مدتها قبل از بستری شدن حضرت امام در بیمارستان، آثار بیماری در ایشان ظاهر شده بود. میل و اشتهای به غذا را از دست داده بودند به طوری که از خوردن غذاهایی که مورد علاقه شان بود خودداری کرده و آثار ضعف و شکستگی در ایشان مشهود بود. تصور ما این بود که به دلیل مسائل جنگ و قضایای سیاسی آن زمان که به شدت روحیه ایشان را آزرده کرده بود، ضعف جسمی بر ایشان غالب شده است.
شب قبل از بستری شدنشان در بیمارستان خدمتشان بودیم؛ آن شب با وجود ضعف شدید سعی داشتند که مطابق گذشته در جمع خانواده عادی بوده و صحبتهای معمولی داشته باشند. در جواب بعضی که سوال می کردند چرا غذا نمی خورید؟ فقط یکبار فرمودند که: «عمر من دیگر به پایان رسیده است».
خودشان و خانواده از نوع بیماری ایشان خبری نداشتیم. نگاه ایشان به خانم، دخترها و نوه ها و توجه ایشان به ما گویی معنی خاصی داشت. روز بعد قرار بود که ایشان بستری شوند. صبح آن روز به والده فرموده بودند که: «من از این شیب که پایین بروم دیگر بالا نخواهم آمد» و از در خارج شده بودند. خانم بعدها گفتند که پس از این صحبت آقا، یقین کردم که ایشان به خانه برنمی گردند.
اولین روز بستری شدنشان در بیمارستان همه خانواده دور ایشان حلقه زده بودند. در حالی که حالت رضایت آمیزی در چشمها و صورتشان موج می زد، سعی می کردند که اضطراب و نگرانی ما را تخفیف دهند و گاهی بدون مقدمه
شروع به نصیحت و توصیه می کردند که مثلاً: «نمازتان را اول وقت بخوانید، سعی کنید که از گناهان چه کوچک و بزرگ اجتناب کنید، بزرگترین عبادت گناه نکردن است، اگر گناه نکنید خداوند راه و توفیق انجام مستحبات را به شما نشان می دهد و ...».
* * *
یادم هست وقتی در بیمارستان بستری شدند همه برنامه های عبادی ایشان مطابق معمول انجام می شد، هیچ تفاوتی در مستحبات قبل و بعد از بیمارستان نداشتند مگر بعد از عمل که اطبا اجازه بعضی کارها را نمی دادند. نظم و دقت در امور کماکان باقی بود. برای مثال موقعی که یکنفر از ما به ایشان غذا یا مایعات می داد، اگر از دستمال استفاده می کرد، می فرمودند آنرا چند قسمت کنید. و یا در مورد خاموش کردن چراغهای اضافه و غیره همواره در همان حال تذکر می دادند. از یکساعت به نماز مرتب به ساعت نگاه می کردند. گویی در اشتیاق نماز لحظات برایشان سخت می گذشت. بسیار مقید به وقت نماز و آداب آن بودند. مثلاً شانه کردن محاسن، معطر کردن و بستن عمامه و غیره.
امام در همه امور جدی بودند و در همه مواردی که به ایشان مربوط بود، نظم و تقید حرف اول را می زد. این امر در درمان ایشان هم بسیار موثر بود به گونه ای که همه پزشکان از این مزیت کمال استفاده را می بردند و به راحتی نظر ایشان را برای هر گونه درمان جلب می کردند. چندین بار به اطرافیان می گفتند که امام منظم ترین بیماری است که ما تا به حال داشته ایم.
تقید ایشان به داشتن وضو و طهارت بسیار بود بنابراین حتی الامکان به جای تیمم وضو می گرفتند در مورد حضور خانمها در مواقعی که آقایان
بودند حساسیت زیادی داشتند و توصیه می کردند حتی الامکان حدود شرعیه مراعات شود. در قرائت یک جزء قرآن که عادت روزانه ایشان بود هیچ تردیدی نداشتند هر چند ضعف به صورت عادی مانع از این عمل می شد اما در خصوص ایشان چنین نبود. ذکرهای همیشگی هم کماکان ادامه داشت.
