شناختن و شناساندن انسانهای بزرگ یکی از بزرگترین مسئولیتها و در عین حال دشوارترین رسالتهایی است که می تواند نقش تعیین کننده در تاریخ هر ملت و جامعه ای داشته باشد. اگر بپذیریم که یک انسان در زمان حیاتش می تواند مسیر تاریخی یک ملت و بلکه ملتهای دیگر را دگرگون سازد، بدون شک خواهیم پذیرفت که شناخت صحیح او و شناساندن درست وی به نسلهای بعد و جوامع دیگر می تواند حداقل به همان اندازه ـ اگر نگوییم بیشتر ـ بر تاریخ پس از وی تاثیرگذار باشد.
بی شک یکی از انسانهای بزرگی که در عصر حاضر ظهور کرد و دامنه وجودش تمامی تاریخ و جغرافیای معاصر را تحت تاثیر قرار داد، حضرت امام خمینی(س) بود که هنوز هم پس از گذشت قریب به 9 سال از فقدان وی، تداوم تاثیر شگرف شخصیت آن بزرگمرد بر جوامع گوناگون انسانی و بویژه جوامع اسلامی همچنان محسوس و غیر قابل انکار باقی ماند و قطعا خواهد ماند.
به راستی امام که بود؟ چه ویژگیهایی داشت که وی را از دیگران متمایز می ساخت؟ برای شناخت امام ـ همچون هر انسان دیگری ـ ناگزیریم به روشها و منابعی دست یازیم که این امر را هر چه میسرتر سازد. اصولاً برای شناختن هر انسانی می توان به بررسی منابعی به شرح زیر پرداخت:
1 ـ سیره عملی و روش زندگی: انسانها در زندگی فردی و اجتماعیشان رفتارهای متفاوتی دارند. در زندگی فردی، اعمال و رفتار انسان در اوقات خلوت و جلوت، سفر و حضر شادی و الم، ناملایمات و شادکامیها متفاوت
است و همچنین در عرصه اجتماعی واکنش انسانها به رویدادهای اجتماعی با هم متفاوت است و بررسی اینگونه رفتارها می تواند مبین شخصیت انسانها باشد. بررسی سیره عملی و روش زندگی حضرت امام و نقل خاطرات نزدیکان می تواند کمک بسیار زیادی به این امر نماید.
2 ـ نوشته ها و گفته ها: آثار به جای مانده از شخصیتها نظیر تالیفات، تقریرات و یا بیاناتی که از حلقات درسی بیان شده و یا در مقاطع مختلف تاریخی عنوان گردیده است اعم از مطالب علمی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ اخلاقی نیز می تواند منبع قابل ارزشی برای شناخت انسانها باشد که در مورد حضرت امام(س) خوشبختانه منابع بسیار زیادی در اکثر زمینه ها وجود دارد که می تواند مورد بررسی قرار گیرد.
3 ـ دست پروردگان و تربیت یافتگان: انسانهای بزرگ در زندگی خود تربیت یافتگانی دارند که شخصیت آنها کم و بیش تحت تاثیر استاد شکل گرفته است.
شناخت شاگردان و تربیت شدگان نیز منبع با ارزشی است. در مورد حضرت امام؛ شناختن تربیت شدگان ایشان در زمینه های مختلف علوم اسلامی از یکسو و بررسی احوالات و زندگانی سالکان ره یافته ای که به برکت انفاس قدسی حضرت امام یکشبه ره صد ساله پیمودند و نیز بازشناسی میلیونها انسانی که در اثر بیدارگری های امام از «ظلمات ولایت طاغوتها» رها شدند و به «روشنای ولایت الهی» رهنمون شدند، از دیگر سو می تواند معرف شخصیت حضرت امام باشد.
4 ـ برخی انسانها در دوران حیاتشان موفق می شوند تا مدرسه ای، بیمارستانی، و انجمن خیریه ای و نظیر آنها تاسیس نمایند. اینگونه موارد نیز به
خودی خود می تواند نشان دهنده شخصیت انسانها باشد. آنچه امام در صدد تاسیس آن بود و آنچه را که وی موفق به انجام آن شد، منبع شناختی دیگر به شمار می رود. اینگونه موارد آنقدر عظیم و زیاد است که زبان از شرحش عاجز است. اگر تنها به این امر بیندیشیم که امام رژیم حکومتی دیکتاتوری ـ سلطنتی موروثی وابسته به اجنبی را ریشه کن نمود و به جای آن نظام حکومتی الهی متکی بر آرای ملت و تنها منشا گرفته از اراده ملی را پایه گذاری نمود، به عظمت شخصیت وی پی می بریم. بررسی اینگونه عملکردها منبع با ارزش دیگری برای شناخت امام است. ممکن است به دلیل واضح و روشن بودن اینگونه موارد در حال حاضر بررسی و تبیین آنها برای ما و ملت ما توضیح واضحات باشد ولیکن بازنگری و بازگویی و بازنویسی آنها برای ملل دیگر و برای نسلهای آینده ضروری می باشد.
5 ـ برداشتها و اظهار نظرهای دیگران: آنچه دیگران (اعم از دشمن و دوست) در مورد یک شخصیت بیان کرده اند منبع با ارزشی برای شناخت وی است که در مورد حضرت امام خوشبختانه اینگونه موارد بسیار زیاد است.
منابعی که در بالا به آن اشاره شد، اکثرا به عنوان ابزار شناخت انسانها به کار برده می شود. گاهی در مورد فردی فقط ممکن است یکی از آنها موجود و قابل ذکر باشد در حالی که در مورد برخی نظیر حضرت امام خوشبختانه در مورد هر کدام، زمینه تحقیق و بررسی بی شمار است که البته شرح و بسط این راهکارها نه در بضاعت این قلم است و نه در حوصله این مقال. خوشبختانه موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام(س) که به همت یادگار گرانقدر و فقید حضرت امام، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا (و با تایید حضرت امام) پایه گذاری شد و اکنون نیز با درایت و تلاش وافر فرزند
برومند ایشان حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید حسن آقا و با مددگیری از اندیشمندان متعهد و علاقمند در مسیر مقدس خود به پیش می رود، قدمهای اساسی اکثر این زمینه ها برداشته است. بدان امید که این تلاش مقدس بتواند ابعاد شخصیتی حضرت امام را هر چه بهتر و روشنتر به علاقمندان بشناساند.
