تمام قوس وجود – دکتر سیدعلی قادری
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : قادری، سیدعلی

زمان (شمسی) : 1374

زبان اثر : فارسی

تمام قوس وجود – دکتر سیدعلی قادری

□ دکتر سید علی قادری

‏اگر نشأتگاه این تراوش را غایت استغراق‏‎ ‎‏در معرفت دینی و مدرج عالی ایمان و‏‎ ‎‏عرصه علم الیقینی که بدان علم اجمالی‏‎ ‎‏می‌‌‌ توان داشت، بدانیم، بی‌‌‌ شک مبدأ این‏‎ ‎‏معرفت او نیست که حتی انبیاء عظام‏‎ ‎‏صلوات‌الله علیهم اجمعین هم ناقلند. او‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏محیی این اندیشه در ظلمت نسیان نسل این‏‎ ‎‏عصر است. اگر به پایین‌‌‌ ترین سطح تلقی از‏‎ ‎‏دین هم نظر کنیم که بر مجموعه‌‌‌ ای از آداب‏‎ ‎‏و رفتار مبتنی بر وجود خداوندگاری بر جهان‏‎ ‎‏هستی اطلاق می‌‌‌ شود باز در عصر افول‏‎ ‎‏ظاهری اینگونه باورها، آنکه هیمه این‌‌‌ گونه‏‎ ‎‏اندیشه‌‌‌ ها برافروزد، محی‌الدین است.‏

‏پس چه در عالی‌‌‌ ترین سطح از فهم و‏‎ ‎‏ادراک ما از دین و چه در نازلترین سطح،‏‎ ‎‏روح‌الله(ره) احیاء دین کرده است و بر این‏‎ ‎‏قول بی‌‌‌ تفکر یا با تأمل هیچکس را تردید‏‎ ‎‏نیست که «حضرت روح‌الله به غایت مفهوم‏‎ ‎‏محی‌الدین است»، اما این تعریف از کثرت‏‎ ‎‏ظهور مخفی است. حتی معاند به سبب عناد‏‎ ‎‏به دین عنود اوست که چرا باور دینی را‏‎ ‎‏دوباره بارور کرده است. و آنکه بر ستیغ‏‎ ‎‏ستیز با دین ننشسته و بر ادراک ادیان‏‎ ‎‏ابراهیمی هم وجدانی ندارد بل از منظر بیرون‏‎ ‎‏بدان نظاره می‌‌‌ کند بی‌‌‌ شبهه حضرتش را‏‎ ‎‏احیاگر اندیشه‌‌‌ های دینی این عصر می‌‌‌ داند‏‎ ‎‏و می‌‌‌ داند که از نفس گرم وی در خزان‏‎ ‎‏باورهای اصیل و بنیادین دینی نسیم شکفتن‏‎ ‎‏شکوفه‌‌‌ های مذاهب ابراهیمی وزید و آن که‏‎ ‎‏به ظن خود در مقام ذم به بنیادگرائی متهمش‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند بیش از هر کس بر این معنا اذعان‏‎ ‎‏دارد که وی «محیی» است اما غافل از آنکه‏‎ ‎‏عطر را گند گُل نامیدن جز ذم خود نیست.‏‎ ‎‏اما آنها که با صمیمیت دین سر و سری‏‎ ‎‏دیرینه دارند دو گروه در سوی یک طیف‌‌‌ اند‏‎ ‎


‏و هزاران گروه در میانه آنها، و تعدادشان به‏‎ ‎‏عدد انفاس خلائقی است که در آن طیف‏‎ ‎‏جای خالی دارند.‏

‏یک گروه آنان که دین را وسیله می‌‌‌ دانند و‏‎ ‎‏هدف واسط، و دیگر گروه آنانکه دین به‏‎ ‎‏ماهو دین را اصیل می‌‌‌ شمرند. در گروه اول‏‎ ‎‏عامی به وفور و عالم بسیار است اما این که‏‎ ‎‏چه کس «عامی یا عالم؟» به حقیقت این‏‎ ‎‏تلقی از مذهب معرفت بیشتر دارد ظاهراً‏‎ ‎‏ملاک آن است که هر که عاملتر است عارفتر‏‎ ‎‏است. از عاملان بسیاری بر او دل بسته‌‌‌ اند‏‎ ‎‏اما نه بدان سبب که ابتدا در سیمایش‏‎ ‎‏ملکوت دیده‌‌‌ اند و در آهنگش الحان جبروت‏‎ ‎‏و در عزمش استواری جبال و در خشونتش‏‎ ‎‏جبلت رأفت و در اندیشه‌‌‌ های لطیفش ژرفی‏‎ ‎‏و لطف و رفعت، اینها را همه دیده‌‌‌ اند اما‏‎ ‎‏پس از این باور که وی ادعای پیامبری ندارد‏‎ ‎‏و دین تازه‌‌‌ ای هم نیاورده است.‏

