن کدام دستگاه اساسی دولت ایران استقلال دارد؟‏

 نگاهی به ارتش ایران

‏     خوب، مهمتر از همه، که ایشان خیلی به آن ـ مثلاً ـ می نازند، قضیۀ ارتش است که‏‎ ‎‏یک ارتشی است که گاهی ایشان تعبیر می کند که دیگر ما در مقابل همۀ ممالک و‏‎ ‎‏ابرقدرتها خودمان قدرتِ ‏‏[‏‏فائقه‏‏]‏‏ هستیم! و اینکه یکی از ‏‏[‏‏قدرت‏‏]‏‏هایی که در یک‏‎ ‎‏مملکتی هست و باید مستقل باشد و دنبالۀ غیر نباشد و دست غیر در آن نباشد عبارت از‏‎ ‎‏ارتش است. استقلال ارتش به این است که ارتش در تحت نظام خود مملکت باشد و‏

‏اجانب و کسانی که خارج از مملکت هستند در آن دخالت نداشته باشند، پیوند به آنها‏‎ ‎‏نباشد. مستقل مقابل این است که پیوند به یک جای دیگری باشد، تحت نفوذ یک‏‎ ‎‏قدرت دیگری باشد. ‏‏[‏‏آیا‏‏]‏‏ ارتش ما مستقل است؟ یعنی تحت نفوذ نیست؟! یا ارتش ما را‏‎ ‎‏الآن به قولی چهل وپنج هزار مستشار امریکایی در ایران دارد اداره می کند. الآن ما یک‏‎ ‎‏ارتشی داریم که همه تحت فرمان حکومت ایران باشند؟! ما حالا یک حکومت مستقلی‏‎ ‎‏[‏‏فرضاً داریم‏‏]‏‏، ما فرض می کنیم خود حکومت یک حکومتی است که اداره اش مستقل‏‎ ‎‏است، می خواهیم حالا ارتشش را حساب بکنیم. ارتش ایران جوری است که مال خود‏‎ ‎‏ایران است و برای خود ایران است و برای این ملت است و خدمتگزار این ملت است؟!‏‎ ‎‏ارتش مال ملت است؛ یک ارتشی است برای حفاظت مملکت و برای خدمت به ملت؛‏‎ ‎‏چنانکه هر حکومتی در هر مملکتی باشد خدمتگزار ملت است و از ملت؛ خوب ما این‏‎ ‎‏ارتش ایران را حساب می کنیم ببینیم که یک ارتش مستقلی است و ارتش ملی است و‏‎ ‎‏برای ملت است و به نفع ملت است، یا یک ارتش بستۀ به غیر است و در خدمت غیر است‏‎ ‎‏و بر خلاف مصلحت مملکت و ملت است.‏

غارت ذخایر

‏     این نفتی که از ما دارد می رود، به هدر می رود؛ و دیگر این را همه کس می داند که این‏‎ ‎‏نفت زیادتر از آن اندازه ای که احتیاج خود مملکت است خارج می شود و می رود به‏‎ ‎‏جیب امریکا و سایر کسانی که می برند، و در مقابلش هم امریکا آنچه به ما می دهد‏‎ ‎‏عبارت از اسلحه است! به قول خودشان هجده بیلیون دلار اسلحه! این اسلحه هایی که ما‏‎ ‎‏اصلاً نمی توانیم استعمال کنیم و نمی فهمند در ایران که این چیست، باید چه جور کرد تا‏‎ ‎‏کار بکند؛ و حتماً باید مستشارهای امریکایی باشند تا بتوانند این کار را انجام بدهند. این‏‎ ‎‏اسلحه آمده است به ایران، نه برای مصلحت ایران بلکه برای پایگاه درست کردن برای‏‎ ‎‏امریکا؛ منتها آن عوضی که امریکا به ما می دهد در مقابل این، پایگاه است که نفتمان را‏‎ ‎‏ببرد! هم نفت ما را می برد و هم آن چیزی که در مقابلش به ما می دهد این است که پایگاه‏

‏برای خودش درست می کند! یعنی اگر ابتدائاً امریکا می گفت که من خیال دارم پایگاهی‏‎ ‎‏در ایران درست کنم در مقابل شوروی، آن ایستاده بود در مقابلش و می گفت غلط نکن!‏‎ ‎‏این را با این صورت که نفت می برد و می خواهد مملکتش یک مملکت قدرتمند باشد،‏‎ ‎‏از این جهت هجده بیلیون دلار تاکنون در مقابل نفتْ ایشان اسلحه خریده است، به‏‎ ‎‏حَسَب آنطوری که کارتر گفته اند، و این هجده بیلیون دلاری که اسلحه خریده اند و‏‎ ‎‏اسلحه هایی که ما نمی توانیم، ایران نمی توانند استعمال کنند جز برای این است که اینها‏‎ ‎‏می خواستند یک پایگاههایی درست کنند، با این صورت درست کردند؟ الآن هم در‏‎ ‎‏کوهستانهای ایران، پایگاههای آنها، پایگاههای زیرزمینی شان موجود است.‏