آنگاه که از من خواسته شد تا خاطراتم را در مورد ایام کسالت حضرت امام بویژه در ایام بستری شدن ایشان در بیمارستان بیان کنم، با این امید که این خاطرات بتواند گوشه ای از سیره و عمل ایشان را برای علاقمندان روشن سازد و در نهایت به شناخت هر چه بیشتر ایشان کمک نماید، امتثال امر را وظیفه خویش دانستم ولیکن کثرت روز مرگیها از یک سو و وسواس در نقل درست واقعه از سوی دیگر، این امر را دشوار می نمود تا آنکه نهایتا بر آن شدم تا مختصری را به قدر مجال تقدیم نمایم.
وقتی صحبت از بیماری حضرت امام به میان می آید، طبیعتا سوالات بسیاری برای خواننده مطرح می شود که مرتبط با ماهیت بیماری، شکل بروز بیماری، اقدامات درمانی و تشخیص انجام شده، ترکیب پزشکان معالج و نحوه تصمیم گیری در مورد نوع اقدام درمانی و دهها سوالاتی از ایندست خواهد بود. بدیهی است در این فرصت محدود هرگز قادر نخواهم بود که از بعد فنی و تخصصی به این سوالات پاسخ بدهم چرا که خود نیازمند مجالی بیشتر و تخصصی تر است لذا با صرفنظر از ورود به اینگونه موارد تنها به ذکر چند نکته همراه با ذکر خاطراتی چند بسنده می کنم بدان امید که در فرصتی مناسبتر مجموعه خاطرات بیشمار از آن انسان برتر دوران، با ذکر جزئیات پزشکی بیماری تقدیم علاقمندان گردد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و ورود حضرت امام به ایران، ایشان جمعا 4 بار در بیمارستان بستری شدند. یکبار در سالهای اول انقلاب که در بیمارستان قلب شهید رجایی بستری شدند و سه بار دیگر در سالهای 65، 67 و 68 در بیمارستان بقیه اللهجماران تحت نظر قرار گرفتند. در سه مورد آخر، این توفیق نصیب من شد که در تیم پزشکی معالج حضرت امام شرکت داشته باشم. نخستین بستری شدن ایشان به خاطر کم خونی عضله قلب بود که از آن به بعد تحت درمان دارویی برای معالجه قلبی قرار گرفتند. بستری سال 65 به خاطر انفارکتوس قلبی بود که با اقدامات درمانی بهبود یافته و مرخص شدند. بستری سال 67 به خاطر ناراحتی گوارشی بود که تشخیص پزشکان گوارش و جراح در آن زمان کم خونی قسمتی از روده بود که آن هم با اقدامات درمانی بهبود یافت و مرخص شدند. بستری شدن سال 68 که جمعا دو هفته طول کشید (از اول خرداد تا سیزدهم خرداد) به خاطر خونریزی گوارشی بود که ایشان تحت عمل جراحی معده قرار گرفتند.
در فواصل زمانی بستری شدن در بیمارستان، حال ایشان کاملاً خوب بود و با سلامت کامل به فعالیتهای اجتماعی مشغول بودند. بار نخست و بار آخر بیماری ایشان بلافاصله به اطلاع عموم رسید ولیکن دوبار سالهای 65 و 67 به خاطر حساسیت بسیار زیاد اوضاع کشور که در شرایط جنگ تحمیلی به سر می بردیم، اعلام نشد.
نکته شایان ذکر آن است که در طول یازده سال بعد از انقلاب (از سال 57 تا 68) بارها و بارها رادیوهای بیگانه شایعات متعددی را مبنی بیماری و بستری شدن حضرت امام، برای ایجاد دلهره و اضطراب در ذهن ملت ما بیان می کردند که در تمامی آن موارد، امام در سلامت کامل به سر می بردند و
برعکس تنها دوباری که اعلام شد یعنی در سال 65 و 67، این مساله کاملاً محرمانه باقی ماند و دشمن نتوانست هیچگونه خبری در این زمینه کسب نماید تا مورد بهره برداری قرار دهد. این امر دو مساله را روشن می سازد:
1 ـ بی اساس بودن شایعات بیگانه و 2 ـ رازداری و تعهد بسیار زیاد اعضای تیم پزشکی و نزدیکان و اعضای دفتر حضرت امام.
چنانچه شرایط کشور را در طول سالهای جنگ تحمیلی که ملت ما یک تنه در مقابل همه قدرتهای جهانی ایستادگی می کرد، در نظر بگیریم و در نظر بگیریم که لبه تیز حملات دشمن در آن زمان متوجه انقلاب اسلامی و رهبری این انقلاب بود، اهمیت این رازداری و تعهد بیشتر روشن می شود و در ضمن عمق بی پایگی شایعات دشمنان بیشتر واضح می گردد.
چنانکه قبلاً ذکر شد، از دوران بستریهای سه گانه و نیز در طول این ایام خاطرات زیادی در ذهن است که فقط به پاره ای از آنها طی عناوین زیر که ویژگیهایی را از حضرت امام بیان می کند آورده می شود:
امام در زمینه صبر و تحمل واقعا بی نظیر بودند. گاه لازم بود که سوزن ضخیمی را از طریق پوست در رگ ایشان داخل کنیم تا از آن طریق سرمها و داروهای تزریقی متعددی را تجویز نماییم. آن حضرت با آرامش و صبر بسیار، بدون آنکه آثار درد در چهره ایشان مشخص شود، با نظاره جریان امر، این مساله را به راحتی تحمل می کردند. گویی قدرت عجیبی داشتند که می توانستد احساس درد را که واکنش طبیعی بدن است خنثی کنند. بعد از عمل جراحی روزهای بسیار سختی بر امام گذشت. ایشان حتی یک آخ نگفتند و همیشه با مهربانی و خوشرویی با کادر پزشکی و پرستاری برخورد می کردند و بعضا از اینکه باعث زحمت ایشان شده اند از آنان عذرخواهی می کردند. تنها
در ملاقات با بستگان نزدیک نظیر همسرشان، در پاسخ سوال ایشان از حال خود، چون نمی خواستند که مطلبی را غیر واقع بگویند میزان درد و سختی کسالت را با کوتاهترین عبارات بیان می کردند.