‏عالمانی که بر دامنش نشستند تا طنین پر‏‎ ‎‏طپش قلبش را که آهنگ معرفت می‌‌‌ نوازد‏‎ ‎‏بشنوند در بدو امر ندانستند که فقه تعرق‏‎ ‎‏اندیشه اوست که چکه می‌‌‌ کند و نه همۀ او، و‏‎ ‎‏سیاست در دستهایش به نرمی موم است، و‏‎ ‎‏در مقام پیوند، عرفان را از آسمان به زیر‏‎ ‎‏می‌‌‌ کشد یا فلسفه را به آسمان بالا می‌‌‌ برد تا با‏‎ ‎‏هم گره زند و حکمتش وجود را آنچنان معنا‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند که سقراط حکیم در نیوشیدن آن کند‏‎ ‎‏ذهنی می‌‌‌ کند، چه کسی می‌‌‌ دانست که‏‎ ‎‏شعرش با سبک بالی خیال عقل را دور‏‎ ‎


‏ می‌‌‌ زند و بر دل نشانه می‌‌‌ رود و در مقام زهد،‏‎ ‎‏جهاد و سیاست پیشه می‌‌‌ کند و در تزکیه‌‌‌‏‎ ‎‏ نفس نه بت که بت‌تراش را می‌‌‌ شکند و مباد‏‎ ‎‏که خود بت شود، نفس خویش را با دستهای‏‎ ‎‏خویش در نظرگاه دوست و دشمن ذبح‏‎ ‎‏می‌‌‌ کند. دهها مدح دیگر که همگی در‏‎ ‎‏ساحت قدسیش بی‏‎‌‌‌ ‎‏مقدارند، ولی‏‎ ‎‏بی‌‌‌ مقدارترین مدح از او در بعد سیاسی‏‎ ‎‏است که بسیاری تنها او را در این جلوه‏‎ ‎‏می‌‌‌ شناسند. این خود بداقبالی اوست که‏‎ ‎‏حجاب می‌‌‌ شود بر شناختن ابعاد‏‎ ‎‏لطیف‌‌‌ ترش اما از همین نظرگاه پست هم اگر‏‎ ‎‏کسی به رفتارش نظر کند و انگشت حیرت به‏‎ ‎‏دندان نگیرد کورچشمی خود اثبات کرده‏‎ ‎‏است.‏

‏چه کسی را گمان آن بود که از سرزمینی‏‎ ‎‏که در یک نسل بر آن تخم کفر پاشیده‌‌‌ اند‏‎ ‎‏خرمن توحید و عشق درو کند. چه سیاست‌‏‎ ‎‏شناسی تجویز می‌‌‌ کرد که بی‌‌‌ ابزار قدرت،‏‎ ‎‏هم به شرق بتازد بی‌‌‌ آنکه از غرب مدد گیرد و‏‎ ‎‏هم به غرب حمله‌‌‌ ور شود بی‌‌‌ آنکه بر شرق‏‎ ‎‏تکیه زند. هنوز بعضی سیاست‌شناسان را‏‎ ‎‏جسارت تکرار و آموختن درس از او نیست.‏‎ ‎‏کدام استراتژیست و تاکتیک‌شناسی جایز‏‎ ‎‏می‌‌‌ شمرد که بر آسمانی پرواز کند که هنوز‏‎ ‎‏کرکسان نمرود بر آن احاطه داشتند و تیر و‏‎ ‎‏کمان در دست آنها و مایه آخرش یک شورش‏‎ ‎‏بی‌‌‌ رهبر و سپس آه و حسرتی که بر دلها‏‎ ‎‏می‌‌‌ ماند، اما پرواز کرد آرام و مطمئن. اینها‏‎ ‎


