دیدار امام
پایم به رفتن سر کویش شتاب داشت
در دیدنش به سینه دلم اضطراب داشت
آنجا نشسته بود و نمی دیدمش، دریغ
گویی ز نور، بر سر و رویش نقاب داشت
شب را ز دل به گوشۀ چشمی ربوده بود
آری به چشم روشن خود آفتاب داشت
می گفت و می سرود و مرا شور می فزود
هر حرف او حکایت صد شعر ناب داشت
از چشمه های چشم من اشکی نمی چکید
این دیده باز حسرت یک قطره آب داشت
با این غزل به آتش دل آب می زدم
وصفش وگرنه وسعت صدها کتاب داشت
جواد محقق همدانی