شهریار زنجانی
سفرنامۀ پرپر!
وقتی زنگ در دوبار پشت سر هم
به صدا در میآید، یعنی یا پدر خیلی گرسنه است یا یک خبر خوش دارد. آن روز دوبار پشت سر هم دوبار زنگ زد و این میتوانست نشانۀ خبر خیلی خوشی باشد. پدر پس از کلّی دوندگی و تلاش و رو انداختن به این و آن، بالاخره توانسته بود بلیط برای یک کوپۀ قطار بگیرد. البته قطاری که پدر گرفته بود تا نیشابور بود واز آنجا به بعد را باید جور دیگری تا مشهد میرفتیم.
من در این سفر تصمیم گرفتم که
یک سفرنامۀ درست و حسابی بنویسم
تا اگر قرار شد راجع به گذران تابستان انشا بنویسم، حرفی برای گفتن داشته باشم. البته مطالبی را که به عنوان انشا نوشتم در واقع ته ماندۀ سفرنامۀ مشهد در تابستان است. چرا ته مانده؟
چون در طول سفر، سفرنامۀ من به عناوین مختلف برگ برگ شد واز بین رفت.
روز اول
ساعت 45/4 با بدبختی به قطار رسیدیم. الآن ساعت ده شب است و من دارم این بالا سفرنامه مینویسم. این بالا یعنی تخت بالایی که پس از کلّی جدل و دعوا با خواهرم و برادرم و
مادربزرگم آن را به دست آوردهام.
قرار بود با اتوبوس به راه آهن بیاییم ولی در بین راه یک موتوری که در خط ویژۀ اتوبوس تک چرخ زده بود با یک موتور سه چرخ بازیافت شهرداری تصادف کرده بود و راه، بند آمده بود. به همین دلیل مجبور شدیم با التماس از رانندۀ اتوبوس بخواهیم که ما را در بین ایستگاه پیاده کند. به این ترتیب ساکها و چمدانها و دیگر وسایل را کول کردیم و پیاده از سر چهارراه گمرگ تا میدان راه آهن دویدیم، چون خیابان ولی عصر یک طرفه به سمت بالاست
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 194صفحه 26