نامه
اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی
نامه به آقای سید احمد خمینی (اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 26 ت‍ی‍ر ‭1363

زمان (قمری) : 17 ش‍وال‌ ‭1404

مکان: تهران

شماره صفحه : 510

موضوع : اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی

زبان اثر : فارسی

مخاطب : خمینی، سید احمد

نامه به آقای سید احمد خمینی (اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی)

نامه

‏زمان: 26 تیر 1363 / 17 شوال 1404 ‏

‏مکان: تهران، جماران  ‏

‏موضوع: اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی ‏

‏مخاطب: خمینی، سید احمد ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم ‏

‏     نامه ای است از پدری پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتی الفاظ و مفاهیم به پایان‏‎ ‎‏رسانده، و زندگی خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفس های آخرین را با‏‎ ‎‏تأسف از گذشتۀ خود می کشد، به فرزند جوانی که فرصت دارد تا چون عبادالله صالحین‏‎ ‎‏در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد.‏

‏     فرزندم! کرّ و فرّ دنیا‏‎[1]‎‏ و نشیب و فراز آن به سرعت می گذرد و همه زیر چرخهای‏‎ ‎‏زمان خرد می شویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف، به این‏‎ ‎‏نتیجه رسیده ام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند، رنجهای درونی و روانی و روحی شان از‏‎ ‎‏سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیده اند، بسیار رنج آورتر و‏‎ ‎‏جگر خراشتر است. دراین زمان که ما زندگی می کنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند‏‎ ‎‏است رنج عذابی که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانی های جان فرسایی که هر‏‎ ‎‏یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنج ها و گرفتاریهای قشرهای‏‎ ‎‏متوسط حتی فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملی نیست بلکه یک رقابت جانکاه‏‎ ‎‏است که کمر هر یک زیر آن خُرد می شود، گویی در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با‏‎ ‎‏دهان باز و دندان های تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همۀ اقشار‏‎ ‎‏هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه‏‎ ‎‏درد و رنج رقابت بالا می رود و آنچه مایۀ نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگی‏‎ ‎


‏و گسستگی از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمی خدای تعالی حاصل شود.‏‎ ‎‏آنان که درصدد برتری ها به هر نحو هستند چه برتری در علوم ـ حتی الهی آن ـ یا در‏‎ ‎‏قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود می کنند. وارستگان از قیود مادی‏‎ ‎‏که خود را از این دام ابلیس تا حدودی نجات داده اند، در همین دنیا در سعادت و بهشت‏‎ ‎‏رحمتند.‏

‏     در آن روزهایی که در زمان رضا خان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود‏‎ ‎‏و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند ـ که خداوند رحمان نیاورد چنین‏‎ ‎‏روزهایی برای حوزه های دینی ـ شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه‏‎ ‎‏نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم‏‎ ‎‏به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب‏‎ ‎‏هم خدا بزرگ است».‏

‏     پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همۀ مقامات دنیوی می دهم، باور کن. ولی‏‎ ‎‏هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دام های ابلیس و نفس خبیث.‏

‏     پسرم! از من گذشته ‏یَشِیبُ بْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ.‎[2]‎‏ لکن تو‏‎ ‎‏نعمت جوانی داری و قدرت اراده، امید است بتوانی راهیِ طریق صالحان باشی.‏‎ ‎‏آنچه گفتم بدان معنی نیست که خود را از خدمت به جامعه کنارکشی و گوشه گیر و کَلِّ‏‎ ‎‏بر خلق الله ‏‎[3]‎‏ باشی که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکان دار.‏‎ ‎‏سیره انبیای عظام ـ صلّی الله علی نبیّنا و علیهم اجمعین ـ و ائمۀ اطهار ـ علیهم السلام ـ‏‎ ‎‏که سرآمد عارفان بالله و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهی در قیام‏‎ ‎‏به همه قُوی علیه حکومت های طاغوتی و فرعون های زمان بوده و در اجرای عدالت‏‎ ‎‏در جهان رنج ها برده و کوشش ها کرده اند، به ما درس ها می دهد و اگر چشم بینا و‏‎ ‎


‏گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود ‏مَنْ اَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.‎[4]‎

