حیم - اعصابنورد
بیانیّۀ شمارۀ 655 برای اعضای کلوپ اعصابنوردی:
رفتی و رفتن تو
آتش نهاد بر...
به حرمت رفاقت، این هفته صفحۀ اعصاب نوردی تقریباً تعطیل است.
از وقتی به اصرار سردبیر محترم و فهیممان صفحۀ «مرگ» در مجلّه راه
اندازی شد، مرگ و میر در بین اعضای مجلّه به راه افتاد. در همان روز
اول ناخن یکی از خانمهای محترم که در مجلّه خیلی کارهای خوبی میکنند
شکست. بعد از آن با خبر شدیم که بچّه گربهای که در زیرزمین ساختمان
دفتر مجلّه خانه کرده بود از آنجا رفته است که این مسئله در روحیۀ خانم
منشی خیلی تأثیر منفی داشت. وقتی داشتیم این وقایع تلخ را در دفتر مجلّه
مرور میکردیم، ویراستار محترم مجلّه ابراز داشتند که یکی از ماهیهای
گوشتخوار آکواریومشان یک ماهی گوشتخوار دیگر را ریز ریز جویده است
و خورده است.
خیلی دوست داشتم که یک مقدمه چینی مناسب برای خبری که باید به
شما بدهم، داشته باشم. در نهایت، چیز مناسبی از کار در نیامد. از آنجایی
که مرگ خبر نمیکند ولی خبر مرگ زود میپیچد، باید یواش یواش قبول
کرد که مرگ حق است و گریبان هر کسی را میگیرد و امروز این مرگ
حق به ناحق و ناگهان گریبان قربانعلی شمس را چسبید و ول نکرد تا او
دارفانی را وداع گفت.
البته شما او را به نام دیگری میشناسید. هر چند که ما در ظاهر ارتباط
خیلی خوبی با هم نداشتیم ولی باید بدانید که در واقع حتی دلمان نمیخواست یک دانه مو که هیچ اصلاً سر به تن آن یکی باشد.
درست حدس زدید! این همان بابا پانادون بود. پانادون در خانوادهای
معمولی به دنیا آمد و همان روز اول مادرش دوست داشت که نامش را
مرتضی بگذارند ولی پدرش با اینکه قبول کرد اما رفت و برایش به نام
قربانعلی شناسنامه گرفت! آنها حدود هفتاد و شش سال پیش یعنی وقتی
قربانعلی یک سال و سه ماهه بود از روستایی در استان سمنان به تهران
کوچ کردند و چند تا خانه آن طرفتر از خانۀ ما سکنی گزیدند.
ما با هم دوستان خوبی بودیم و با هم به یک مدرسه میرفتیم ولی اختلافات ما تقریباً از دوران نوجوانی به بعد آغاز شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 180صفحه 20