* * *
حضرت امام قادر بودند به راحتی آینده را پیش بینی کنند. البته بسیار کم آنرا بیان می کردند مگر موارد خاصی که به دلیلی صلاح می دانستند. در این زمینه چند خاطره در ذهن دارم که چون به مسائل پزشکی ایشان مرتبط نیست، نقل آنرا به فرصت دیگری واگذار می کنیم. در مورد بیماری و کسالتشان آنچه بسیار مشخص و واضح بود آن بود که ایشان ارتحال را بیش بینی کرده بودند. گواه بر این مدعا خاطراتی است که عرض می شود:
حدود دو هفته قبل از بروز کسالت آخر ایشان (خونریزی گوارشی)، به طور ناگهانی دچار درد قلبی شدند. نقل جزئیات این واقعه خالی از لطف نیست که مختصرا به آن اشاره می کنم. آن روز من کشیک نبودم و برادران پزشک دیگری در اتاق پزشکان حضور داشتند. رسم براین بود که چنانچه امام دچار ناراحتی می شدند، زنگی در آنجا گذاشته شده بود که با صدا در آمدن زنگ، پزشک کشیک بلافاصله خدمت ایشان می رسید. همان طور که گفتم آن روز من کشیک نبودم. جهت عرض سلام به حضور ایشان رفتم. حالشان خوب بود و مشغول مطالعه بودند. بعد از آنکه از اتاق ایشان خارج شدم، به منزل خواهرم(همسر مرحوم حاج احمد آقا) رفتم. با ایشان نشسته بودیم. علی که آن موقع کودک خردسالی بود در حال بازی کردن در اتاق بود. ناگهان بازی را متوقف کرد و پهلوی ما آمد. دست مرا گرفت و در حالی
که می گفت: آقا آقا، کوشش می کرد که مرا از جا بلند کند. از این رفتار علی ما شگفت زده شده بودیم. خواهرم گفت شاید آقا کار دارند و بلافاصله به اتاق آقا رفت، من با اتاق پزشکان تماس گرفتم و گفتند همه چیز روبراه است و امام زنگ نزده بودند. احتیاطا فکر کردم بهتر است خودم هم به اتاق ایشان بروم. وقتی وارد اتاق شدم، امام روی کاناپه همیشگیشان نشسته بودند. حالشان را پرسیدم گفتند: «احساس درد از ناحیه قلب می کنند». همکاران را خبر کردم و بلافاصله مشغول گرفتن نوار قلبی شدیم. ایشان روی همان کاناپه دراز کشیده بودند و من مشغول وصل کردن لیدهای مخصوص جلو سینه ای بودم. ایشان به آرامی گفتند: «آقای دکتر هر چیزی پایانی دارد. اینها نشانه های پایان نیست؟» لحظه ها و ثانیه های بسیار سختی بر من گذشت. چون امام مبتلا به بیماری قلبی شناخته شده بودند و درد قلبی معمولاً ناشی از نرسیدن خون به قسمتی از عضله قلب است و مواردی دیده می شود که در کم خونی عضله قلب نامنظمی های خطرناکی رخ می دهد که کنترل آنها بسیار مشکل است و گاهی به مرگ ختم می شود. تصور همه این موارد در ذهن من و از طرف دیگر سخنان امروز امام که بسیار عجیب و بی سابقه بود، همه فشار روحی عجیبی را برایم ایجاد می کرد. همه این موارد در ذهنم می گذشت و به سرعت مشغول گرفتن نوار قلبی بودم. وقتی نوار را گرفتم با خنده به امام گفتم نه آقا من که هیچ نشانه ای از پایان در این نوار نمی بینم. سعی می کردم خونسردی خودم را حفظ کنم چون حفظ خونسردی و روحیه دادن به دیگر اعضای تیم پزشکی و پرستاری اساسی ترین کار در اینگونه موارد است. در پاسخ صحبت من لبخند معناداری زدند.
خوشبختانه با اقدامات درمانی که انجام شد، مشکل قلبی مرتفع گردید.
ولیکن این سوال امام تنها دو هفته قبل از بستری شدن آخر ایشان به خاطر خونریزی گوارشی بود. نکته قابل دیگر در این واقعه رابطه خاص روحی علی خردسال و حضرت امام بود و در حقیقت از طریق علی مرا احضار کرده بودند.
در مورد مطالبی که ایشان قبل از ارتحالشان بیان فرمودند چند مورد را ذکر می کنم. شامگاه روز یکم خرداد 68، قرار بود که حضرت امام برای عمل جراحی به بیمارستان بقیه اللهبروند و بستری شوند تا صبح روز بعد تحت عمل جراحی معده قرار گیرند. طبق قرار قبلی حدود ساعت 10 ـ 9 شب بود که به اتاقشان رفتم تا با ایشان به بیمارستان برویم. ایشان قبایشان را به تن کردند و آماده بیرون رفتن از اتاق شدند. قبل از خروج از اتاق خواهرم (همسر مرحوم احمد آقا) را مخاطب قرار دادند که با قم تماس بگیر و از قول من به آقای سلطانی (مقصود پدرم حضرت آیت اللهسلطانی طباطبایی) سلام برسان و به ایشان بگو برای من دعا کند و از خدا بخواهند که خدا مرا بپذیرد.
