روزی که حضرت امام در بیمارستان بستری بود سجاده را پایین تخت پهن کرده بودیم و ایشان ایستاده بودند و مشغول نماز خواندن بودند که پسر کوچک حاج احمد آقا ـ علی ـ وسط نماز روی سجاده ایشان جست و خیز می کرد و من خودم قشنگ می دیدم که حضرت امام دارند با ایشان خوش و بش می کنند؛ ولی وسط دو تا نمازش بود. در ظاهر با بچه بازی می کردند تا دل او را به دست بیاورند ولی می دیدم که از چشمهای حضرت امام اشک سرازیر شده و پیدا بود که فقط جسمشان اینجاست؛ ولی روحش جایی دیگر است.
* * *
یک شب نوبت کشیک من بود، حدودا شاید ساعت دو یا دو و نیم بود که حضرت امام بیدار شدند برای انجام نماز شب. یادم هست که حاج آقا انصاری به من گفتند که: بیا کمک کنیم حضرت امام وضو بگیرند. ما آمدیم به سی سی یو، حضرت امام را روی یک صندلی نشاندیم و شلنگ آب دست من بود و یک ظرفی گذاشته بودیم زیر دست حضرت امام و من آب می ریختم و ایشان وضو می گرفت، یادم هست که دستهای ایشان را آنقدر سوزن زده بودیم و آنقدر جای سوزن سیاه و کبود شده بود، دیدم که حضرت امام خیلی راحت وضو گرفتند و با آن حال که پیدا بود که حال خیلی سنگینی داشتند، مشغول نماز شب شدند.