سران ارتش ایران در خدمت امریکا

‏     این نفت ما را که کارگرهایش دست از کار برداشتند و گفتند نمی خواهیم نفتمان را‏‎ ‎‏بدهیم، کی فشار آورد به این کارگر که باید سرِ کار باشید و چرا فشار آورد؟ چرا با سرنیزه‏‎ ‎‏می خواهند وادار کنند؟ یعنی ارتش. چرا این ارتش با سرنیزه می خواهد وادار کند به‏‎ ‎‏اینکه این کارگرها سرِ کار بروند؟ این کارگرها سر کار بروند و این نفت را و این طلای‏‎ ‎‏سیاه را جریان بدهند برای ممالک دیگر، برای امریکا! برای اینکه ارتشْ ارتش ما نیست!‏‎ ‎‏ارتش استقلال ندارد. اگر ارتش استقلال داشت، نمی شود ما بگوییم که ارتش مستقل‏‎ ‎‏خودش پیش خود می خواهد به امریکا نفت برساند. ارتش یک ارتش وابسته به‏‎ ‎‏امریکاست و تحت فرمان مستشارهای امریکایی هست، از این جهت می خواهند که‏‎ ‎‏همین ارتش را استعمال می کنند برخلاف آن چیزی که ملت می خواهد. ملت می گوید‏‎ ‎‏نفت مال خودمان، ارتش می گوید نفت مال امریکا!‏

‏     عمل ارتش این است که با سرنیزه، الآن در آبادان و آنجا با سرنیزه مردم را می خواهند‏‎ ‎‏وادار کنند و کارگرهای شرکت نفت را می خواهند وادار کنند به اینکه مشغول بشوند برای‏‎ ‎‏نفت که نفت را صادر بکنند. این کار کاری است که ارتش الآن دارد به ملت ایران، خیانتی‏‎ ‎‏است که دارد به ملت ایران ‏‏[‏‏می کند‏‏]‏‏، به دست ارتش یعنی بزرگهای ارتش این خیانت را‏

‏به مملکت ایران دارند می کنند. آنها هم تحت نظارت کس دیگری هستند و خود‏‎ ‎‏امریکاست که در اینجا این کار را دارد انجام می دهد. پس شما می گویی، ادعا می کنی که‏‎ ‎‏اگر من بروم استقلال ایران از دست می رود،‏‎[1]‎‏ یعنی اگر من بروم دیگر ارتش همچو‏‎ ‎‏نیست که تحت فرمان امریکا باشد و مردم را وادار کند که ـ یعنی کارگرها را ـ وادار کند که‏‎ ‎‏نفت را بدهید. حالا وادار می کنند کارگرها را که نفت را به امریکا باید جاری بکنید و از‏‎ ‎‏جیب ملت ایران در هر روز چقدر نفت بیرون بکنید، بدون اینکه به این ملت ایران نفعی‏‎ ‎‏برسد.‏

‏     این همین طوری این اموال ایران دارد از بین می رود. و یک مقداری از آن توی‏‎ ‎‏جیب شاه و این شصت هزار نفری که می گویند که اَتْباعِ خورندۀ این قضیه هستند؛‏‎[2]‎‏ یک‏‎ ‎‏مقدار زیادترش هم توی جیب امریکا و انگلستان؛ و گازش هم ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ شوروی می رود. و‏‎ ‎‏حالا مردم می خواهند ندهند این را، ارتش می گوید بدهید. ارتش اگر مستقل بود‏‎ ‎‏نمی گفت بدهید؛ چون وابسته است می گوید بدهید. پس ما ارتشمان، که یکی از اموری‏‎ ‎‏است که باید به او بگوییم، یعنی ایشان می گوید همیشه که ما استقلال داریم، استقلال‏‎ ‎‏داریم، و ارتش داریم و ارتش داریم، ارتش ما به این صورت است. الآن وضع ارتش ما‏‎ ‎‏این است. این ارتش ما در خدمت خلق است؟! در خدمت مردم است و ملت است؟! یا‏‎ ‎‏اینکه بر ضد ملت است؟ ملت کی هستند؟ ملت همین بازاری و همین ـ عرض می کنم که ـ‏‎ ‎‏زارع و همین کشاورز و همین صنعتکار و همین اداری و همین ‏‏[‏‏دانشجو‏‎ ‎‏]‏‏است؛ اینها که‏‎ ‎‏همه ایستاده اند و می گویند ما نمی خواهیم.‏

 اعتصاب سراسری در ایران

‏     ادارات دولتی یکی پس از دیگری اعتصاب می کنند و فریاد می زنند که نمی خواهیم‏‎ ‎‏سر این کارها برویم که نفعش به دیگران برسد؛ ما کارها را رها می کنیم. دانشگاه ما الآن‏