‏هم شگفت‌‌‌ آورند اما شکوه جای دیگر است‏‎ ‎‏که حیرت‌‌‌ زاست. هر کس که اندکی‏‎ ‎‏سیاست بداند می‌‌‌ داند که این اصل اولیه بر‏‎ ‎‏همه رفتارهای سیاسی به معنای متعارف آن‏‎ ‎‏سایه دارد که مقوله سیاست غیراخلاقی‌‌‌ ترین‏‎ ‎‏مقولات و بی پدر و مادر است و بلکه‏‎ ‎‏حرامزاده، مردم کوچه و بازار هم به تجربه آن‏‎ ‎‏را دریافته‌‌‌ اند، رفتار حکامی که در طول‏‎ ‎‏تاریخ از بیم سست شدن پایه‌‌‌ های حکومت،‏‎ ‎‏خون خویشان خویش را هم به ناحق‏‎ ‎‏ریخته‌‌‌ اند از شواهد این مدعاست. چه‏‎ ‎‏بسیار عباد و زهاد و ظاهر الصلاح‌هائی که‏‎ ‎‏وقتی به حکومت دست یافته‌‌‌ اند، یا استحاله‏‎ ‎‏شده و یا بطن خویش را برملا کرده‌‌‌ اند. اما‏‎ ‎‏حضرتش حتی در آنجا که همه تاکتیکهای‏‎ ‎‏جنگی دلالت بر آن دارد که ویران کردن سد‏‎ ‎‏دربندی‌خان ضروری است سئوال دیگری‏‎ ‎‏از مقوله‌‌‌ ای دیگر دارد که پس از ویرانی سد،‏‎ ‎‏آب شرب مردم چگونه تأمین می‌‌‌ شود، پاسخ‏‎ ‎‏می‌‌‌ یابد که مردم به زحمت می‌‌‌ افتند، ویرانی‏‎ ‎‏سد را جایز نمی‌‌‌ شمرد. ولی طرف مقابل با‏‎ ‎‏سلاح مرگبار سمی حتی از کودکان و‏‎ ‎‏سالخوردگان ملت خود به گمان آنکه‏‎ ‎‏کوتاهی کرده‌‌‌ اند انتقام می‌‌‌ کشد. اینها‏‎ ‎‏زیباست اما شکوهمند‌‌‌ تر از آن این معناست‏‎ ‎‏که هر سیاستمداری حتی جوجه‌‌‌ های میدان‏‎ ‎‏سیاست که میزی را در اشغال خود دارند اما‏‎ ‎‏او را نمی‌‌‌ شناسند، نیکی‌‌‌ های زیردستان را به‏‎ ‎‏نام خود ثبت می‌‌‌ کنند و زشتی‌‌‌ ها و خطاهای‏‎ ‎


‏ لو رفته خود را چماقی کرده بر سر هر که‏‎ ‎‏چماق خورش بهتر باشد می‌‌‌ کوبند. اما این‏‎ ‎‏رویه از ساحت او بدور بود، معظم‌له‏‎ ‎‏کج فهمی‌‌‌ های ما را از جنگ و انقلاب‏‎ ‎‏تذکار داد اما برخ نکشید و در پایان که یار‏‎ ‎‏هوشمندش مصلحت دانست که مسئولیت -‏‎ ‎‏پذیرش صلح را تقبل کند وی نپذیرفت و‏‎ ‎‏همه بار را خود به تنهائی بر دوش کشید. چه‏‎ ‎‏زیباست گذر از جان به نفع نام نیک اما چه‏‎ ‎‏حیرت‏‎‌‌‌ ‎‏زاست از نام به نفع حقیقت چشم‏‎ ‎‏پوشیدن. سیاستی که وی عین دیانت‏‎ ‎‏می‌‌‌ دانست کجا و رندی‌‌‌ های سیاست‌بازان‏‎ ‎‏حرفه‌‌‌ ای کجا. گویا این بیت را لسان‌الغیب‏‎ ‎‏در وصف وی گفته است که:‏

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق 

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

‏می‌‌‌ گفتم که زیبائی‌‌‌ های روح‌انگیزش و‏‎ ‎‏جلوه‌‌‌ های گونه گونه‌‌‌ اش در معارفی که بدان‏‎ ‎‏عارف بود در بدو امر علت دلدادگی‌‌‌ ها نبود.‏‎ ‎‏از دگر سو مگر می‌‌‌ توان در او جمالی دید و‏‎ ‎‏خیره ماند بی‌‌‌ آنکه بر یک اصل اولیه روشن‏‎ ‎‏تکیه نداشت و آن همان که در ابتدا گفتم‏‎ ‎‏ادعای پیامبری ندارد، دین تازه هم نیاورده‏‎ ‎‏است، حقه‌‌‌ ای در کار نیست از‏‎ ‎‏سیاست‌بازی هم در او خبر نمی‌‌‌ توان گرفت‏‎ ‎‏و همه ادعایش که ساده و بی‌‌‌ پیرایه و‏‎ ‎‏صادقانه بود اینکه مذهبی که هست و بخشی‏‎ ‎‏از ارزشهای آن را می‌‌‌ شناسیم بهتر بشناسیم‏‎ ‎