‏    ‏‏پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل‏‎ ‎‏حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه های آنها است. چه بسا عابد و‏‎ ‎‏زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینی و‏‎ ‎‏خودخواهی و غرور و عُجْب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفیّ و امثال آنها، او‏‎ ‎‏را از حق دور و به شرک می کشاند. و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزۀ الهی به‏‎ ‎‏معدن قرب حق نائل می شود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر ـ علیهما السلام ـ و بالاتر و‏‎ ‎‏والاتر چون نبی اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و خلیفه بر حقّش علی بن ابیطالب ـ علیه‏‎ ‎‏السلام ـ و چون حضرت مهدی ـ ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء ـ در عصر حکومت جهانی اش.‏‎ ‎‏پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و‏‎ ‎‏از حُجب حتّی حُجب نور وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگی‏‎ ‎‏نیز کفر است.‏

‏     پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است‏‎ ‎‏شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین‏‎ ‎‏مسئولین و دست اندرکاران نیست و دست و پا برای به دست آوردن مقام هر چه باشد‏‎ ‎‏ـ چه مقام معنوی و چه مادی ـ مزن به عذر آنکه می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم‏‎ ‎‏یا خدمت به عبادالله نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش برای به‏‎ ‎‏دست آوردن آن. یکتا موعظۀ خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط‏‎ ‎‏سیر نما: ‏قُلْ اِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لله مَثْنی وَ فُرادی.‎[5]‎‏ ‏

‏    ‏‏میزان در اول سیر، قیاملله است هم در کارهای شخصی و انفرادی و هم در‏‎ ‎‏فعالیت های اجتماعی. سعی کن در این قدم اول موفق شوی که در روزگار جوانی آسانتر‏‎ ‎‏و موفقیّت آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوی که یا درجا زنی و یا به عقب برگردی،‏‎ ‎


‏و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزۀ الهی مُلک جنّ و انس کسی را باشد،‏‎ ‎‏بلکه اگر به دست آورد، عارف بالله و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانی و شیطانی‏‎ ‎‏باشد هر چه به دست آورد اگرچه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالی دور‏‎ ‎‏است و فاصله گرفته.‏

‏     پسرم! سورۀ مبارکۀ حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است‏‎ ‎‏و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشه ها بردارد،‏‎ ‎‏خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که فرماید: ‏یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله َ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ‎ ‎اتَّقُواالله َ إنَّ الله َ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ‎[6]‎‏ تا آخر سوره. در همین آیۀ کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ‏‎ ‎‏معناً، احتمالاتی است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره می شود:‏

‏     1ـ می تواند خطاب به کسانی باشد که اول مرتبۀ ایمان را دارند مثل ایمان عامّه. در این‏‎ ‎‏احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقوای عامّه است و آن پرهیز از‏‎ ‎‏مخالفت احکام ظاهری الهی است و مربوط به اعمال قالبی‏‎[7]‎‏ است. به این احتمال، جملۀ‏‎ ‎وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ‏ تحذیر از پیامدهای اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل‏‎ ‎‏می کنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئۀ دیگر وارد می شوند و به ما خواهند رسید و‏‎ ‎‏آیات و اخبار زیادی در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دلهای بیدار را کفایت‏‎ ‎‏می کند بلکه دلهای مستعد را بیدار می نماید و ممکن است راهگشای مراتب دیگر و‏‎ ‎‏مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرّراً، تأکید باشد، گرچه احتمال‏‎ ‎‏دیگر هم هست. و قوله: ‏إنَّ الله َ خَبیرٌ بِما تَعمَلُونَ‏ باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از‏‎ ‎‏محضر حق تعالی پنهان نمی ماند؛ چه همۀ عالم محضر حق است.‏

‏     2ـ ممکن است خطاب به کسانی باشد که ایمان را به قلب خویش رسانده اند. چه بسا‏‎ ‎‏که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بی خبر‏‎ ‎


‏باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده‏‎ ‎‏باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیت هایی که از بعض مؤمنین‏‎ ‎‏صادر می شود منشأش همین است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آنچنانی آگاه باشد و ایمان‏‎ ‎‏آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانی بسیار بعید است و کسی که قلبش ایمان به‏‎ ‎‏عدم اله الاّ الله دارد، گرایش به غیر حق تعالی و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس‏‎ ‎‏از غیر او نخواهد داشت.‏