‏تعطیل است، دانشگاههای ما تعطیل است، مدارس علمی ما الآن همه تعطیل است، همۀ‏‎ ‎‏بساط الآن معطل است. تمام قشرهای ایران، هر جا بروی، دست روی هر کدام بگذاری،‏‎ ‎‏تعطیل است الآن. این تعطیلات، آنها روی چه مقصد تعطیل کردند و اینها روی چه‏‎ ‎‏مقصد می شکنند آن تعطیلات را؟ مردم که تعطیلات را و اعتصابات را می کنند، روی چه‏‎ ‎‏مقصد اعتصاب می کنند؟ باید دید که چه می گویند؛ خواسته هایشان چیست.‏‎ ‎‏خواسته هایشان یکی این است که ما نمی خواهیم این سلسله را. این یکی از‏‎ ‎‏خواسته هاست که حتی در ‏‏[‏‏شرکت‏‏]‏‏ نفت همین یکی از خواسته هایشان بود که ما شاه‏‎ ‎‏نمی خواهیم؛ این شاهی که به ما اینقدر دارد خیانت می کند. و ما وجدانی مان است که‏‎ ‎‏داریم چقدر نفت خارج می کنیم به ممالک دیگر.‏

کوشش سران ارتش برای شکستن اعتصاب مردم

‏     ملت قیام کرده است که استقلال و آزادی بگیرد، ارتش قیام کرده است که نگذارد‏‎ ‎‏استقلال، ... و آزادی! ‏‏[‏‏به دست آید‏‏]‏‏ ارتش اگر یک ارتش در خدمت مردم بود، یک‏‎ ‎‏ارتش مستقل بود، که ارتش بود برای ایران و تحت فرمان یک ملت ـ ملتی بود ـ و ملتی‏‎ ‎‏که همه چیز باید در دست او باشد، ارتش هم تحت فرمان او بود، استقلال داشت این‏‎ ‎‏ارتش. در مقابل ملت نمی ایستاد؛ که یک ملت اعتصاب می کند، ارتش اعتصاب را‏‎ ‎‏می خواهد بشکند. رؤسای ارتش فرمان می دهند و ـ عرض می کنم که ـ نخست وزیر‏‎ ‎‏ارتشی فرمان می دهد، و اینها هم می ریزند می زنند می کشند ‏‏[‏‏سرکوب‏‏]‏‏ می کنند که‏‎ ‎‏اعتصابات را بشکنند! اعتصاب مردم روی این است که ما استقلال می خواهیم، ما آزادی‏‎ ‎‏می خواهیم، ما حکومت اسلام می خواهیم. آنکه اعتصابات را می شکند، این در مقابل‏‎ ‎‏این خواست ملت است که او می گوید آزادی می خواهیم، آن می گوید نه نباید آزادی‏‎ ‎‏بشود! مقابلش است دیگر. اگر آن هم با ملت هم صدا بود که دیگر نمی آمد بشکند این‏‎ ‎‏اعتصاب را. این اعتصابات را که می شکنند برای این است که مخالفند با این خواست‏‎ ‎‏ملت. خواست ملت استقلال است، اینها با آن مخالفند.‏


فرماندۀ ارتش، شاه یا کارتر!؟

‏     ارتشِ خودِ مملکت با استقلال مخالف است! ارتش خود مملکت هم فرماندۀ اولش‏‎ ‎‏عبارت از شاه است به حَسَب قواعد ارتشی، و به حَسَب واقع فرماندهش عبارت از کارتر‏‎ ‎‏است! واقع مسئله این است. با مستشارهایی که حالا آمده اند ما استقلال داریم؟ مگر‏‎ ‎‏استقلال با یک لفظ درست می شود؟ عرض کردم که الفاظ در زمان ما معانی خودش را‏‎ ‎‏از دست داده است اصلاً. الفاظ خیلی الفاظ خوشگلی است، خیلی بَزک کرده است،‏‎ ‎‏لکن محتوا ندارد! لفظ «استقلال»، محتوا ندارد. ما استقلال داریم! اگر من بروم استقلال‏‎ ‎‏مملکت از دست می رود! مملکت تجزیه می شود! آن مردک‏‎[3]‎‏ هم می گوید که از باب‏‎ ‎‏اینکه آزادی تندی به مردم داده، سریع آزادی داده است، از این جهت صدای مردم‏‎ ‎‏در آمده! اصلاً الفاظ معنای خودش را از دست داده. لفظ یک لفظی است، معنا معلوم‏‎ ‎‏نیست این باشد! یک چیز دیگر معنایش است! ما استقلال داریم؟! هر جایش را دست‏‎ ‎‏بگذاری استقلال نداریم، وابسته ایم. این ارتش که در رأس همۀ ‏‏[‏‏قدرت‏‏]‏‏هاست نسبت‏‎ ‎‏به مقاصد شاه و همیشه به این ارتش می نازد، این ارتشش که اینطور است نه در خدمت‏‎ ‎‏مردم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏، ملت است، و در خدمت امریکاست؛ برای اینکه منافع او را‏‏[‏‏تأمین کند‏‏]‏‎ ‎‏می کُشد ملت خودش را که منافع او ... تحقق پیدا بکند!‏