‏و کتابی که پیش‌‌‌ رو داریم و خداوند خود‏‎ ‎‏ضمانت حفظش را کرده است غنیمت‏‎ ‎‏شماریم و عامل باشیم و شجاعت در غیاب‏‎ ‎‏بیگانه اندیشیدن را در خود تمرین کنیم و‏‎ ‎‏ظواهر فریبنده دنیا، از لطایف عقبی بازِمان‏‎ ‎‏ندارد و شیطان را به قلب، به زبان و به عمل‏‎ ‎‏لعنت کنیم و از شیطان بزرگ هم نهراسیم.‏‎ ‎‏که خدا با ماست. با این ادعای ساده، دلها‏‎ ‎‏روانه شد و مگر این دعوی تازه‌‌‌ ای است؟‏‎ ‎‏جز این است که بازگشت به دینی است که‏‎ ‎‏ریشه در تاریخ دارد و حضرت ختمی مرتبت‏‎ ‎‏آخرین نبی آن بود. پس از این باور است که‏‎ ‎‏جمالها رخ می‌‌‌ نمایند و حقایقی دیگر از دین‏‎ ‎‏احیا می‌‌‌ شود و آنکه دین را هدف واسط‏‎ ‎‏می‌‌‌ داند، درمی‌یابد که شریعت تنها‏‎ ‎‏طریقت فوز و فلاح و نجات است و اگر‏‎ ‎‏عطش دوباره فهمیدن غلبه کند، می‌‌‌ یابد که‏‎ ‎‏دین به ماهو دین اصیل است و معرفتی فزونتر‏‎ ‎‏می‌‌‌ طلبد، و کمر همت به زهد و جهاد و‏‎ ‎‏فرزانگی و مستی گام اول است که باید‏‎ ‎‏بست. وی چنین مدعایی داشت که از عطر‏‎ ‎


‏الحانش، جز بوی ابراهیم خلیل و موسای‏‎ ‎‏کلیم و عیسای روح‌الله و محمد حبیب‌الله‏‎ ‎‏(صلوات‌الله اجمعین) و رایحۀ ائمۀ اطهار‏‎ ‎‏(سلام‌الله علیهم) به مشام نمی‌‌‌ آمد. و چنین‏‎ ‎‏که خیل فطرتهای زلال بر پرچمی که‏‎ ‎‏برافراشت گرد می‌‌‌ آمد تا ندای پیامبران‏‎ ‎‏خداوند و ثارالله را از زبانی بشنود که نه بر آن‏‎ ‎‏اندکی می‌‌‌ افزاید و نه در تمام گفتن، کاستی‏‎ ‎‏و سستی روا می‌‌‌ دارد. اگر این باور اولیه‏‎ ‎‏باشد، هر کس به قدر بضاعت خویش، در‏‎ ‎‏فهم دین، پاره‏‎‌‌‌ ‎‏ای از خویش را در گوشه‌‌‌ ای‏‎ ‎‏از جمال وی می‌‌‌ بیند و جمال خویش در آینۀ‏‎ ‎‏او می‌‌‌ نگرد. و پس از این باور که وی صادق‏‎ ‎‏است و جز به احیای دین به کاری دیگر‏‎ ‎‏مأمور نیست، از پلکان اندیشه‏‎‌‌‌ ‎‏های او، در‏‎ ‎‏فهم ژرفتر معرفت دین، بالا می‌‌‌ توان رفت و‏‎ ‎‏به همان میزان که توان خیزش بیشتر،‏‎ ‎‏چهره‌‌‌ اش ملکوتی‌‌‌ تر رخ می‌‌‌ نماید. اما به‏‎ ‎‏ساحت لطیف‌‌‌ اندیش - ترهایی که(پیچش‏‎ ‎‏مو) می‌‌‌ بینند، نزدیکی نتوانستم کرد، و جز‏‎ ‎‏این مکلف نیستم که استثنا‌‌‌ یشان کنم که در‏‎ ‎