‏     پسرم! گاهی می بینم از تهمت های ناروا و شایعه پراکنی های دروغین اظهار ناراحتی و‏‎ ‎‏نگرانی می کنی. اولاً باید بگویم تا زنده هستی و حرکت می کنی و تو را منشأ تأثیری‏‎ ‎‏بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات‏‎ ‎‏روزافزون و حسادت ها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صددرصد برای خدا‏‎ ‎‏باشد از گزند بدخواهان نمی تواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقی را که تا‏‎ ‎‏به ریاست جزئی نرسیده بود برای او جز خیر به حسب نوع نمی گفتند و تقریباً مورد تسالم‏‎ ‎‏اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتی دنیاوی ـ ولو‏‎ ‎‏ناچیز ـ نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادت ها و عقده ها به‏‎ ‎‏جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود.‏

‏     و ثانیاً باید بدانی که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آنچنان که‏‎ ‎‏باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمۀ توحید را ـ که بزرگترین کلمه است و‏‎ ‎‏والاترین جمله است ـ از عقلت به قلبت برسانی؛ که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانی‏‎ ‎‏است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقینْ به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز‏‎ ‎‏است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در‏‎ ‎‏دام ابلیس و نفس خبیث می باشند. پای استدلالیان چوبین بود.‏‎[8]‎‏ و آنگاه این قدم برهانی‏‎ ‎‏و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی می شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب‏‎ ‎


‏باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلی کرده است.‏

‏     پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپاری و موثری را جز او ندانی، مگر نه عامّه‏‎ ‎‏مسلمانان متعبّد، شبانه روزی چندین مرتبه نماز می خوانند و نماز سرشار از توحید و‏‎ ‎‏معارف الهی است، و شبانه روزی چندین مرتبه ‏إیّاکَ نَعْبُدُ وَ إیّاکَ نَسْتَعِینُ‎[9]‎‏ می گویند و عبادت‏‎ ‎‏و اعانت را خاص خدا در بیان می کنند، ولی جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران‏‎ ‎‏برای هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش می کنند و گاهی بالاتر از آنچه برای معبود‏‎ ‎‏می کنند، و از هر کس استمداد می نمایند و استعانت می جویند و به هر حشیش‏‎[10]‎‏ برای‏‎ ‎‏رسیدن به آمال شیطانی تشبث می نمایند و غفلت از قدرت حق دارند.‏

‏     بنابراین احتمال که مورد خطابْ کسانی باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به‏‎ ‎‏تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقوای از اعمال ناشایسته نیست، تقوای از‏‎ ‎‏توجه به غیر است، تقوای از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقوای از راه دادنِ غیر او ـ‏‎ ‎‏جلّ و علا ـ به قلب است، تقوای از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه می بینی همۀ ما و‏‎ ‎‏مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعه ها و دروغ پراکنی ها است و‏‎ ‎‏خوف از مرگ و رهایی از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتّقا‏‎ ‎‏نمود. و در این صورت مراد از ‏وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ‏ افعال قلبی است که در ملکوت،‏‎ ‎‏صورتی و در فوق آن نیز صورتی دارد و خداوند خبیر است به خطرات‏‎[11]‎‏ قلب همه.‏

‏    ‏‏و این نیز به آن معنی نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه‏‎ ‎‏کس و همه چیز کناره گیری کن و عزلت اتخاذ نما که آن برخلاف سنّت الهی و سیرۀ‏‎ ‎‏عملی حضرات انبیای عظام و اولیای کرام است. آنان ـ علیهم صلوات الله و سلامه ـ برای‏‎ ‎‏مقاصد الهی و انسانی همه کوشش های لازم را می فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با‏‎ ‎‏استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولی آنان‏‎ ‎


‏است از او ـ جلّ و علا ـ می دانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت‏‎ ‎‏می دیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و‏‎ ‎‏استعانت از آنها، از حق تعالی غافل هستیم و آنان استعانت را از او می دانستند به حسب‏‎ ‎‏واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او می دانستند‏‎ ‎‏گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما‏‎ ‎‏باشد، در ذائقۀ جان آنان گوارا است.‏