با ایشان از اتاق خارج شدیم. مسیر باریک بود من و حضرت امام جلو می رفتیم، همسر حضرت امام و خواهرم پشت سر می آمدند. قبل از آنکه از حیاط منزل خارج شویم، امام ایستادند و به خانم(همسرشان) گفتند: خانم مرا حلال کن. خانم گفتند: من به شما دعا می کنم ان شاءاللههر چه زودتر خوب می شوید و به منزل برمی گردید. ایشان در پاسخ فرمودند نه من هرگز به خانه برنخواهم گشت (عین تعابیر یادم نیست، مضمون چنین بود). حسن آقا و علی کوچولو همراه ما بودند. حاج عیسی نیز ما را همراهی می کرد. امام با دیدن علی که آن وقتها کودک خردسالی بود گفتند: «علی را برگردانید، آنجا ناراحت می شود». تعبیر اینکه، آنجا ناراحت می شود را به شکل خاصی بیان
کردند.
در این هنگام به قسمتی رسیدیم که پله بود ایشان دست راستشان را جلو آوردند و من دستشان را گرفتم. در حالی که از پله ها پایین می رفتیم، گفتند من خیلی به شما زحمت داده ام و خیلی شما را اذیت کرده ام مرا ببخشید. این سخن امام بسیار غیر مترقبه بود و بوی خداحافظی می داد. می خواستم در پاسخشان جمله ای ادا کنم که حرفم را قطع کردند و گفتند: «از قول من از همه پزشکان و پرستاران تشکر کنید و عذرخواهی کنید.» در این موقع به حیاط کوچک بیمارستان رسیدیم. برادران اعضای تیم پزشکی و پرستاری در حیاط بیمارستان در مسیر امام ایستاده بودند تا با ایشان دیدار کنند. امام پیشدستی کرده و به آنها سلام گفتند. در ورودی بیمارستان مرحوم حاج احمد آقا ایستاده بود. ایشان زودتر به بیمارستان رفته بود تا اتاق امام را و وضعیت بیمارستان را بررسی کنند. وقتی امام از مدخل ورودی بیمارستان به حاج احمد آقا رسیدند، ایستادند، آغوش خود را گشودند و ایشان را در بغل گرفتند و بوسیدند. این رفتار امام بسیار عجیب و استثنایی بود. امام هرگز رسمشان نبود که در مقابل دیگران و در جمع غیرخانوادگی نسبت به نزدیکان خود اینگونه اظهار محبت کنند. این برخورد مهربانانه و پدرانه ایشان با مرحوم حاج احمد آقا همه را متاثر کرد و در عین حال به حیرت انداخت، حاج احمد آقا در حالی که به شدت منقلب شده بود کوشش کرد که آرامش خود را حفظ نماید. سپس امام به طرف اتاق کوچکی که برایشان در نظر گرفته شده بود به راه افتادند. همه این گفته ها و اعمال در آن شب حکایت از آن داشت که ایشان وعده دیدار را نزدیک می بیند و با نزدیکان بدرود می گویند. اینها مسائل قبل از عمل جراحی بود. و موارد دیگری از ایندست که از ذکر
آن خودداری می کنیم.
بعد از عمل جراحی وقتی عمل به پایان رسید و روزهای سخت بعد از عمل حال ایشان نسبتا خوب بود و سیر بهبودی داشت و روزی پدرم (مرحوم آیت اللهالعظمی سلطانی) به ملاقات امام آمدند. بعد از احوالپرسی هنگام رفتنشان، امام به من گفتند من پیغامی برای ایشان فرستاده بودم. مطمئن بشوید که به ایشان رسیده باشد. پیغام همان بود که قبل از عمل به خواهرم گفته بودند و آن این بود که از خدا بخواهید که مرا بپذیرد. مجددا چند روز بعد که حال ایشان بهتر شد و تخت ایشان را به حیاط بیمارستان برده بودیم. مجددا پدرم به احوالپرسی ایشان آمدند در پاسخ ایشان که از حال امام جویا شدند، امام گفتند خوب نیستم. من از شما جدا می خواهم دعا کنید خدا مرا بپذیرد. از شنیدن این حرف پدرم بسیار متاثر شدند و در حالی که اشک در چشم ایشان حلقه زده بود و گفتند من دائما برای سلامتی شما دعا می کنم. امام مجددا گفتند: «نه همان که من می خواهم دعا کنید». پدرم که بسیار متاثر بودند از کنار تخت امام برخاستند. در همین هنگام امام احساس درد در ناحیه سینه کردند و ما مجبور شدیم که مجددا ایشان را به اتاقشان باز گردانیم. با اقدامات درمانی انجام شده درد برطرف شد. این تعبیر را که امام می خواستند برایشان دعا شود تا خدا ایشان را بپذیرد یکبار در همان ایام به مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس جمهور بودند گفتند و یک بار هم به آقای هاشمی رفسنجانی که عازم نماز جمعه بودند گفتند و به ایشان گفتند به مردم بگویید دعا کنند تا خدا مرا بپذیرد.
چند روز بعد از عمل جراحی وقتی تقریبا همه سرمها و سوزنهای داخل وریدی را خارج کرده بودیم و تنها یک سوزن داخل رگ قرار داشت. من به
ایشان گفتم آقا ان شاءاللهفردا این سوزن را هم خارج می کنیم و شما می توانید به راحتی وضو بگیرید. ایشان خنده کوتاهی کردند و گفتند این بار دیگر سوزن از دست من خارج نخواهد شد. این تعبیر را در مورد تخت بیمارستان نیز در همان ایام داشتند و گفتند من این بار دیگر از این تخت پایین نخواهم آمد. همه این موارد مقدماتی بود که ایشان می خواستند ذهن ما را مهیا کنند.
