کربلا
بوی نیرنگ و ستم در کربلا پیچیده بود
آسمان پیراهنی از رنگ خون پوشیده بود
از میان چشمهایش ژاله های سرخ رنگ
بر زمین تشنه کرب و بلا باریده بود
از دل خاک سیاه آلاله ای درد و غم
در بیابان های بی آب و علف روییده بود
از لبان خشک هر کودک میان کربلا
چون پرستوی مهاجر خنده هم کوچیده بود
پگاه دهقان آزاد