با بهار در سوگ
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

پدیدآورنده : حکیمی، فروغ

زمان (شمسی) : 1374

زبان اثر : فارسی

با بهار در سوگ

‏تقدیم به روح بلند یادگار امام،‏

‏ حاج سید احمد خمینی (رضوان ا... تعالی علیه)‏

‏ 28/12/72‏

‏□ فروغ حکیمی‏

‎ ‎

‏بهار آمد و بر هر کرانه سبزه دمید‏

‏ببوی لاله و نسرین چمن ز راه رسید‏

‏به شاخه غنچه نشست و نقاب از رخسار‏

‏به روی بلبل بیدل هنوز بر نکشید‏

‏یکی دو قطرۀ شبنم سپیده‌دم آرام‏

‏ز برگ شاخ چناری به روی لاله چکید‏


‏به انتظار شقایق چمن گشود آغوش‏

‏ولی عجب که شقایق بباغ برندمید‏

‏گذشت فصل زمستان و دیدۀ نرگس‏

‏چرا چنین نگرانست و دل پر از تردید‏

‏زمان زمان شکفتن، زمان گل دادن‏

‏ولی جوانۀ گلدان آرزو خشکید‏

‏غروب بود و غم‌انگیز نالۀ باران‏

‏که گوش خستۀ دل بانگ هجرتت بشنید‏

‏مگر نه آنکه بهاران به خانه باز آیند‏

‏پرندگان سفر کرده خسته از تبعید‏

‏چه شد که طایر جانت چنین سبک پرواز‏

‏بسوی منزل جانان ز آشیانه پرید‏

‏بگو چه شد که چنین بی‌‌‌ خبر سفر کردی‏

‏به ناگهان چه تو را سوی بیکرانه کشید‏

‏بیا چکاوک دلخسته راز دل بگشا‏

‏بگو ز داغ صنوبر تو را به جان چه رسید ‏

‏تو با امام چه گفتی در آن شب معراج‏

‏که زود گوهر جان تو را به نقد خرید‏

‏نوید مرغ سحر چون تو را بشارت داد‏

‏به شام تیرۀ هجرت ستاره‌‌‌ ای تابید‏

‏سپیده سر زد و حوران به عرش بردندت‏

‏به شوق دیدن روی تو آسمان خندید‏

‏پیام آمدنت را فرشته چون آورد‏

‏پدر برای تو آغوش برگشود و دوید‏

‏یکی ستارۀ امید بود بعد پدر‏

‏کز آسمان وطن، گردش زمان برچید‏


‏چنین بُوَد که بهاران به همت باران‏

‏به سبزه‌زار شکوفا شود نهال امید‏

‏ولی فسرد نهال وجود تو هر چند‏

‏بسی ز دیدۀ یاران سرشک غم بارید‏

‏هنوز وقت سفر کردنت نبود‌‌‌ ای گل‏

‏ببین ز داغ تو اینک «علی» چسان رنجید‏

‏کنون که موسم عید است و باغ رنگارنگ‏

‏ببین چگونه به سوگت وطن سیه پوشید‏

‏تو را بکام شد امسال میهمانی دوست‏

‏نمانده بهر رفیقان خسته دیگر عید‏

‏برفت دامن صبرم ز کف که از کوچت‏

‏ز دیدگان من اینک «فروغ» هم کوچید‏

‏ز یادها نرود هرگز آن درخت بلند‏

‏که سایه‌‌‌ سار از او داشتند نرگس و بید‏

‏به یادگار از او مانده شاخساری چند‏

‏امید آنکه بمانند شاخه‌‌‌ ها جاوید‏