شمس منوّر
باز نشسته یاد تو، در دلِ درد جوی من
پنجۀ غم بیفشرد بی تو دگر گلوی من
پای بنه به میکده تا برهم ز غمکده
بو که شراب بیغشی برچکد از سبوی من
گر به محبتی شبی پا بنهی به دیده ام
با رخ شب فروز تو مهر دمد ز کوی من
ای تو بشیر هر خوشی، روح نواز و دلکشی
بادۀ ناب و بیغشی، دیدنت آرزوی من
حاصل عمر من تویی، گوهر جان من تویی
در صدف سخنوری، حاصل جستجوی من
بال زنم به سوی تو، تا برسم به کوی تو
هست غبار کوی تو، شبنم آبروی من
اکبر بهداروند