در اینجا که سخن از پدرم و امام به میان آمد دریغم می آید تا از رابطه این دو اندکی بیان نکنم. مرحوم پدرم و حضرت امام از زمانهای بسیار قدیم یکدیگر را می شناختند، هر دو مدرس برجسته حوزه علمیه قم بودند و سابقه رفاقت دیرینه با هم داشتند. به خاطر دارم وقتی که امام در نجف تبعید بودند، پدرم به مناسبتهای مختلف برای ما از ایشان می گفتند. آن روزها من پیش ایشان صرف و نحو می خواندم. یک روز ضمن درس از من خواستند تا این آیه را معنا کنم: «الذین یبلِّغوُنَ رسالات اللهو یخشونه ولا یخشون احدا الا اللّه » من شروع به تجزیه و ترکیب کردم ایشان صحبتم را قطع کردند و گفتند می دانی مصداق این آیه کیست؟ منتظر جواب من نماندند، در حالی که بغض گلوی ایشان را می فشرد گفتند: مصداق این آیه، آقای خمینی است. بعد از گفتن این جمله از جا برخاستند و درس را ناتمام گذاشتند. البته خود این سوالات و جوابها برای من بالاترین درس بود. متقابلاً امام هم به ایشان خیلی علاقمند بودند. هر وقت که مرا می دیدند. احوال ایشان را می پرسیدند و به ایشان سلام می رساندند و اکثرا تعبیراتی به این شکل را به دنبال صحبتشان می آوردند: «آقای سلطانی مرد بسیار خوبی است، آقای سلطانی مرد بسیار بزرگی است، من به ایشان خیلی اعتقاد دارم» و چند بار هم از ایشان شنیدم که می گفتند: «من به آقای سلطانی غبطه می خورم». تقدیر هم چنین بود که این دو
بزرگ سرانجام روح بلندشان با یکدیگر محشور باشد و جسمشان نیز در نزدیکی هم به خاک سپرده شود.
بعد از رحلت امام مرحوم حاج احمد آقا نقل کردند که روزی امام از من خواستند که با قم تماس بگیرم و گفتند برای آقای سلطانی پیغامی دارم. وقتی من با قم تماس گرفتم. امام گفتند به آقای سلطانی سلام برسان و به ایشان بگو «ولایتشان را به من تفویض کنند». حاج احمد آقا می گفت پیغام امام را به آقای سلطانی رساندم. ایشان در پاسخ گفتند من که چیزی ندارم. امام گفتند به ایشان بگو من تعارف نمی کنم. شما ولایتتان را به من تفویض کنید. حاج احمد آقا می گفت: آقای سلطانی در پاسخ گفتند به آقا سلام برسان و بگو من هر چه دارم به ایشان تقدیم می کنم. من این مطلب را از مرحوم پدرم پرسیدم، ایشان در حالی که از نقل این قضیه توسط حاج آقا ناخرسند بودند، آن را به همین صورت تایید کردند.
* * *
حضرت امام از هوش و ذکاوت بی نظیر، سرعت انتقال و قوه دراکه خارق العاده ای برخوردار بودند. در سنین کهنسالی هم حتّی از بسیاری از جوانها در این زمینه جلوتر بودند. این قوای ذهنی تا لحظه مرگ با ایشان همراه بود و هرگز کاستی نیافت. به خاطر دارم روز قبل از وفات ایشان حال عمومی ایشان چندان خوب نبود و بهتر بود که از راه دهان مقداری آب میوه مصرف نمایند. من یک نصف لیوان آب کمپوت را به ایشان دادم تا میل کنند. به من گفتند اصلاً میل ندارم. به ایشان گفتم خوب است میل کنید چون خنک است. در حالی که چشمانشان نیمه بسته بود، در پاسخ گفتند: «پس همه برفهای توچال را
هم بیاورید.» اگر حالت جسمی و روحی ایشان و شدت بیماری را در نظر بگیرید و سن و سال را هم ملاحظه کنید، آن وقت به این شوخ طبعی و سرعت انتقال بیندیشید، درخواهید یافت که ایشان تا چه حد از قدرت استدلال و فعالیت مغزی بالایی برخوردار بوده اند.
* * *
مراقبت در عبادت، تعبد و تقید ایشان در مسائل شرعی بر همه کس روشن است. التزام همیشگی ایشان به انجام حتی مستحبات و ترک مکروهات از روزگار جدایی ایشان تا هنگام ارتحال از جمله مطالبی است که بارها نقل شده است. ایشان حتی در شرایط بحرانی بیمارستان هم معمولاً نماز شبشان ترک نشد. مستحبات نماز را حتما به جا می آوردند؛ حتما عطر می زدند، محاسن را شانه می کردند و عمامه بر سر می گذاشتند. گفتن این مسائل آسان است ولی در نظر بگیرید بیمار کهنسالی را که با ضعف و درد و تب، دوران دشوار بعد از عمل جراحی را می گذراند، مقادیر زیادی دارو از طریق سرم به بدن متصل است و امکان شستن ندارد و ماسک اکسیژن بایستی بر دهان و بینی باشد، آن وقت به طور مدام به فکر ساعت نماز باشد و مستحبات را هم با همان حال به جا بیاورد. در حالی که کیسه خون به دست وی وصل است، فارغ از همه محیط اطراف به نماز شب بپردازد.
چند ساعت آخر عمر امام همگی در حال نماز گذشت. چون حالشان مناسب نبود با اشاره دست رکوع و سجود را بجا می آوردند و با مختصری حرکت دادن سر و حرکات مختصر دست و پا نماز می خواندند، زیرا دیگر قدرت نشستن نداشتند.
ایشان همچنین همیشه مراقب حالتهای روحی نیز بودند. همین که ساعتهای آخر فرا رسید و وعده دیدار برایشان مسلم شده بود، به اهل بیتشان گفتند می خواهم بخوابم. چراغ را خاموش کنید. می خواستند در ساعتهای آخر هیچگونه علائق این جهان ذهنشان را به خود مشغول نسازد. ایشان قبلاً در درسهایشان گفته بودند که گاهی در لحظه مرگ یک وابستگی عاطفی ممکن است موحّد را از صعود به درجات عالیه باز دارد. ایشان تمام این موارد را تا لحظه مرگ رعایت می کردند. به همین دلیل بسیار آرام و با شکوه به لقاءاللهپیوستند.
نکته ای که ذکر آن ضروری است و قابل تامل است اینکه با تمامی شواهدی که وجود داشت، مسجّل است که امام از وفات خود مطلع بودند و این در چند هفته آخر عمر ایشان مشخص بود ولیکن هیچگونه تغییری در برنامه عادی زندگی ایشان یا برنامه عبادات ایشان پیدا نشد. هیچ وصیتنامه جدیدی ننوشتند و یا هیچ توصیه خاصی غیر از تاکید بر نصایح همیشگی نکردند. این نشان می دهد که ایشان در همه عمر خود را برای لحظه مرگ مهیا کرده بوده اند و تمامی رفتار و عادت و عباداتشان به گونه ای بوده است که گویی لحظه های آخر عمر است. این نکته خیلی با اهمیت است و نشاندهنده عمق اعتقاد ایشان به جهان آخرت و نیز میزان تعبد همیشگی و التزام به عبادات بوده است.
