صبح چهل سالگی بخیر صبح
بخوان به نام پروردگارت.
بخوان آنگونه که جهان با خبر شود از واقعه ای بزرگ.
بخوان آنگونه که باد،عطر پیامت را در سرتاسر جهان بگسترد.
بخوان آنگونه که پرندگان خوش آواز تنها نغمۀ تو را بسرایند در وسعت
باغهای خوشبختی.
بخوان آنگونه که تا به حال کسی چنین نخوانده است.
خواندن اگر نمی دانی با دلت بخوان که زلالترین آیینه جهان هستی است
و خداوند اینگونه خواندن ر ابر تو پسندیده است.
بخوان که جبرئیل مشتاق شنیدن کلام تواست.
این چگونه خواندنی بود که خواب از چشم هستی ربود و عالمی را از خوابی چندهزارساله بیدار
کرد؟
چگونه خواندنی بود که خواندن توکه چون خورشیدی بر فروغ ،آفتاب معنا را در سرتاسر جهان گستراند؟
و چگونه آفتابی بود خواندن تو که غروبی درپی آن نبود؟مگر غروبی بودکه دلبسته طلوع جاودانه تو
نباشد و دل به روشنی حقیقت پیامت نسپرده باشد؟
چگونه بود خواندن توکه این همه بیابان خشک بی مهری را
لباس سبز محبت پوشانده و آب و خاک را با هم آشتی داد؟
آیا آن شیپور که جهانی را از خود می میراند و جهانی رابه
عشق زنده می کند چیزی به جز سروده های عاشقانه توست؟
آیا قیامت همان خواندن تو نیست؟
این چگونه خواندنی بود که جبرائیل دل از خاک برنمی کند
و این چگونه خواندنی بود که جبرائیل را از عرش به فرش
کشانده بود؟
جبرائیل پیام بزرگی با خود آورده بود تا مگر آن را از زبان
تو بشنود..
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 131صفحه 3