‏محضر آنان بی‌‌‌ گمان، دینداری و احیای‏‎ ‎‏دین، شریعت‌شناسی و طریقت‌پیمایی،‏‎ ‎‏سالک و سلک و تقسیمات دیگری از این‏‎ ‎‏مقولات، بازیهای فکری کودکانۀ ماست.‏‎ ‎‏آنها همچون قاصدکهای سبک‏‎‌‌‌ ‎‏بال در چشمه‏‎ ‎‏مهتاب تن از ساقه برکنده‌‌‌ اند و با نسیم‏‎ ‎‏نازکتر از خیال در صلاة مکاشفه، قبل از‏‎ ‎‏قرب اول «به می سجاده رنگین کرده» از‏‎ ‎‏مقامات قربهایی که به وهم هم نیایند شتابان‏‎ ‎‏گذر داشته‌‌‌ اند، و اگر چه ندانم که در آن‏‎ ‎‏ساحت چیست که بی‌‌‌ گمان نمی‌‌‌ دانم، اما از‏‎ ‎‏منظر پایین در آن غایتی که دین را هم‏‎ ‎‏می‌‌‌ سوزاند، خود، دینی می‌‌‌ توان دید که باز‏‎ ‎‏بی‌‌‌ شبهه، او محی آن دین هم هست. باز‏‎ ‎‏گردیم، شاید پاسخ سئوال مقداری ضرور‏‎ ‎‏باشد که مگر نه این است که از دین‏‎ ‎‏رمیدگانی که با نفس وی باز آمده‌‌‌ اند، در‏‎ ‎‏مرتبت زمانی ابتدا دل بدو سپرده و سپس به‏‎ ‎‏آئین وی دل نهاده‌‌‌ اند؟ پاسخ به جزمیت و‏‎ ‎‏بی‌‌‌ شبهه، آری نیست، چه، هیهات که وی‏‎ ‎‏کسی را به خویش خوانده باشد، حتی به‏‎ ‎


‏بهانه! منقول است که زمانی شیوع آهنگ‏‎ ‎‏رحیل حضرتش بسیاری را بی‌‌‌ تابانه از‏‎ ‎‏جبهه‌‌‌ ها به جماران آورد. دوستان نظر دادند‏‎ ‎‏که ظاهر شدن معظم‌له در جمع، تخم شایعه‏‎ ‎‏می‌‌‌ خشکاند، قریب به این مضمون فرمودند:‏‎ ‎‏«اگر برای من رفته‌‌‌ اند بهتر که باز آیند و اگر‏‎ ‎‏برای خدای خویش، او حی لایموت‏‎ ‎‏است». دوم برهان اینکه دین را از او منها‏‎ ‎‏کنید، چه می‌‌‌ ماند؟ جز پوست و استخوانی؟‏‎ ‎‏اگر بر بسیاری نفوس ناطقه چیزهایی که‏‎ ‎‏صورت دین ندارد بماند، بر او هیچ‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ ماند. آیا از فلسفه‌‌‌ اش نیم‌خورده‌‌‌ ای‏‎ ‎‏می‌‌‌ ماند که بکار آید؟ فقهش چه معنا می‏‎ ‎‏‌‌‌ تواند داشت؟ چه شکوه زهدی از او، تصویر‏‎ ‎‏کردنی است؟ چه فریادی از او می‌‌‌ ماند که به‏‎ ‎‏استواری کوه بر عدو هیبت بریزد؟ بی‌‌‌ گمان‏‎ ‎‏جهادش به جمود، و شعرش به خموشی رود،‏‎ ‎‏اگر دین با او نباشد، از او هیچ نمی‌‌‌ ماند،‏‎ ‎‏حتی خاکستر سردی که نشان از او بتوان‏‎ ‎‏گرفت. چه او همۀ نَفْسِ خویش را با اولین‏‎ ‎‏نَفَسْ در گفتن سبوح قدوس به بیرون راند، و‏‎ ‎

‏همۀ خویش را به می خلوص چنان ناب‏‎ ‎‏کرد، و با دین چنان ذوب شد که اگر دین از‏‎ ‎‏او برگیری، هر آنچه دارد بر‏‏گ‏‏رفته‌‌‌ ای. عجبا‏‎ ‎‏نمی‌‌‌ دانستم، خلوص عبادالله را چگونه می‏‎ ‎‏‌‌‌ توان با مصداق مثال آورد. انیشتن را ببینید،‏‎ ‎‏موحد است. هیچ عالمی را نمی‌‌‌ شناسیم که‏‎ ‎‏خدا را نشناسد. چه علم نور خداست و هر‏‎ ‎‏چه دانش است، با واسطه و بی‌‌‌ واسطه از‏‎ ‎‏اوست. با این وصف خدا را از او منها کنید،‏‎ ‎‏شاید «نسبیت» بماند. همچنین بی‌ ذکر نام‏‎ ‎‏خدا، نام ارسطو، منطق صوری را تداعی‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏کند. اما الله را از هر آنچه روح‌‌‌ الله در‏‎ ‎‏عمر عریض خویش عرضه کرد، برگیرید، هر‏‎ ‎‏آنچه ساخته است و پرداخته، به یکباره فرو‏‎ ‎‏می‌‌‌ ریزد. حتی نامش هم مهمل می‌‌‌ شود.‏‎ ‎‏شگفتا که معبود در لوح تقدیر، بنامش هم‏‎ ‎