‏     پسرم! برای ماها که از قافلۀ ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است‏‎ ‎‏که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه‏‎ ‎‏کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنی ها حبّ‏‎ ‎‏نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوی ما باشند‏‎ ‎‏گرچه برای ما افعال شایسته و خوبی های خیالی را صد چندان جلوه دهند، و درهای انتقاد‏‎ ‎‏ـ گرچه به حق ـ برای ما بسته باشد یا به صورت ثناگویی درآید. از عیب جویی ها، نه برای‏‎ ‎‏آن که به ناحق است، افسرده می شویم و از مدحت و ثناها، نه برای آن که به حق است،‏‎ ‎‏فرحناک می گردیم. بلکه برای آنکه عیب من است و مدح من نیست، ‏‏[‏‏من‏‏]‏‏ است که در‏‎ ‎‏اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهی صحّت این امر را دریابی، اگر امری‏‎ ‎‏که از تو صادر می شود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگری، خصوصاً آنها که‏‎ ‎‏همپالکی تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند برای تو ناگوار است، و بالاتر‏‎ ‎‏آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحی درآورند، در این صورت یقین بدان که دست‏‎ ‎‏شیطان و نفس بدتر از او در کار است.‏

‏     پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که‏‎ ‎‏مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و‏‎ ‎‏دورتر سازد. تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلودۀ ما، مایۀ بدبختی ها و دورافتادگی ها از‏‎ ‎‏پیشگاه مقدس حق ـ جلّ و علا ـ برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید‏‎ ‎‏عیب جویی ها و شایعه پراکنی ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد که هست،‏‎ ‎


‏همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض می شود. آنان که با ثناهای‏‎ ‎‏خود ما را از جوار حق دور می کنند دوستانی هستند که با دوستی خود به ما دشمنی‏‎ ‎‏می کنند و آنان که پندارند با عیب گویی و فحاشی و شایعه سازی به ما دشمنی می کنند‏‎ ‎‏دشمنانی هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح می کنند و در صورت دشمنی‏‎ ‎‏به ما دوستی می نمایند.‏

‏     من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله های شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات‏‎ ‎‏را آنطور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان آنطور پریشان‏‎ ‎‏می شویم که امروز از عیب جویی دشمنان و شایعه سازی بدخواهان. و عیب جویی را آن‏‎ ‎‏گونه استقبال می کنیم که امروز از مداحی ها و یاوه گویی های ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر‏‎ ‎‏شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ پردازیها ناراحت نمی شوی و آرامش قلب پیدا‏‎ ‎‏می کنی، که ناراحتی ها اکثراً از خودخواهی است. خداوند همۀ ما را از آن نجات مرحمت‏‎ ‎‏فرماید.‏

‏     3ـ احتمال دیگر آن است که خطاب به اصحاب ایمان از خواص اهل معرفت و‏‎ ‎‏شیفتگان مقام ربوبیّت و عاشقان جمال جمیل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همۀ‏‎ ‎‏موجودات را جلوۀ حق می بینند و نورِالله را در همه مرائی مشاهده می کنند و کریمۀ ‏اَلله ُ نُورُ‎ ‎السَّمواتِ وَ الأَرْضِ‎[12]‎‏ را به مشاهدۀ معنوی و سیر قلبی دریافته اند ـ رَزَقَنا الله وَ إیّاکُم.‏

‏    ‏‏به این احتمال، امر به تقوا به این طایفه از عشّاق و خواصّ، فرقها با دیگران دارد و‏‎ ‎‏ممکن است تقوا از رؤیت کثرت باشد و شهود مرائی و رائی، تقوا از توجه به غیر باشد هر‏‎ ‎‏چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از ‏ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ وَ رَأَیْتُ الله قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ.‎[13]‎‏ باشد‏‎ ‎‏که خود مقام عادی خُلَّص اولیا است که پای «شیء» در کار است، تقوا از مشاهدۀ ‏الله نُور‎ ‎السَّموات والأَرض‏ باشد، تقوا از مشاهدۀ ‏هُوَ مَعَکُمْ‎[14]‎‏ و ـ ‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ‎ ‎


وَالْأَرْض،‎[15]‎‏ تقوا از جلوۀ جمال حق در شجره باشد و از این قبیل آنچه مربوط به رؤیت‏‎ ‎‏حق در خلق است. و به این منوال، امر به نظر آنچه تقدیم برای فردا کردیم، همان حالات‏‎ ‎‏مشاهدۀ حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم دیگر‏‎ ‎‏دارد.‏

