از لابلای کتابها
سین. حسینی
روزی
یکی طفل، دندان درآورده بود پدر، سر به فکرت فرو بُرده بود که من نان و برگ از کجا آرمش مروّت نباشد که بگذارمش چو بیچاره گفت این سخن نزد جُفت1 نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آن کس که دندان دهد، نان دهد بوستان سعدی
پادشاه حکیم
در زمانهای قدیم، در شهری دوردست پادشاهی عاقل و قدرتمند حکم میراند، این پادشاه به دلیل شوکت و شکوهی که داشت، مخوف، و به واسطه عقل و دانشش، محبوب بود.
در وسط شهر چاهی بود که آبی بسیار گوارا داشت. همهی ساکنان شهر از پادشاه و اطرافیانش گرفته تا مردم کوچه و بازار از آب آن چاه میخوردند، چرا که در شهر جز همان چاه، چاه دیگری وجود نداشت.
یک شب که همهی مردم شهر به خواب رفته بودند، زنی جادوگر وارد شهر شد و به سر چاه آب رفت و از مایعی عجیب، هفت قطره در چاه ریخت و گفت: «بعد از این هر کس از آب این چاه بخورد دیوانه میشود.»
صبح روز بعد همهی اهالی شهر از آب چاه خوردند و همانطور که زن جادوگر گفته بود همگی دیوانه شدند؛ امّا پادشاه و وزیر پادشاه از آب آن چاه نخوردند. وقتی خبر به گوش مردم شهر رسید،
در کوی و برزن راه افتادند و محله به محله گشتند و گفتند: «پادشاه و وزیر شهر دیوانه شدهاند. هر دو پاک عقلشان را از دست دادهاند، ما نمیتوانیم بپذیریم که پادشاهی دیوانه بر ما حکومت کند، بیایید برویم و او را از تخت به زیر کشیم!»
آن شب وقتی پادشاه از وقایع داخل شهر باخبر شد، فوری دستور داد تا کوزهی طلا را... که از اجدادش به او ارث رسیده بود ـ پُر از آب چاه کنند و به نزد او ببرند، بیدرنگ فرمان شاه اجرا شد و کوزهی پر از آب را به حضور او بردند. شاه کوزهی طلا را گرفت و سر کشید. خوب که سیراب شد، کوزه را به وزیر داد و وزیر هم از آن آب بیاشامید.
وقتی مردم شهر از این موضوع باخبر شدند، شادمانی بسیار کردند؛ چرا که پادشاه و وزیر دیوانه دوباره عقلشان را به دست آورده بودند!
جبران خلیلجبران
شعر آزاد
شعر آزاد تقریباً همان بحر طویل است که سابقاً هم بوده، منتها در فارسی کم بود، امّا در ترکی زیاد بوده، مثلاً نیما را در آن افسانه میبینید که یک مصراع آن را آزاد گذاشته است. تقریباً همان بحر طویل است و چیز تازهای نیست. منتها مضافاً اینکه حالا خیلی مورد لزوم است. بسیاری از موارد هست که جز در آن قالب در قالب دیگری نمیشود به آن خوبی بیان کرد. خیلی موضوعات است که نه با قصیده میشود بیان کرد نه با غزل، شعر آزاد الآن لازم است. چیزی که نوپردازان و جوانانی را هم که میگویند قافیه نباشد، سیراب میکند. میگویند قافیه نباشد، خوب نباشد، امّا وزن که باید باشد.
میراث ماندگار ـ استاد شهریار
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 244صفحه 20