‏عنایت داشته است شگفت‌‌‌ تر آنکه، مدح و‏‎ ‎‏ذم در حریم عارفان مخلص، نقیض همدیگر‏‎ ‎‏نیست. مگر نه این است که ذم برشمردن‏‎ ‎‏اعدام است و چه ذمی از این هولناکتر به‏‎ ‎‏ذهن آید که روح‌الله بی الله، هیچ اندر هیچ‏‎ ‎‏است و از خود هیچ ندارد. و چه مدحی‏‎ ‎‏والاتر از این که مدح او بی‌واسطه، حمد‏‎ ‎‏خداست. چنین است که نه به زعم و به ظن‏‎ ‎‏و گمان، که به بداهت آفتاب، شریعت و‏‎ ‎‏طریقت و در غایت، حقیقت دین، چنان با‏‎ ‎‏وی ممزوج شده، که ذاتی روح‌الله گشته‏‎ ‎‏است و جنس قریب او گردیده و احیاگری،‏‎ ‎‏فصلی است که در عالیترین سطح از تلقی‏‎ ‎‏دین و در نازلترین سطح فهم از شریعت، هر‏‎ ‎‏ناظری در هر منظری چه با دین الفت دیرینه‏‎ ‎‏یافته باشد و چه با شریعت سر ستیز، آنرا‏‎ ‎

‏فصل وی می‌‌‌ داند. این ادعا از سر اغراق و‏‎ ‎‏مغالطه نیست، که در تعریف به حد تام‏‎ ‎‏روح‌الله، محی‌‌‌ الدین است، منتها ظریفان‏‎ ‎‏خرده خواهند گرفت که تعریف در مفاهیم‏‎ ‎‏کلی است و نه در مصادیق و مغالطه‏‎ ‎‏اینجاست. پاسخ را به ظریفترها می‌‌‌ سپارم‏‎ ‎‏که به مدد آیند، و تفهیم کنند که آنگاه که‏‎ ‎‏مصداق، بالمطابقه در ترادف مفهوم است،‏‎ ‎‏بازشناسی ما هویت مصداق تعریف مفهوم‏‎ ‎‏باشد.‏

‏اگر باز خرده نگیرند که تعدد را چه‏‎ ‎‏می‌‌‌ کنید، آیا در طول تاریخ تنها او‏‎ ‎‏محی‌‌‌ الدین است؟ از جدال درمی‌‌‌ گذریم و‏‎ ‎‏سخن کوتاه می‌‌‌ کنیم که حاشا و کلّا. اما بر‏‎ ‎‏صدق و کذب تعریفمان، طریق دیگری‏‎ ‎‏داریم که به اشاره از آن گذر می‌‌‌ کنیم و‏‎ ‎‏تفصیل را به مجالی دیگر وا می‌‌‌ گذاریم. اگر‏‎ ‎‏قاعده این باشد که هر تعریف منطقی از هر‏‎ ‎‏مقوله‌‌‌ ای، در هر موضوعی که گمان بر‏‎ ‎‏صحت و جامع و مانع بودن آن داریم‌، آنگاه‏‎ ‎‏به صدقش یقین حاصل می‌‌‌ گردد، که عناصر‏‎ ‎‏آن (جنس، فصل، جنس و عَرَض و ...) تنها‏‎ ‎‏در یک آیه قرآن کریم باشد. قاعده دیگر آنکه‏‎ ‎‏هر قضیۀ موجبه حملیۀ شخصیه، آنگاه مقرون‏‎ ‎‏به صحت است که پس از تعریف یا شناخت‏‎ ‎‏دقیق موضوع، کل حروف آن بطور پراکنده با‏‎ ‎‏عناصر محمول (که به ریشه‌‌‌ ها توجه‏‎ ‎‏می‌‌‌ شود نه به قالب مشتقات) در یک آیه‏‎ ‎‏باشد آنگاه با این روش، تعریف ما بدین‌گونه‏‎ ‎

[[column]]

[[column]]