فرهنگ وابسته

‏     خوب، می آییم سراغ فرهنگ ‏‏[‏‏آیا‏‏]‏‏ یک فرهنگ مستقل ما داریم؟ فرهنگی که‏‎ ‎‏دخالت غیر در او نباشد؟ یک دانشگاههایی که مستقل باشد و خودش فکر کند؟ تحت‏‎ ‎‏فرمان خود رئیسهای دانشگاه باشد؟ ما همچو چیزی داریم؟ ما همچو فرهنگی خواب‏‎ ‎‏دیدیم؟ از آن وقتی که فرهنگ ‏‏[‏‏پدید آمده است‏‏]‏‏ از اول مشروطه تا حالا، ‏‏[‏‏آیا‏‏]‏‏ ما یک‏‎ ‎‏فرهنگی که فرهنگ صحیحی باشد داشتیم؟ یا یک فرهنگ وابسته بوده؟ یعنی فرهنگی‏‎ ‎‏بوده است که دیگران برای ما درست کردند! دلیل این است که اگر لوزۀ یک شاهزادۀ‏

‏زهرماری ورم بکند و مرض لوزه پیدا کند، از امریکا و اروپا برایش طبیب می آورند یا‏‎ ‎‏می برند آنجا! اگر ما یک فرهنگ صحیحی داشتیم، ... اگر دانشگاه مستقل صحیح‏‎ ‎‏داشتیم، طبیب صحیح مستقل داشتیم. ما یک اسفالت وقتی که می خواهیم درست بکنیم،‏‎ ‎‏دستمان را دراز می کنیم که از یک جای دیگر بیایند برای ما اسفالت کنند، زمینهایمان را!‏‎ ‎‏آن هم با آن فضاحتها! محیرالعقول است قضیۀ اسفالتهای ایران و قضیۀ آن‏‎ ‎‏افراط کاریهایی که در آنجا می شود و از بین بردن مال ملت به اسم اسفالت کردن یک‏‎ ‎‏جاده ای! ما اسفالتمان هم... ما یک بنا می خواهیم، یک مریضخانه می خواهیم درست‏‎ ‎‏کنیم، باید حتماً از خارج بیاید یک کسی نقشه بدهد برایش که چه جوری درست بکنیم!‏‎ ‎‏اگر ما فرهنگی داشتیم ـ الآن بیشتر از هفتاد سال است که ما مدارس جدید داریم از آن‏‎ ‎‏وقتی که «دارالفنون» درست شده است، و چقدر سالهاست که ما دانشگاه داریم ـ اگر این‏‎ ‎‏دانشگاهها یک دانشگاههایی بود که به نفع این ملت بود، یعنی این جوانهای ما را گذاشته‏‎ ‎‏بودند درست تحصیل کرده بودند، برنامه برنامۀ استعماری اگر نبود، آدم درست شده بود‏‎ ‎‏حالا. حالا جوانهای ما جوانهایی بودند که در مقابل دولت می ایستادند. اگر ما یک‏‎ ‎‏دانشگاه مستقل داشتیم، کار مملکت ما نمی رسید به اینجایی که هر جایش دست‏‎ ‎‏بگذاری خراب است.‏

جلوگیری از رشد علمی جوانان

‏     این نیروی مهم مملکت ما، که عبارت از نیروی جوان است، این را از بین بردند. دیگر‏‎ ‎‏این نیروها را همه را به هدر داده اند. این جوانهایی که در خارج آمدند در همین قضیۀ‏‎ ‎‏نیروی اتمی و انرژیِ ـ نمی دانم ـ کذا، اینجا  کار می کنند در خارج، اینها پیش من آمدند،‏‎ ‎‏دو دسته شان آمد ـ یک دسته شان هم زیاد بود جمعیتشان آمدند ـ یک دسته شان‏‎ ‎‏می گفتند که، همه در این متفق بودند که این کار، کار لغوی است که دارند می کنند! کار‏‎ ‎‏بیخودی است برای اینکه این معنا را می گویند درست می کنیم برای اینکه اگر نفت باشد‏‎ ‎‏کذا؛ بعد از این، نفت تا بیست سال دیگر فرض کنید هست، تا بیست سال دیگر اینها دیگر‏

‏نیست. اصلاً این کار، کار غلطی است. و مهم آن است که اینها می گفتند به اینکه ما را‏‎ ‎‏نمی گذارند تحصیل کنیم! ما را در یک حد پایین نگه داشته اند، نمی گذارند بالا برویم.‏‎ ‎‏تحصیلات ما در ایران زیادتر از این مقداری است که حالا اینجا ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ ما ‏‏[‏‏تعلیم‏‎ ‎‏]‏‏می کنند!‏‎ ‎‏ما را آورده اند اینجا در یک سطح پایینی نگه داشته اند برای اینکه ترقی نکنیم.‏‎ ‎‏نمی گذارند جوانهای ما تحصیل بکنند. در داخل ایران و دانشگاههای ایران نمی گذارند‏‎ ‎‏که ‏‏[‏‏رشد کنند‏‏]‏‏ یعنی برنامه یکجور برنامه ای است که اینها را در یک حد معینی نگه‏‎ ‎‏دارند. برنامۀ استعماری است. یک فرهنگ وابسته ما داریم. ما یک فرهنگ مستقل‏‎ ‎‏نداریم. ‏‏[‏‏با‏‏]‏‏ این فرهنگ وابسته به دولتهای استعماری می خواهند که ‏‏[‏‏نسل جوان‏‏]‏‏ را‏‎ ‎‏همین طور عقب مانده نگه دارند. آن آقا که می گوید که من ‏‏[‏‏به‏‏]‏‏ «دروازۀ تمدن بزرگ»‏‎ ‎‏[‏‏رسیده ام‏‏]‏‏! به دست این آقا این جوانهای ما الآن در مرتبۀ پایین قرار گرفته اند و هیچ‏‎ ‎‏نمی گذارند اینها ترقی بکنند.‏