‏     4ـ احتمال آن که خطاب به آنان از خُلّص اولیا باشد که از مرحلۀ رؤیت حق در خلق و‏‎ ‎‏جمال حضرت وحدت در کثرتِ فعلی گذشته اند و از غبار خلق در آینۀ مشاهداتشان‏‎ ‎‏اثری نیست و از شرک خفیّ در این مرحله تخلّص یافته اند، لکن دل به تجلّیات اسماء‏‎ ‎‏حق داده و عشّاق دلباختۀ حضرت اسماء هستند و تجلّیات اسمائی آنان را از غیرْ فانی، و‏‎ ‎‏جز جلوات اسماء چیزی مشاهده نمی نمایند. در این احتمال امر به تقوا، اتّقا از رؤیت‏‎ ‎‏کثرات اسمائی و جلوات رحمانی و رحیمی و دیگر اسماءالله است، گویی بانگ به آنان‏‎ ‎‏می زند که از ازل تا ابد یک جلوه بیش نیست، و سایر فقرات به مناسبت همین امر تعبیر‏‎ ‎‏می شوند، و از اینکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودی در کار نیست و فنا در «هو» مطلق‏‎ ‎‏است و ‏لا هُوَ إلاّ هُو‎[16]‎‏ است.‏

‏    ‏‏5 ـ جامع ترین احتمالات آن است که هر لفظی چون «آمَنُوا» و «اتَّقُوا» و «انْظُروُا» و «ما‏‎ ‎‏قَدَّمَتْ» و هکذا، به معنی مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایق هستند که الفاظ،‏‎ ‎‏عناوین موضوعند برای معانیِ بی قید و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات دیگری هم اگر‏‎ ‎‏باشد در این احتمال مندرج و از مراتب همین است، بنابراین هر گروه و طایفه ای از‏‎ ‎‏مؤمنان را به معنی حقیقی شامل می شود و مصادیق عنوان مطلق هستند و این مطلب‏‎ ‎‏راهگشای فهم بسیار از اخباری است که تطبیق آیاتی را بر یک گروه یا یک شخص‏‎ ‎‏نموده اند که توهّم می شود اختصاص را، و این گونه نیست بلکه ذکر مصداق یا مصادیق‏‎ ‎‏است. بدین منوال که ذکر شد از احتمالات راه برای فهم آیۀ مبارکۀ ‏وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا‎ ‎


الله َ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ اولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‎[17]‎‏ که پس از آیۀ کریمۀ متقدّمه است، باز‏‎ ‎‏می شود. و حسب احتمالات متقدّمه در این آیۀ شریفه نیز مناسب آن احتمالات‏‎ ‎‏مختلف المراتب و متّحد الحقیقه احتمالاتی است که تفصیل آن را مجال نیست و فقط به‏‎ ‎‏ذکر یک نکته بسنده می کنم و آن، آنست که نسیان حق موجب نسیان انفس می شود، چه‏‎ ‎‏«نسیان» به معنی فراموشی باشد یا به معنی ترک، در هر دو معنی هشدار شکننده ای است.‏‎ ‎‏لازمۀ فراموشی حق تعالی آن است که انسان خود را فراموش کند، یا بگو حق تعالی او را‏‎ ‎‏به فراموشی از نفس خود کشاند و در همۀ مراحل سابق، صادق است. در مرحلۀ عمل، آن‏‎ ‎‏کس که خدا را و حضور او ـ جلّ و علا ـ را فراموش کند به فراموشی از خویشتن خویش‏‎ ‎‏مبتلا شود یا کشیده شود، بندگی خود را فراموش کند، از مقام عبودیّت به فراموشی‏‎ ‎‏کشیده شود و کسی که نداند چی است و کی است و چه وظیفه دارد و چه عاقبت، شیطان‏‎ ‎‏در او حلول نموده و به جای خویشتنِ او نشسته، و شیطانْ عاملِ عصیان و طغیان است و‏‎ ‎‏اگر به خود نیاید و به یاد حق برنگردد و به همین حالِ طغیان و عصیان از این جهان منتقل‏‎ ‎‏شود، شاید به صورت شیطان مطرود حق تعالی درآید.‏