نکته ای در اینجا به خاطرم رسید که ذکر آن بی مورد نیست؛ خانم حضرت امام می گفتند وقتی امام جوان بودند، همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح برای نماز شب و عبادت بیدار می شدند ولیکن از ده ساله اخیر بعد از کسالت قلبشان 5 / 1 ساعت قبل از اذان صبح به عبادت مشغول می شدند. می گفتند از
ایشان پرسیدم برنامه شما تغییر کرده است. قدیمها یک ساعت بود و حالا 5 / 1 ساعت. امام در پاسخ گفته بودند چون پیرتر شده ام حرکاتم کندتر شده است لذا نیم ساعت لازم دارم ولیکن فرقی در موضوع اعمال نکرده است. آری امام از همان آغاز نوجوانی حیات و ممات و بیداری خود را برای خدا قرار داده بود و هر آن منتظر لقاءاللهبود لذا بیماری و عمل جراحی و آگاه بودن از وفات هیچگونه تغییری در زندگی و عبادات ایشان حاصل نکرد.
* * *
امام عادتا کمتر اهل نصحیت با زبان بودند بلکه کوشش می کردند با اعمالشان درس بدهند. ولیکن گاهی فرصت را مغتنم می شمردند و پند می دادند. به خاطر دارم شبی که با ایشان از اتاقشان تا بیمارستان رفتم، وقتی ایشان در اتاقشان مستقر شدند، قرار شد که از طریق ورید دست مقداری خون به بدنشان برسد، سوزن زده شد و کیسه خون وصل گردید. در این موقع زمان مصرف داروهای قلبی ایشان فرا رسیده بود. برای ایشان قفسه مخصوصی درست کرده بودیم که کشوهای متعددی داشت و هر کشو مخصوص ساعتی خاص بود. تنظیم قفسه ها و داروها سالها بود که بر عهده من بود ولیکن ایشان خودشان داروهایشان را مصرف می کردند. آن شب موقع مصرف دارو فرا رسید، من کشو مخصوص را از قفسه خارج کردم و روی میز ایشان گذاشتم و لیوان آب را به دست ایشان دادم، با قاشق کوچکی که برای برداشتن قرص فراهم کرده بودیم، قرص را برداشتم و به دست دیگر ایشان دادم. دیدن این صحنه یعنی بیماری حضرت امام، کیسه خون بالای سر، سوزن ضخیم در دست، انجام عمل جراحی روز بعد از یک طرف و تصور قداست، پاکی و
خداگونگی این بنده صالح خدا در ذهنم مرا رنج می داد. در ذهن خود می گفتم آخر چرا چنین انسانی باید به چنین رنجی دچار شود در حالی که سرکشان و طاغیان و دشمنان خدا فرصت می یابند تا به خیانتهای خود ادامه دهند. این فکرها در ذهنم می گذشت و قاشق کوچک را از ایشان می گرفتم تا قرص دیگری در آن بگذارم. ایشان وقتی داروها را مصرف کردند، به آرامی به تخت که قسمت بالای آن بالا آورده شده بود، تکیه دادند و مهربان و آرام گفتند: آقای دکتر، عالمی بود که در آخر عمر بیمار شد. کم کم بیماری شدت گرفت به طوری که دیگر قادر نبود دست و پای خود را حرکت دهد. یکی از شاگردان از او مواظبت می کرد و غذا را در دهان او می گذاشت. عالم مدام خدا را شکر می کرد و تسبیح می گفت. یک روز شاگرد گفت: آقا مگر نمی بینید که خدا با شما چه کرده است؟ شما حتی نمی توانی خودت آب را در دهانت بگذاری. عالم گفت: فرزندم خداوند خیلی مهربان است، من چگونه قادرم شکر او را بگویم، اگر همین مساله را که می گویی در نظر بگیری یعنی در این حال که من هیچ کاری نمی توانم بکنم او آنقدر کریم و مهربان است که ترا برای مواظبت من مامور کرده است، آن وقت درمی یابی که من چرا مدام او را شکر می گویم. عین جملات را به خاطر ندارم ولی مضمون داستان را اینگونه بیان کردند. نقل این داستان بلافاصله در آن حالت که من در آن اندیشه بودم دو چیز را نشان می داد: یکی قدرت روحی خارق العاده ایشان در خواندن فکر دیگران و دیگری نصیحت و پندآموزی برای پیشگیری از خطای فکری.
نصیحت دیگری که از ایشان به خاطر دارم این است که روزی به مناسبتی خواستم که برایم دعا کنند. امام در جواب گفتند که من هر چند ساعت یکبار به
شخص شما دعا می کنم. با تعجب پرسیدم شنیدن این مطلب برایم خیلی خوشحال کننده است ولی چرا هر چند ساعت یکبار. خندیدند و گفتند هر بار که از قفسه داروها، دوا برمی دارم بیاد، شما می افتم. در پاسخ گفتم آقا دل ما به دعاهای شما خوش است ایشان سکوت کردند و اندکی قیافه اشان در هم رفت بعد با لحنی پدرانه و مهربان و در عین حال آمرانه گفتند. سعی کنید فقط دلتان به خدا خوش باشد نه بنده خدا. این نکته خیلی آموزنده است؛ امام حتی در مقام تعارف هم حاضر نبودند سخنی غیر توحیدی بشنوند.