‏اصلاح می‌‌‌ شود که: «روح‌‌‌ الله مخلص،‏‎ ‎‏محی‌‌‌ الدین است». چرا که اگر ر – و – ح –‏‎ ‎‏ا- ل- ل- ه موضوع باشد و «حی و دین» در‏‎ ‎‏کل آیاتی که این دو ریشه را با هم اشتراک‏‎ ‎‏دارند محمول، در سه آیه از قرآن کریم چنین‏‎ ‎‏ترکیبی موجود است.‏

‏اگر ر، و، ح، ا، ل، ل،ه م، خ، ل، ص‏‎ ‎‏موضوع و اشتراک «حی و دین» محمول قرار‏‎ ‎‏گیرد در کل قرآن تنها آیه شریفه ذیل دارای‏‎ ‎‏این ترکیب خواهد بود. هو الحی لا اله الا‏‎ ‎

‏هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب‏‎ ‎‏العالمین «غافر 65» آیه شریفه فوق به اعتبار‏‎ ‎‏موضوعات مختلف بالغ بر هزاران محمول‏‎ ‎‏می‌‌‌ تواند داشته باشد، هزاران تذکار هم‏‎ ‎‏دارد. اما ذهن خالی را به آن تذکارها‏‎ ‎‏خطوری نیست، مگر آنکه با قاعدۀ اول،‏‎ ‎‏موضوعی گزینش شده باشد و به اعتبار‏‎ ‎‏گزینش‌‌‌ ها در قاعده دوم دهها تذکار رخ‏‎ ‎‏نمایند از جمله هر آنچه ما به دلالت تضمن،‏‎ ‎‏تسامح کرده‌‌‌ ایم، تذکار داده می‌‌‌ شود. مگر‏‎ ‎‏نه این است که حضرتش محی‌‌‌ الدین است‏‎ ‎‏اما کدام دین؟ دین حنیف یا معاذالله دین‏‎ ‎‏جنیف؟ اگر سیاست‌بازی خرد بر باد رفته،‏‎ ‎‏هذیان گفت که «درست است که آیت‌الله‏‎ ‎‏خمینی به شیعیان هویت دوباره داد اما نباید‏‎ ‎‏فراموش کرد که با احیای بنیادگرایی، بخش‏‎ ‎‏بزرگی از جامعه امروز را هزار سال به عقب‏‎ ‎‏بازگردانید و به خرافات و موهومات هم‏‎ ‎‏ارزش دوباره داد»، دل به درد می‌‌‌ آید، اولیای‏‎ ‎‏خدا همیشه مظلومند، آنکه عمری با‏‎ ‎‏موهوماتی که به مذهب آویخته بودند چنان‏‎ ‎‏درآمیخت که بسیاری را طاقت تحمل نبود، و‏‎ ‎‏از کوزه‌‌‌ ای که فرزندش آب نوشیده بود،‏‎ ‎‏خرافه‌‌‌ پرستان آب نمی‌‌‌ خوردند. چه تصویری‏‎ ‎‏در اذهان خرافه‌جویانی دیگر دارد. مگر نه‏‎ ‎‏این است که هر دین حنیفی با بزرگترین‏‎ ‎‏مظاهر ادیان جنیف، یعنی خرافه‌‌‌ ها و‏‎ ‎‏موهومات غالب، یا به دیگر عبارت با‏‎ ‎‏شرکهای جلی عصر خود درمی‌آمیزد. و مگر‏‎ ‎