‏     و به معنی دیگرش که به معنی ترک باشد، دردناکتر است زیرا اگر ترک اطاعت حق و‏‎ ‎‏ترک حق موجب شود که حقْ او را ترک کند و به خود واگذارد و عنایات خود را از او‏‎ ‎‏قطع فرماید شک نیست که به خذلان دنیا و آخرت منتهی می شود. در ادعیۀ شریفه‏‎[18]‎‎ ‎


‏معصومین می بینیم دعای برای عدم ایکالِ ما به نفس خویش تأکید شده است؛ چه آنان‏‎ ‎‏ـ علیهم السلام ـ می دانستند پیامدهای این مصیبت را، و ما از آن غافل هستیم.‏

‏     پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار ‏اُنْظُرْ إلی مَنْ عَصَیْتَ‎[19]‎‏ و‏‎ ‎‏با این نظر، همۀ گناهان، بزرگ و کبیره است. به هیچ چیز مغرور مشو و خدای تبارک و‏‎ ‎‏تعالی را که همه چیز از او است و اگر عنایت رحمانی اش از موجودات سراسر عالم وجود‏‎ ‎‏لحظه ای منقطع شود، اثری حتی از انبیای مرسلین و ملائکۀ مقربین باقی نخواهد ماند؛‏‎ ‎‏چون همۀ عالم جلوۀ رحمانیت او ـ جلّ و علا ـ است و رحمت رحمانی او ـ جلّ و علا ـ به‏‎ ‎‏طور استمرار ـ با کوتاهی لفظ و تعبیر ـ مُبقی نظام وجود است «و لا تکرارَ فی تجلّیه جلَّ و‏‎ ‎‏علا»‏‎[20]‎‏ و گاهی تعبیر شود از آن به بسط و قبض فیض علی سبیل الاستمرار، در هر حال‏‎ ‎‏حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأیوس نباید باشی. و‏‎ ‎‏مغرور به شفاعت شافعان ـ علیهم السلام ـ مباش که همۀ آنها موازین الهی دارد و ما از آنها‏‎ ‎‏بی خبریم. مطالعه در ادعیۀ معصومین ـ علیهم السلام ـ و سوز و گداز آنان از خوف حق و‏‎ ‎‏عذاب او سرلوحۀ افکار و رفتارت باشد. هواهای نفسانی و شیطان نفس امّاره ما را به‏‎ ‎‏غرور وا می دارد و از این راه به هلاکت می کشاند.‏

‏     پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگرچه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا، گرچه‏‎ ‎‏حلالش باشد، رأس همه خطایا است؛‏‎[21]‎‏ چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار‏‎ ‎‏به دنیای حرام می کشد. تو جوانی و با قدرت جوانی که حق داده است می توانی اولین قدم‏‎ ‎‏انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدم های دیگر کشیده شوی که هر قدمی، قدم هایی در‏‎ ‎‏پی دارد و هر گناهی ـ گرچه کوچک ـ به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را می کشد، به‏‎ ‎‏طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید بلکه گاهی اشخاص به ارتکاب‏‎ ‎


‏بعض کبائر به یکدیگر فخر می کنند و گاهی به واسطۀ شدت ظلمات و حجاب های‏‎ ‎‏دنیوی، مُنْکَرْ به نظر معروف، و معروفْ مُنْکَر می گردد.‏

‏     من از خداوند متعال ـ جلّ اسمه ـ مسئلت می کنم که چشم دل تو را به جمال جمیل‏‎ ‎‏خود روشن فرماید و حجاب ها را از پیش چشمت بردارد و از قیود شیطانی و انسانی‏‎ ‎‏نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ایام جوانی و فرا رسیدن کهولت برگذشتۀ‏‎ ‎‏خویش تأسف نخوری، و دل را به حق پیوند دهی که از هیچ پیشامد وحشتناک نشوی و‏‎ ‎‏از دیگران دلْ وارسته کنی تا از شرک خفیّ و اخفی خود را برهانی.‏

‏     دنبالۀ این آیات تا آخر سوره، مسائل بس شیوا است که اینجانب را حال و مجال‏‎ ‎‏نیست که به آنها بپردازم.‏

