وقتی امام برای عمل جراحی به بیمارستان آمدند، من کشیک بودم با توجه به اینکه امام همیشه مدتی قبل از اذان صبح به طور عادت برای نماز شب بلند می شدند، آن شب هم من یادم است که ایشان بلند شدند برای اینکار. من متوجه شدم خونی که برای عمل به ایشان وصل است جریان ندارد. با توجه به اینکه ایشان هم باید خون را می گرفت، من رفتم برایشان آماده کنم که اشکالش چیست. ایشان همه اش نگران این بود که نمازش دیر نشود. هی می گفتند: «بروید بیرون، خوب باشد بعدا ...» من دیدم که اصلاً ایشان خیلی ناراحتند. واقعا من دیدم که خدا را خوش نمی آید که ما ایشان را اینقدر ناراحت کنیم بنابراین من به حاج آقا انصاری گفتم که بگذارند ایشان نمازشان را بخوانند، بالاخره نماز را شروع کردند امّا آن خلوتی که می خواست برایشان مهیا باشد، انجام نگرفت. من و حاج آقا انصاری بودیم و شاید یک دو نفر دیگر. خلاصه من آقای انصاری را قانع کردم که بروید بعد از نماز من می آیم درستش می کنم، چون واقعا ناراحتی را در چهره ایشان دیدم که درست نمی توانند با خدا خلوت کنند. من و دکتر طباطبایی و آقای محمد هاشمی داخل اتاق ایستادیم نماز شب ایشان را می دیدیم واقعا صحنه های خیلی زیبایی بود نماز صبح را هم بعد از نماز شب خواندند و قرآن را معمولاً قبل از نماز یعنی چه قبل از نماز ظهر چه قبل از نماز مغرب و عشا و چه قبل نماز صبح می خواندند. بعدش هم دعا و تعقیبات دیگر تا صبح شد و برای عمل جراحی آماده شدند.
* * *
صحنه گریه و زاری در نماز امام را یکبار دیگر غیر از بیماری ایشان پشت در توی منزلشان شنیده بودم. شب بود من آمدم از بغل اطاقشان رد بشوم، آنجا من به گوشم رسید که ایشان که تنها بودند توی اتاق اصلاً زار می زدند و گریه می کردند. واقعا یک حالت خاصی بود که من اصلاً نمی دانم چه بگویم. انگار مثل کسی که اولین بار است که به محبوب خود رسیده درست همین حالت. اصلاً جوری گریه می کردند و اینقدر درجه گریه بالا بود؛ که من متوجه نمی شدم چه می گویند.
* * *
چیزی که برای من خیلی واقعا جالب بود این بود که ایشان چند روز اول را با اکسیژن می گذراندند و ساعاتی را لازم بود که اکسیژن بگیرند. وقتی کاری داشتند صحبتی می خواستند بکنند از توی ماسک ما نمی فهمیدیم معمولاً چه می گویند. چون ماسک بود و ضعف عمومی داشتند و بعد از عمل جراحی ضعف مستولی می شد بخصوص با توجه به سنی که ایشان داشت واقعا ما نمی فهمیدیم. گاهی اوقات من ماسک ایشان را می زدم بالا که متوجه بشوم چی می گویند؛ ولی وقتی نماز می خواست بخواند به خدا چنان واضح می خواند که باعث تعجب بود. نماز ظهر و عصر که بایستی یواش می خواند اما نماز صبح و مغرب و عشا را چنان با صلابت و طمانینه و با صدای واضح می خواند که اصلاً مشخص بود یعنی هیچ احتیاجی نبود که آدم ماسک را بردارد. خیلی قشنگ اگر کسی با یک فاصله ای می ایستاد متوجه می شد دقیقا
ایشان دارد چی می خواند و خلاصه، می توان گفت اصلاً دست خودشان نبود که آن حالتها در ایشان به وجود می آمد.
* * *
همان شبی که قرار بود فردایش حضرت امام مورد عمل جراحی قرار گیرد برای وضو آب خواستند. ایشان نمی توانستند حرکت کنند. سرم دستشان بود. ما رفتیم که آب برای ایشان بیاوریم، رفتیم یک پارچ آوردیم و یک تشتی هم آوردیم که بگذاریم زیر دست ایشان که وقتی وضو می گیرند، جایی خیس نشود. ظرفی که آب می ریختیم پارچ استیل پر از آب بود. حضرت امام گفتند: «نه یک قوری بیاورید.» چون پارچ خیلی بزرگ بود و وقتی آب می ریختیم مقداری بیش از حد معمول می ریخت، قوری خواستند. رفتیم یک قوری آوردیم خیلی جالب بود که اینقدر مواظب بودند تا اندکی آب اسراف نشود.
* * *
حضرت امام در ایام بستری، با اینکه از جایشان نمی توانستند حرکت کنند و روی تخت خوابیده بودند، گر چه اینجور مواقع معمولاً آدم اصلاً حوصله ندارد، ولی واقعا برای من جالب بود که دعای وضو را روی تخت زمزمه می کردند. همان آداب یعنی مزمزه کردن، استنشاق و دستها را اول بشویند و ما هم سعی می کردیم آب اضافه نریزیم فقط در آن حدی که ناراحت نشوند. وقتی هم که می خواستند نماز بخوانند باز همان آداب را داشتند، ایشان روی تخت اصلاً نماز خوابیده می خواندند؛ ولی عمامه را حتما می بایست می بستند، عطر را باید می زدند و آن چیزهایی که بالاخره آداب
نماز بود، قبل از نماز ایشان همه را انجام می دادند. یعنی یادشان نمی رفت و به صورت ملکه ای برایشان در آمده بود و همیشه انجام می دادند.