* * *
شهامت امام بر کسی پوشیده نیست. شکستن دیوار ظلمانی اختناق و دیکتاتوری در ابتدای نهضت و سخنرانیهای کوبنده و زندان و تبعید و مبارزات بی امان، شهامت ایشان را بر همگان آشکار کرده است ولیکن دریغ دارم از اینکه خاطره ای را بازگو نکنم. خاطره ای که در عین نشان دادن شجاعت و شهامت بسیار امام، ابعاد والایی از روح بزرگ ایشان را آشکار می سازد. همگان به خاطر دارند که در جریان جنگ تحمیلی، در مقاطعی از جنگ، دشمن از موشکهای زمین به زمین برای بمباران تهران استفاده می کرد و با کمک عوامل داخل محل اصابت موشک را شناسایی می کرد و با اصلاح زاویه پرتاب مناطق موردنظر را موشکباران می نمود. از موشکهای پرتاب شده سه موشک از سه طرف در فواصل یک کیلومتری منزل امام اصابت کرده بود و احتمال اینکه موشک بعدی به منزل ایشان اصابت کند، بسیار زیاد بود. خانه ای قدیمی که امام در آن سکونت داشتند و علی رغم اصرار و تاکید و خواهش دیگران از جمله مسئولان عالی رتبه کشوری که از ایشان می خواستند
تا از پناهگاه استفاده کنند، هرگز حاضر نبودند از اتاق همیشگیشان تغییر مکان بدهند و یا حداقل در مواقعی که وضعیت قرمز اعلام می شد، از پناهگاه استفاده کنند. در آن ایام به بیمارستانی که محل کار من بود مجروحان زیادی را که قربانی موشک دشمن بودند، می آوردند. برخی مجروحان به خاطر موج انفجار ناشی از موشک به سختی مجروح شده بودند. دیدن این صحنه ها مدام مرا نگران می کرد که مبادا موشک به منزل امام و یا نزدیک منزل ایشان اصابت کند و حادثه غم باری اتفاق بیفتد. حتی یکبار در اثر موشک باران شیشه های یکی از اتاقها شکسته بود. یک روز تصمیم گرفتم که من هم خدمت ایشان برسم و برای بار آخر هم که شده از ایشان بخواهم که با توجه به جنبه پزشکی قضیه که ممکن است موج انفجار برای قلبتان مضر باشد، یا مطلبی نظیر این، به شکل یک توصیه پزشکی ایشان را متقاعد کنم که از پناهگاه استفاده کنند. قبل از آنکه پیش امام بروم رفتم اتاق مرحوم حاج احمد آقا. پیش از ظهر بود حدود ساعت 5 / 11 صبح. برایشان قصدم را گفتم. حاج آقا خنده ای کردند و گفتند خیال می کنی آقا قبول می کنند؟ گفتم به احتمال خیلی زیاد نه ولیکن من خیالم راحت می شود که من هم سعی خود را کرده ام. گفتند بسیار خوب برو و بگو، ببینم چکار می توانی بکنی. در این موقع آقای انصاری پیش حاج احمدآقا آمدند. حاج احمدآقا تصمیم مرا به آقای انصاری گفتند. آقای انصاری گفتند اتفاقا من هم به همین خاطر پیش شما آمدم چون تیمسار ظهیرنژاد تماس گرفتند و گفتند طبق منابع موثق، دشمن توانسته است با اصلاح زاویه پرتاپ، بیت را شناسایی کند و هدف بعدی، بیت حضرت امام است و تاکید داشتند که امام حتما محلشان را عوض کنند و یا حداقل از پناهگاهی مطمئن استفاده کنند. حاج احمد گفتند بسیار خوب شما
هم با ایشان پیش امام بروید و این پیغام را برسانید و بلافاصله گفتند ولی آقا قبول نمی کنند. من و آقای انصاری از اتاق حاج احمد آقا خارج شدیم به طرف اتاق آقا به راه افتادیم. من فکر کردم بهتر است از آقای دکتر پورمقدس که ایشان هم آن روز کشیک بود بخواهم که ایشان هم بیاید تا مساله را از نظر طبی هر دو بیان کنیم و آقای انصاری هم پیغام آقایان را برساند. قبل از اینکه وارد اتاق آقا بشویم چون وقت غیرمعمولی برای ملاقات بود، یعنی درست قبل از وقت اذان ظهر بود که امام معمولاً آن موقع مشغول مقدمات وضو می شدند، ابتدا من به اتاق ایشان رفتم ضمن سلام گفتم آقا مطلبی است که من و آقای انصاری و آقای دکتر پورمقدس می خواهیم به شما بگوییم. در حالی که کوشش می کردند تا دریابند که مطلب چیست گفتند بسم اللّه ، من به آقای انصاری و آقای دکتر پورمقدس گفتم و آنها داخل شدند. همه در مقابل امام نشستیم. امام با دقت منتظر بودند تا بدانند ما چه می خواهیم بگوییم. از آقایان احوالپرسی کردند. آقای انصاری گفتند که آقای ظهیرنژاد دقایقی پیش تماس گرفتند و گفتند که ... امام بلافاصله مطلب را دریافتند با حالتی آمرانه و جدی گفتند حالا فهمیدم چه می خواهید بگویید. من به پناهگاه نمی روم. آقای انصاری گفت: آقا نگرانی همه مردم و همه رزمندگان در جبهه و همه مسئولین کشور و همه مسئولین جنگ حفظ جان شماست اینکه آنها نگران هستند باعث می شود که نتوانند کارشان را درست انجام دهند. امام گفتند آنها نگران من نباشند. آقای انصاری گفتند آقا می دانید اگر خدای نکرده موشک به اینجا اصابت کند و مساله ای اتفاق بیفتد آن وقت چه می شود؟ امام گفتند چه می شود؟ گفت تمام دسترنج مردم و رزمندگان نابود می شود، چیزی از انقلاب باقی نمی ماند. آن روز، روز شادی دشمنان اسلام است. امام گفتند شما اشتباه