‏نه این است که مذهب غالب مشرکان امروز‏‎ ‎‏غرب محوری و اصالت ارزشهای تهی‏‎ ‎‏دوزخی سود و تمتعهای حقیر است؟ و چه‏‎ ‎‏خرافه بزرگتر از این؟ ظریفی می‌‌‌ گفت: وقتی‏‎ ‎‏به قصد تحصیل از ایران رفتم القائات چنان‏‎ ‎‏بود که گمان می‌‌‌ کردم، هر چه به زبان لاتین‏‎ ‎‏است وحی است (خرافه‌‌‌ ای که خیلی‌‌‌ ها بر‏‎ ‎‏آن دخیل بسته‌‌‌ اند)؛ مدتی طول کشید تا‏‎ ‎‏دانستم به زبان انگلیسی هم مزخرف بسیار‏‎ ‎‏می‌‌‌ توان گفت. لذا آنچه او احیا کرد، دین‏‎ ‎‏حنیفی است که رشته‌‌‌ های اراجیف ادیان‏‎ ‎‏جنیف را پنبه می‌‌‌ کند. ادیانی که صور و روح‏‎ ‎‏شریعت ندارند، اما شیوه زیستن در دوزخ‏‎ ‎‏زمین و جحیم عقبایند، و خرافه‌‌‌ های بزرگ و‏‎ ‎‏موهومات موهن همین‌‌‌ هایند. این قول بدین‏‎ ‎‏معنا نیست که همه دلدادگان به حضرتش از‏‎ ‎‏چرک خرافه و موهوم، تن به آب حقیقت‏‎ ‎‏شسته باشند اما بدان معنا هست که هر که‏‎ ‎‏ژرف‌‌‌تر دل بدو سپرد، موهوم از حقیقت بازتر‏‎ ‎‏شناسد و به همان میزان که از شرک غالب‏‎ ‎‏دوری گیرد، در هر مصافی با هر خراقه با‏‎ ‎‏قامت استوارتر بازمی‌‌‌ گردد. سخن به‏‎ ‎‏بیراهه نرود، می‌‌‌ گفتم که با استمداد از آیه‏‎ ‎‏شریفه اگر روح‌‌‌ الله مخلص، موضوع باشد،‏‎ ‎‏دهها قضیه که به تسامح دلالت تضمن رها‏‎ ‎‏کرده‌‌‌ ا‌‌‌ یم و توجه به آنها ضروریست، تذکار‏‎ ‎‏می‌‌‌ شوند و من به اندکی از آن که ظاهرترند،‏‎ ‎‏بسنده می‌‌‌ کنم. و تعریفم را از حضرتش با‏‎ ‎‏استمداد از کلام حق اینگونه تکمیل می‌‌‌ کنم.‏‎ ‎

‏که روح‌‌‌ الله مخلص حامد داعی (موضوع)‏‎ ‎‏محی‌‌‌ دین‌‌‌ الله رب‌‌‌ العالمین است (محمول)‏‎ ‎‏اکنون چه سهل و ممتنع است گفتن آنکه اگر‏‎ ‎‏می‌‌‌ خواهی دین را بشناسی او را بشناس و‏‎ ‎‏اگر می‌‌‌ خواهی او را بشناسی دین را بشناس‏‎ ‎‏و دور و این همانی نباشد، اما آسان است‏‎ ‎‏گفتن آنکه، اگر بر شناخت هویت خویش‏‎ ‎‏عطش داری! امروز هر آنچه هست از اوست‏‎ ‎‏و اگر به افق فردا نگاه دوخته‌‌‌ ای بی‌‌‌ گمان‏‎ ‎‏روشن‌‌‌ تر از امروز خواهد بود، چه، بذری که‏‎ ‎‏وی پاشیده فردا ثمر دهد.‏

‏سخنی هم با تو ای روح‌‌‌ الله‏

‏اول آنکه بر من ببخشایی که در تعریف تو‏‎ ‎‏تا سطح منطق صوری پایین آمدم و اگر‏‎ ‎‏خطایی احاطه‌ام کرده است از محبوبی که‏‎ ‎‏ترا به ما، هِبه کرد، صاحبدلی فرزانه بخواه که‏‎ ‎‏علت قصور بر من هدیه کند.‏

‏دوم آنکه سلامهایمان را بپذیر:‏

‏السلام علیک یا مخلص‏

[[column]]

[[column]]


‏السلام علیک یا حامد‏

‏السلام علیک یا داعی‏

‏السلام علیک یا محیی‏

‏السلام علیک یا روح‌الله، ای که نامت با‏‎ ‎‏وجود «نحن اقرب الیه من حبل الورید»‏‎ ‎‏واسطةالعقد ما و معبود شده است و هر که‏‎ ‎‏ترا شعار دهد، شعاری که فریاد شعور باشد‏‎ ‎‏و عین دثار و نه «همچون طبل غازی بلند‏‎ ‎‏آواز و میان تهی» خویش را اثبات و حمد‏‎ ‎‏خدا کرده است.‏

‏ای آنکه قرآن کریم نامت را همواره با یک‏‎ ‎‏صفت اثباتی می‌‌‌ شناسد.‏

‏ای آنکه استاد طریقتت مرحوم شاه آبادی‏‎ ‎‏رضوان‌‌‌ الله تعالی فرمود: روح‌‌‌ الله، روح‌‌‌ الله‏‎ ‎‏است.‏

‏ای آنکه وقتی در میانه بودی عطر کلامت‏‎ ‎‏مستی می‌‌‌ داد اکنون که نیستی روح بسیطت‏‎ ‎‏هستی می‌‌‌ دهد.‏

‏سلام انبیاء و ائمه و اولیاء و اصفیاء و‏‎ ‎‏عبادالله و ملائک مقرب بر تو باد.‏

‏والسلام‏