‏     این هم فرهنگ ما که فرهنگ استعماری و عقب نگه داشته شده ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ که نگذارند‏‎ ‎‏جلو برود. نه طبیب یک طبیبِ تام و تمامی باشد، نه یک مهندس درستی از کار در آید،‏‎ ‎‏یا ـ نمی دانم ـ نه یک ‏‏[‏‏متخصص‏‏]‏‏ دیگری. تمام اینها را. اصلاً مملکت را از حیث قوۀ‏‎ ‎‏نیروی جوان فلج کرده اند. الآن ما نیروی جوان نداریم.‏

 فاسد کردن نیروی انسانی

‏     این فرهنگ ما، جزء فرهنگ ما که الآن خیلی رواج دارد، این فسادهایی که در ایران‏‎ ‎‏هست، اینها را جزء فرهنگ حساب می کنند! سینماها جزء فرهنگ است! اینها از تَبَعات‏‎ ‎‏فرهنگ است! کدام سینماها؟ همینهایی که همۀ جوانها، نیروی جوان ما را از بین برده‏‎ ‎‏است؛ یعنی جوری اش کرده، یک همچو فلجش کرده که ... هر چه واقع بشود به نظر او‏‎ ‎‏چیزی نیست! او مشغول عیش و عشرتش باشد کافی است! اینطور دارند درست می کنند.‏‎ ‎‏ریشۀ این مملکت را اینها از بین بردند و دارند می برند. هر مملکتی به نیروی انسانی اش‏‎ ‎‏[‏‏بسته‏‏]‏‏ است. اگر نیروی انسانی در کار نباشد، مملکت دیگر مملکت نیست. اینها نیروی‏

‏انسانی را دارند از بین می برند. همه جا نیروی انسانی از بین رفته است و خشکیده تقریباً.‏‎ ‎‏پس ایشان اگر بروند استقلال فرهنگی از بین می رود! کدام استقلال داریم که از بین‏‎ ‎‏برود؟ حالا شما بروید استقلال می رود، این چه جور می شود دیگر، مملکت ما چه‏‎ ‎‏می شود، استقلالش از بین می رود! و ما استقلال می خواهیم.‏

وابستگی همه جانبه

‏     درد مملکت ما این است که استقلال ندارد. نه استقلال فرهنگ دارد، نه استقلال‏‎ ‎‏ارتش دارد، نه استقلال اقتصاد دارد. اقتصادش وابسته است. یک کار صحیح نمی کنند‏‎ ‎‏اینها. یک اقتصاد وابسته ای که مونتاژ است ـ به اصطلاحشان ـ باید از خارج بیاورند‏‎ ‎‏بخرند؛ ما مصرف ‏‏[‏‏کننده‏‏]‏‏ هستیم. بیاوریم مصرف کنیم. همین ... جفت کنیم اینجا، یک‏‎ ‎‏مملکت مصرفی هستیم. یک زراعتی این ایران داشت، یک زراعت و کشاورزی ایران‏‎ ‎‏داشت که محتاج نبود به خارج؛ یعنی صادر می کرد، صادرکننده بود. یعنی یک مملکت‏‎ ‎‏یک ناحیۀ آذربایجانش ممکن بود ایران را اداره بکند، یک ناحیۀ خراسانش یا فارسش‏‎ ‎‏ممکن بود که ایران را اداره بکند؛ حالا رسیده به آنجایی که خود اینها در حساب‏‎ ‎‏می گویند که سی روز یا سی و سه روز ... برای مملکتمان ‏‏[‏‏غذا‏‏]‏‏ داریم، باقی اش را باید‏‎ ‎‏دستمان را دراز کنیم به غیر.‏

ایران میدان چپاولگران

‏     تمام این جهاتی که این مملکت ما ممکن الاستفاده بوده تمامش را به غیر داده اند.‏‎ ‎‏«ملی» کرده اند مراتع را! اینهایی که من عرض می کنم، به من اشخاص با سند نوشته اند. من‏‎ ‎‏الآن پیشم نیست این ‏‏[‏‏نوشته ها‏‏]‏‏ مع الأسف، به نجف فرستاده بودند، آنجا هست ـ حالا‏‎ ‎‏گم شده یا ‏‏[‏‏امحا‏‏]‏‏ شده نمی دانم ـ که بهترین مراتع، مرتعِ یک طرفی بود، که نوشته بود‏‎ ‎‏مراتع کجا، بهترین مراتع که وقتی کارشناسهای انگلستان آمدند اینجا گفتند که بهترین‏‎ ‎‏مراتعْ مرتعِ فلان جای ایران است که در آن همه ‏‏[‏‏گونه‏‏]‏‏ دامداری می شود کرد؛ و این را به‏‎ ‎‏ملکۀ انگلستان و یک دستۀ دیگری دادند! این مراتع ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏. جنگلهای ما «ملی» شده؛‏