می کنید. آقای انصاری گفت من که فقط این را نمی گویم همه می گویند. گفتند همه اشتباه می کنند. این نظام اصلاً قائم به شخص نیست. من کسی نیستم که باشم یا نباشم. آنها که انقلاب کردند خودشان هستند. خداحافظ این انقلاب بوده است. خدا که هست (عین جملات را به یاد ندارم مضمون همین است). بعد از این جملات، امام از جا برخاستند. قاطعیت سخنان امام ما را ناامید کرد و استدلال امام اصلاً جایی برای صحبت ما نمی گذاشت. آقای انصاری در اینجا منقلب شد و به گریه افتاد، حالت ما نیز دگرگون شد. آقا با دیدن این صحنه مجددا نشستند. چند بار گفتند شما اشتباه می کنید. آقای انصاری گفت آقا همه مردم از پناهگاه استفاده می کنند. امام با حالت تعجب پرسیدند: همه مردم از پناهگاه استفاده می کنند؟ ایشان پاسخ داد اگر هم از پناهگاه استفاده نکنند ولی کیسه های شن را پشت پنجره هایشان چیده اند. امام مجددا با حالت تعجب پرسیدند، همه کیسه های شن را پشت پنجره هایشان چیده اند؟ طبیعی بود که پاسخ این سوالات منفی بود و امام بهتر از هر کسی از وضع مردمش خبر داشت. با شنیدن سخنان امام که هرگز حاضر نبود اتاقشان را ترک کنند، از یک سو و احتمال قوی خطر موشکباران از سوی دیگر ما را بسیار متاثر کرده بود. در این حال آقای انصاری جمله ای گفتند که امام بسیار متاثر شدند. برای آنکه از میزان ناراحتی اصرارکنندگان بکاهند در حالی که از جایشان بلند می شدند گفتند شما بروید طرحتان را بیاورید تا من ببینم. ما از اتاق ایشان خارج شدیم و به سرعت پیش حاج احمد آقا رفتیم و داستان را تعریف کردیم. حاج احمدآقا گفتند من الآن پیش امام می روم خیلی بعید می دانم که آقا هیچگونه طرحی را در این زمینه بپذیرند. حاج احمد آقا به طرف اتاق آقا به راه افتاد. من هم پشت سر ایشان بودم. حاج احمد آقا وارد اتاق شد. امام در
حالی که بسیار عصبانی بودند در اتاق قدم می زدند. تا احمد آقا را دیدند گفتند: «من از اینجا تکان نمی خورم. من چگونه از پناهگاه استفاده کنم در حالی که همسایه من به خاطر من خانه اش ویران شود. من چگونه می توانم به پناهگاه بروم در حالی که پاسدار محافظ من تکه تکه شود. اصلاً این آقایان مرا چگونه شناخته اند من از اصرارها و پیغامهای این و آن خسته شده ام. آخر مگر می توانم به پناهگاه بروم. بعد اندکی آرامتر شدند و گفتند من به همه گفته ام که اینجا را ترک کنید و هر جا می خواهید بروید. آخر من تکلیفم فرق می کند. حاج احمد آقا سکوت کرده و به حرفهای آقا گوش می داد. من که خود مسبب این واقعه بودم، در درون خویش احساس شرم می کردم و از طرفی نگران حال امام بودم چون عصبانیت برایشان خوب نبود. حاج احمد گفت: آقا به خاطر علاقه بسیار زیاد به شما، نه فقط به خود شما بلکه به مصلحت کشور و انقلاب همه می خواهند هر طور شده شما را راضی کنند. امام گفتند آنها اشتباه می کنند اگر موشک روی سر من هم فرود بیاید، آب از آب تکان نمی خورد.
تاملی بر این خاطره، عظمت و شکوه توصیف ناشدنی آن روح بزرگ را بیان می کند و به راستی زبان و قلم از توصیف آن همه عظمت عاجز است.
* * *
همه پزشکان امام معتقد بودند که هرگز در دوران طبابتشان بیماری به حرف شنوی امام نداشته اند. ایشان با نظم و ترتیب خاصی کلیه توصیه های پزشکی را رعایت می کردند. ساعات مصرف داروها را به دقت در نظر داشتند و هیچگاه در اینگونه موارد از خود اجتهاد نمی کردند و یا هرگز خودشان در مورد این
مسائل پیشنهادی نمی کردند. خاطره ای که برای من بسیار عجیب است و هنوز هم از تصور آن دگرگون می شوم، به یاد آوردن زمانی است که تیم پزشکی برای اعلام نظر خود در مورد جراحی به حضور امام رسید. بعد از ساعتها گفتگو با حضور متخصصان مختلف متشکل از متخصصان جراحی، گوارش، بیهوشی، قلب، آسیب شناسی و داخلی نهایتا تصمیم بر عمل جراحی معده قرار گرفت. تیم پزشکی نزد امام رفتند. ابتدا، آقای دکتر عارفی و سپس آقای دکتر فاضل به امام گفتند که ما به این نتیجه رسیدیم که بایستی عمل جراحی برای شما انجام شود. امام بدون اینکه هیچگونه سوالی بکنند گفتند بسیار خوب. معمولاً رسم اکثر بیماران بر این است که در این گونه موارد سوالات متعددی را مطرح می کنند. مثلاً در مورد نوع عمل، خطرات عمل، عوارض عمل، جراح، محل عمل و مواردی از این دست سوالات زیادی مطرح می کنند؛ اما امام هیچ نپرسیدند. حتی نپرسیدند توسط چه کسی و کجا این کار انجام خواهد شد.
آن ایام خیلی مرسوم بود که بیماران را برای عمل جراحی به خارج از کشور می فرستادند و یا پزشکان معروف از خارج به کشور دعوت می شدند، و برای شخصیتی همچون امام همه این موارد میسر بود ولیکن امام هیچ اشاره ای به هیچیک از این مسائل نکردند و فقط گفتند بسیار خوب. این مساله برای همه روشن بود که امام هرگز حتّی دعوت از پزشکان خارجی را نمی پذیرفتند، تا چه رسد به رفتن به خارج از کشور. بگذرم چنانکه ذکر شد امام در مورد بیمار بودن هم استثنایی بود. اگر مطالبی را در آغاز عرایضم اشاره کردم مبنی بر اینکه ایشان می دانستند عمل جراحی و بستری شدن در بیمارستان مقدمه ای است برای ارتحال ایشان، آن وقت به اهمیت برخورد
ایشان با پزشکان هنگام صحبت برای عمل جراحی پی می بریم.