ببریخان
به ناگاه رحیمبیک محلاتی، سراغ کنان، آمده مرا یافت و بعد از تعارفات گفتم: «تو هم عضو اردوی شکاری؟ کارت چیست؟»
گفت: «از اردوی شاهم و خدمت ببریخان به عهدهی من است.»
گفتم: «ببریخان کیست؟»
گفت: «این لقب گربهی مخصوص شاه است که شاه آن را دوست داشته، با خود میگرداند و برای او لباسهای مخصوص و اسب و خدمتکار و مواجب مقرر کرده، به این لقب ملقب گردانیده است.» بسیار حیرت کردم که گربه، خان است و لقب و منصب دارد و انسانهای بیچاره در چه گرفتاریهایی هستند، بعد از سوار شدن شاه برای شکار، نزد حکیم تولوزان رفتم. در میان صحبت، از لقب خانیِ گربه تعجب نمودم. گفت: «تعجب ندارد. لقب شغالی به کسی و خرسی به کسی داده، مواجب میدهند و آنان افتخار دارند که شغال و خرسند.» خاطرات حاج سیاح
هزار گوسفند
انوری ـ رحمهالله تعالی ـ حکیمی کامل و فقیهی فاضل بود. سخنان او مشهور است و دیوان او مسطور2، گویند به سمع مَلِک «غور»3 رسانیدند که: انوری تو را هجا گفته است.
[ملکغور] به ملک هرات نوشت و انوری را طلب کردو ملک هرات را مقابلهی وی هزار گوسفند وعده کرد.
انوری گفت: ای پادشاه! مردی که او را هزار گوسپند میارزد، تو را رایگان نمیارزد؟ مرا بگذار تا باقی عمر در سلک ملازمان تو باشم و جواهر
مدایح در پای تو پاشم.
ملک هرات را از این سخن خوش آمد و او را نگاه داشت. بهارستان جامی
زندان یوسف
شنیدم که یوسف علیهالسلام به زندان در افتاد از یک کلام چو شد خواب ساقی بر او آشکار ز ساقی شد آن لحظه امیدوار بدو گفت: نزد خداوند خویش به یاد من آور طریقی به پیش
کزین کُنج زندانم آن پادشاه خلاصی دهد چون ندارم گناه در آن لحظه جبریل آمد فرود بدو گفت آن را که حق گفته بود بدو گفت: با آن همه فضل و خیر
چرا استعانت گرفتی ز غیر؟ چرا دیگری را کنی چاره جوی چرا ریختی پیش خلق آبروی تو را چون خلاصی دهد آن کسی که از تو گرفتارتر شد بسی؟
ز فرمان حق سرکشیدن خطاست که حق، هر چه بربنده آرد عطاست خانقا ـ فقیر شیرازی
1) جفت: همسر.
2) مسطور: نوشته شده.
3) غور: شهری در افغانستان.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 244صفحه 21