‏جنگل هم دادند به یک دستۀ دیگر! اصلاً ... همین طور ریخته اند سر این سفره و همه‏‎ ‎‏دارند می چاپند! یک قدری از آن هم به جیب ایشان می رود و برای حفظ ایشان است.‏‎ ‎‏اینکه می بینید که از هر گوشۀ ‏‏[‏‏جهان‏‏]‏‏ صدا در می آید به اینکه ما طرفدار ‏‏[‏‏شاه‏‏]‏‏ هستیم،‏‎ ‎‏عاشق چشم و ابروی کسی نیستند آنها! آنها نفت ما را می خواهند! بهتر از این ‏‏[‏‏شاه‏‎ ‎‏]‏‏کسی‏‎ ‎‏نیست که نفت ما را به آنها بدهد. اینها می خواهند که مملکتی به اسم «اصلاحات ارضی»‏‎ ‎‏یک بازار بشود برای امریکا! امریکا گندمهایش را می ریخت دور، توی دریا می ریخت،‏‎ ‎‏حالا بهتر از این چی که بدهد به ایران و از آن نفت بگیرد، از آن پول بگیرد.‏

‏     یک مملکت دامداری اش را بکلی از ... از بین بردند، زراعتش را بکلی از بین بردند؛‏‎ ‎‏مراتعش را به غیر دادند. همه چیز آن را از بین بردند، و الآن شما برای همه چیز محتاجید.‏‎ ‎‏اگر یکوقت جلویش را بگیرند، مملکت ایران بعد از سی و سه روز دیگر باید همه گرسنه‏‎ ‎‏بمانند. این مملکتی است که اگر ایشان نباشد دنیا به هم می خورد! مملکت دیگر مملکت‏‎ ‎‏نیست! ما مملکت که می خواهیم. ‏‏[‏‏شاه می گوید‏‏]‏‏ پس بگذارید من باشم که این مملکت‏‎ ‎‏باشد! در این نطق چند روز پیش از این گفت که بیایید همه فکر کنیم برای مملکت!‏‎ ‎‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ ما هم همین را ‏‏[‏‏می گوییم‏‏]‏‏. همۀ ملت روی همین فکر است که دادشان‏‎ ‎‏بلند است. مردم به فکر مملکتشان نبوده اند، حالا افتاده اند به فکر مملکتشان. حالا دارند‏‎ ‎‏فکر می کنند برای مملکت که دادشان بلند شده است که آقا چرا، چه خبر است اینقدر‏‎ ‎‏می خورید؟! ورم کرده اند خدا می داند! نمی دانید اینها چه جور می چاپند! ما هم‏‎ ‎‏نمی دانیم، شما هم نمی دانید، بعدها اینها کشف می شود که چه کردند به روزگار این ملت‏‎ ‎‏و این مملکت.‏

استقلال بر باد رفته

‏     ما چه چیز داریم؟ چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید استقلالمان می رود؟ استقلال‏‎ ‎‏فرهنگی داریم که برود از دستمان؟ استقلالِ ـ نمی دانم ـ اقتصادی داریم که از دستمان‏‎ ‎‏برود؟ استقلال ارتشی داریم که از دستمان ‏‏[‏‏برود؟‏‏]‏‏ چه استقلالی داریم که شما اگر نباشی‏

‏آن استقلال از دست ما می رود؟ حالا شما برو، ما امتحان کنیم ببینیم! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ این‏‎ ‎‏منطق اینهاست برای همان حرف اولی که ما عرض کردیم که ملت ایران خواهانش‏‎ ‎‏هستند که رفتن ایشان است. خواهانند مردم. این هم ‏‏[‏‏جواب‏‏]‏‏ اشکالش به اینکه اگر من‏‎ ‎‏[‏‏بروم استقلال از دست می رود‏‏]‏‏.‏

‏     خود این ‏‏[‏‏شاه‏‏]‏‏ که همیشه از این حرفها می زند! حالا یک دستۀ دیگری هم هستند که‏‎ ‎‏می خواهند این را نگه دارند. دیگر حالا چه مقاصدی آنها دارند! خوب، بعضی از آنها‏‎ ‎‏معلوم است: دلشان می خواهد وزیری بشوند و ‏‏[‏‏وکیلی‏‏]‏‏ بشوند و می بینند که ملت اگر‏‎ ‎‏روی کار بیایند آنها دیگر باید بروند سراغ کارشان، از این جهت آنها هم دست و پا‏‎ ‎‏می زنند به اینکه بلکه نگهش دارند. و این ملت دیگر زیر بار اینها ان شاءالله نمی رود‏‎ ‎‏[‏‏ان شاءالله حضار‏‏]‏‏.‏