‏     بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطی را مفطوم،‏‎[22]‎‏ و حسن را احسن فرما، و‏‎ ‎‏یاسر را به یُسر‏‎[23]‎‏ برسان، و این خانوادۀ منتسب به اهل بیت عصمت (ع) را با عنایات‏‎ ‎‏خاصّۀ خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونی و برونی حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به‏‎ ‎‏آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام،‏‎[24]‎‏ خصوصاً مادرت‏‎ ‎‏که به ما حق ها دارد کوشش کن و رضای آنان را به دست آور. والحمدلله اوّلاً و آخراً، و‏‎ ‎‏الصلوة علی رسول الله و آله الأطهار و اللعنُ علی أعدائهم.‏

‏به تاریخ 17 شوال  1404 / 26 تیر 63‏

‏روح الله الموسوی الخمینی‏

‎ ‎

  • ـ یعنی: روکردن و پشت کردن دنیا.
  • ـ فرزند آدم پیر می شود و همزمان دو خصلت در او جوان می شود: حرص و آرزوپروری. بحارالأنوار  70: 22 / ذیل الحدیث 11.
  • ـ بارِ بر مردم.
  • ـ کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست. الکافی 2: 163 / 1.
  • ـ سوره سبأ، آیۀ 46 : «بگو به یک سخن پندتان دهم و آن اینکه دو تن دو تن و تک تک برای خدا قیام کنید».
  • ـ سورۀ حشر، آیۀ 18: «ای آنان که ایمان آوردید، از خدا پروا کنید، و هر کس بنگرد برای فردای قیامت چه پیش فرستاده و تقوای خدا پیشه سازید، خدا بدانچه انجام می دهید آگاه است».
  • ـ یعنی کارهای اعضا و جوارح انسان.
  • ـ                     پای استدلالیان چوبین بود               پای چوبین سخت بی تمکین بودمثنوی معنوی، دفتر اول: 105 / 2128.
  • ـ سورۀ فاتحه، آیۀ 5 : «خدایا فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم».
  • ـ خار و خاشاک.
  • ـ آن چیزهایی که وارد بر قلب می شود، افکار و پندارها.
  • ـ سورۀ نور، آیۀ 35 : «خدا نور آسمانها و زمین است».
  • ـ چیزی را ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را دیدم. علم الیقین 1: 49.
  • ـ بخشی از آیۀ 4 سورۀ حدید: «او خدا با شماست هر کجا باشید».
  • ـ سورۀ انعام، آیۀ 79 : «رو به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفرید».
  • ـ او نیست به جز او.
  • ـ سورۀ حشر، آیۀ 19 : «همانند آنهایی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا خودشان را از یادشان برد، اینان فاسقانند».
  • ـ از جمله در دعاهای زیادی از معصومین ـ علیهم السلام ـ آمده است که: «لا تَکِلْنی إلی نفسی» مرا بخودم وامگذار. «لا تَکِلْنی إلی نفسی طَرفة عینٍ». خدایا چشم به هم زدنی مرا به خودم وامگذار. الکافی 2: 524 / 10، کنزالعمال 2: 139 / 3498، و نیز امام چهارم (علیه السلام) عرض می کند: «وانظر لی فی جمیع اُموری فإنّک إن و کَّلتنی إلی نفسی عجزتُ عنها و لم أَقُم ما فیه مصلحتها». (خدایا) در تمام کارهایم مرا یاری ده که اگر مرا به خودم واگذاری بدانها قادر نخواهم بود و آنچه را که مصلحت است نتوانم کرد. صحیفۀ سجادیه: 120، دعاؤه(ع) عند الشدّة و الجهد و تعسّر الاُمور، و در دعای دیگری عرض می کند: «ولا تکلنی إلی حولی و قوّتی ...» (خدایا) مرا به قدرت و نیروی خودم وامگذار. صحیفۀ سجادیه: 328، دعاؤه(ع) فی یوم عرفة.
  • ـ بنگر چه کسی را نافرمانی کرده ای. بحارالأنوار 74: 77 / 3 .
  • ـ تکرار در تجلّیِ خداوند نیست، یعنی او را دو تجلّی مثل هم نمی باشد.
  • ـ مضمون روایتی است از امام سجاد علیه السلام: «حبُّ الدنیا رأس کلّ خطیئةٍ» و روایتی است از امام صادق (علیه السلام): «رأس کلّ خطیئةٍ حبُّ الدنیا». الکافی 2: 315 / 1.
  • ـ جدا شده از آتش.
  • ـ آسانی.
  • ـ بستگان و خویشان.