چیرگی مشت بر سرنیزه

‏     و این را بدانید که سرنیزه نمی تواند حکومت کند. یکوقت این است که مردم بیدار‏‎ ‎‏نشده اند و خوابند همه منزلشان، و هر کس مشغول کار خودش است، آن وقت بله؛‏‎ ‎‏سرنیزه هم لازم ندارد؛ همان بدون سرنیزه، همان با ارعاب، همان با چند تا ستاره که‏‎ ‎‏[‏‏سرشانه‏‏]‏‏ باشد، مردم می ترسند. یکوقت تحول پیدا شده، و ‏‏[‏‏شرایط‏‏]‏‏ حالا شده؛ حالا‏‎ ‎‏یک نمونه است؛ یعنی شما در طول تاریخ در هر جا نگاه کنید مثل این نمونه ـ مثل ایران‏‎ ‎‏[‏‏امروز‏‏]‏‏ ـ پیدا نمی کنید. در تاریخ ایران که نیست، در تاریخهای دیگر هم معلوم نیست‏‎ ‎‏پیدا بکنید که مملکتی ملتش یکجور بودند، در یک مدت کوتاهی شدند یکجور‏‎ ‎‏دیگری. اصلاً عکس آن شده اند. یک روز بود که چهارم آبان را ابداً ممکن نبود که‏‎ ‎‏تخلف کنند از اینکه بیرق بزنند؛ میل باطنی نبود؛ نه اینکه برای خاطرِ ـ مثلاً ـ میل‏‎ ‎‏باطنی شان این کار را می کردند لکن پاسبان می گفت دیگر! با پاسبان که نمی شود درافتاد!‏‎ ‎‏اینطور بود مسئله. در ظرف مدتی این ملت تبدیل شد به یک ملت دیگری. حالا یک‏‎ ‎‏ملت دیگری شد که بچۀ کوچک و پیرمردش هر دو فریاد می کنند، توی خیابانها، داد‏

‏می زنند به اینکه مرگ بر ... شاه و بر این سلطنت پهلوی. این تبدیل الآن شده است. یعنی‏‎ ‎‏یک مملکت سر تا پایش عوض شده است؛ یکوقت یکجوری بوده، حالا شده یک چیز‏‎ ‎‏دیگر. این را نمی شود با سرنیزه خاموشش کرد. سرنیزه همچو قدرتی ندارد و لهذا ما‏‎ ‎‏دیدیم حکومت نظامی کردند، باید دو نفر بیشتر، به حَسَب حکومت نظامی و اعلام‏‎ ‎‏حکومت نظامی از دو نفر بیشتر نباید با هم باشند، مردم هم گوش کردند به این حرف!‏‎ ‎‏پنجاه هزار ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏، صد هزار، دویست هزار، سیصد هزار هر گوشۀ مملکت  ‏‏[‏‏راه‏‎ ‎‏افتادند‏‏]‏‏ همان جایی که حکومت نظامی بود! بعد از آن، حکومت نظامی را بالاترش‏‎ ‎‏کردند ـ اگر بالاتری داشت ـ و نخست وزیرِ نظامی آوردند و دولت شد دولتِ نظامی، باز‏‎ ‎‏همان مسئله است. دیگر نظامی را مردم دیدند و سنجیدند و شکستند نظامی را. قدرت‏‎ ‎‏ملت ـ یعنی قدرت مشت بر تانک غلبه کرد. قدرت دین، قدرت ایمان غلبه کرد بر تانک‏‎ ‎‏و توپ. این قدرتْ قدرتِ الهی است. قدرت الهی با همین مشتها غلبه کرد بر تانکها و بر‏‎ ‎‏توپها و بر مسلسلها و اینها. و لهذا نظامی اش، حکومت نظامی اش شکست و دولت نظامی‏‎ ‎‏آمد. دولت نظامی اش هم همین حرف است، چیز تازه ای نیست. آن وقت‏‎ ‎‏نخست وزیرش یک نفر آدمِ  ‏‏[‏‏غیر نظامی‏‏]‏‏ بود، حالا نخست وزیرش یک نفر آدم نظامی‏‎ ‎‏است. هر دو، دو تا پیرمردند که به درد نمی خورند! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏.‏

کودتای نظامی، توطئه ای از پیش شکست خورده

‏     و ما فرض می کنیم که این هم که بگذرد، خوب پلۀ بعدش، اگر عقلشان باز به‏‎ ‎‏همین قدر باشد، این هم که بگذرد یک کودتای نظامی که نه، شاه برود و یک نظامی‏‎ ‎‏روی کار بیاید، باز همان نظامی است؛ یک چیز تازه ای نیست. همان نظامی ای که آن روز‏‎ ‎‏حکومت نظامی بود و مردم شکستند، امروز دولت نظامی است و مردم شکستند او را و‏‎ ‎‏الآن شکسته ‏‏[‏‏شده‏‏]‏‏ است، فردا همین است؛ یک چیز تازه ای نیست. مردم همین که‏‎ ‎‏دیده اند، یک چیز غریبه ای نمی بینند که بترسند از آن. همین نظامی است، اسمش را‏‎ ‎‏می گذارند کودتای نظامی! این هم شکسته می شود. نمی شود یک مملکتی که همه‏

‏ایستاده اند و مشتها را گره کرده اند و می گویند بزنید و ما استقلال می خواهیم، ما رد‏‎ ‎‏نمی شویم، مرد و زنش یک مطلب دارند، آن زنی که چهار تا بچه اش را کشتند در‏‎ ‎‏بهشت زهرا آنطور فریاد می زند و داد می زند و مردم را دعوت می کند به اینکه دست‏‎ ‎‏بزنید، بچه های مرا زدند گریه نکنید، دست بزنید، که آن شخص می گفت که مردم گریه‏‎ ‎‏کردند و دست زدند؛ این چیز تازه ای است که مردم برای خاطر  ... ‏‏[‏‏کُشته های این زن‏‏]‏‎ ‎‏گریه می کردند و این زن می گفت که نه گریه نکنید دست بزنید، مردم هم دست می زدند‏‎ ‎‏برای خاطر این و هم گریه می کردند برای مصیبتی که وارد شده؛ یک همچو مملکتی را‏‎ ‎‏نمی شود با سرنیزه عقبش زد.‏

مسئولیت اقشار ملت در استمرار نهضت

‏     این نهضت را نگه دارید آقایان. تکلیف همه است. تکلیف من آخوند است، تکلیف‏‎ ‎‏آن آقاست، تکلیف شمای بازاری یا کارگر یا دانشمند است این. همه، همه تکلیف‏‎ ‎‏داریم که این نهضتی که در ایران پیدا شده دامن به آن بزنیم. با این نهضت شما می توانید‏‎ ‎‏استقلال خودتان را بگیرید، و می توانید آزادی برای خودتان تهیه کنید. و شما و ما الآن‏‎ ‎‏مسئول خدای تبارک و تعالی هستیم، و مسئول نسلهای آتیه هستیم که یک همچو نهضتی‏‎ ‎‏پیدا شد و نتوانستید، عُرضه اش را نداشتید که از آن استفاده بکنید، عُرضه داشته باشید که‏‎ ‎‏استفاده کنید از این نهضت. این نهضت را نگذارید بخوابد، نگذارند آنهایی که رؤسای‏‎ ‎‏امور هستند، احزاب هستند، علما هستند، طلاب هستند، بازاری هست، دانشگاهی هست‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم ـ دادگستری هست، وکلای دادگستری هست، آن قشرهایی که در‏‎ ‎‏مملکت هستند نگذارند که بخوابد این اعتصابات، و نگذارند بخوابد این نهضت زنده ای‏‎ ‎‏که الآن در ایران هست. اگر خدای نخواسته این نهضت بخوابد تا آخرالابد زیر بار ظلم‏‎ ‎‏هستیم. واین دفعه اگراین شمشیر این مردکشیده بشود، تمام نسلهایتان را قطع خواهد کرد.‏

نفی سیاست گام به گام

‏     من به ... بعضی از این آقایان که آمده بودند و می گفتند که «سیاست قدم به قدم»،‏

‏خوب حالا یک قدم برداریم و بعدش صبر کنیم یک مدتی بگذرد بعد قدم دوم را‏‎ ‎‏برداریم، گفتم آقا اگر شما این قدم را سست کنید، ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ قدم دوم قدمهای شما را‏‎ ‎‏می شکنند! اینطور نیست که یک قدر صبر کنند که شما حالا قدم اول را برداشتید حالا‏‎ ‎‏ایشان سلطنت کند نه حکومت! ... بعد از این همه جنایات حالا دیگر بیایند آقا سلطنت‏‎ ‎‏کنند نه حکومت! این اگر پایش مستقر بشود، دنبال این هستند که این نهضت را بخوابانند‏‎ ‎‏با هر طور که می توانند. اینها دنبال این هستند. و اگر این نهضت بخوابد، این آتشی که در‏‎ ‎‏دل مردم روشن شده است و خدا روشنترش کند اگر این بخوابد و این آتش خاموش‏‎ ‎‏بشود، دیگر امکان ندارد که این نهضت پیدا بشود، یا شبیه آن پیدا بشود. رفت از بین که‏‎ ‎‏تمام بشود. و اگر اینطور بشود، قبل از اینکه شما به نتیجه برسید یک همچو مصیبتی پیدا‏‎ ‎‏بشود، تا آخر گرفتار هستید. آن هم نه این جور گرفتاری که تا حالا بودید؛ حالا تازه نفَس‏‎ ‎‏شده است و خواهد شما را، همۀ شما را قطع نسل خواهد کرد. بیدار باشید! ایرانی ها بیدار‏‎ ‎‏باشند، ملتفت باشند که در چه مقام حساسی واقع شده اند، الآن چه موقعیتی از برای ایران‏‎ ‎‏الآن هست. مثل سابق نیست که خوب حالا امروز نشد فردا؛ خیر دیگر امکان ندارد. بین‏‎ ‎‏موت و حیاتید شماها! بین زندگی و موت هستید.‏

‏     و من از خدای تبارک و تعالی می خواهم که ان شاءالله کمک کند به این نهضت، و‏‎ ‎‏کمک می کند ان شاءالله . به شرط اینکه شما همه برای خدا، برای خدا، برای اقامۀ دین‏‎ ‎‏خدا قیامتان باشد؛ خداوند تأیید می کند شما را ان شاءالله .‏

‎ ‎

  • ـ اصل: مستقل می شود.
  • ـ اصل: هست.
  • ـ جیمی کارتر.