* * *
مرحوم احمد آقا برادرم لحظه ای قرار و آرام نداشت من اندوه عمیقی در چشمهایش می دیدم که با همیشه فرق داشت و حدس می زدم که مسائل به این صورت که شنیده ایم نیست. گویا حسی در ما بیدار شده بود که گاهی به سراغ افراد می آید. جرات نمی کردیم از برادرمان واقعیت را سوال کنیم. احمد آقا پیشنهاد کرد که در حسینیه جمع شویم. می خواست مسائلی را مطرح کند. خواهران و نوه ها در گوشه ای از حسینیه جماران دور هم جمع شدیم. احمد آقا گفت: ببینید ما به خاطر وضعیت سیاسی خارج نباید همه مسائل را بازگو کنیم اما مساله آقا خیلی جدی است و آقا احتیاج به عمل دارند. این تصمیم پس از مشورتهای خیلی زیاد با اطبا گرفته شده و ممکن است نتیجه اش وضع را بدتر کند و البته احتمال بهبود هم هست. خلاصه مقداری از قضایای چند روزه خبر داد و همه را دعوت به آرامش و حفظ روحیه کرد. برای مدتی در حیرت و سکوت بودیم.
* * *
برای عمل پیشنهاد شده بود که چند دکتر معروف از خارج دعوت بشوند چرا که سرنوشت کشور و انقلاب مطرح است و نباید قضایا را ساده بگیریم
احمد آقا می گفت: امام برای اطبای خودمان احترام و حیثیت زیادی قائل است و اگر این مساله اتفاق بیفتد اجازه حضور به خارجیها نمی دهد و ایشان بسیار ناراحت خواهند شد. روز عمل چشمها از اشک متورم شده و دستهمایمان رو به آسمان بلند بود. هر کدام در گوشه ای از بیمارستان مشغول دعا و استغاثه بودیم. با هر خبری همه به طرف منبع خبر هجوم می بردیم. پس از چندین ساعت اضطراب شدید رمقی برای هیچ کس نمانده بود. در اتاقی دیگر آیت اللهخامنه ای، جناب آقای هاشمی، جناب آقای موسوی اردبیلی و آقای موسوی نخست وزیر حضور داشتند و مشغول دعا و ذکر بودند. عمل انجام شد و خطر عمل تا آن موقع مهار شده بود. همه از نهایت توانایی خود استفاده کرده بودند. شوق و خوشحالی از گذشتن این مرحله، در سیمای همه جاری بود. اما مراحل سخت بعد از عمل هم نگرانیهایی را ایجاد می کرد. امام بلافاصله پس از به هوش آمدن با وجود ضعف شدید عارض شده، وقت نماز را سوال کرد و اشاره کرد که یکی از آقایان عمامه اش را ببندد و محاسن ایشان را شانه بزند. همه مبهوت بودیم خدایا این چه بنده عاشقی است؟ چقدر در حضور خداوند ادب را مراعات می کند. نزدیک ایشان رفتم و احوالشان را سوال کردم. گفتند: «من بد نیستم خانم کجا هستند چرا شما خانم را رها کرده و اینجا می آیید.» گفتم: بقیه همشیره ها آنجا هستند. از حال والده سوال کردند و نگران ایشان بودند. حتی در اینحال هم توجهشان به وضع همسرشان بود.
* * *
بعد از چند روز، بیماری به سرعت در بدن منتشر شد. دیگر چهره ها در هم فرو رفته و امیدها در نوسان افتاده بود. ما بیشتر از ظاهر پزشکان مطالب را
دریافت می کردیم و کمتر جرات پرس و سوال پیرامون وضعیت را به خود می دادیم. در این حال هنوز در هر فرصت که برای غذا دادن به ایشان می رفتیم، توصیه های اخلاقی را فراموش نمی کردند. چندین بار به من و همشیره ها می فرمود: «راه آخرت سخت است، گناه نکنید، ترک گناه آسانتر از عذاب خداست، نماز را حتی اگر در پیاده رو خیابان باشد اول وقت بخوانید.
* * *
یکبار که از ایشان سوال کردم که حالتان چطور است آیا درد هم دارید؟ فرمود: «همه بدنم درد است.» اما جز در پرس و جوی پزشکان و ما ابتدا به ساکن اظهار درد نمی کردند. گاهی که صورتمان را نزدیک ایشان می بردیم صدای ذکر و تسبیح ایشان را می شنیدیم. گاهی که چشم باز می کردند اگر مورد خلافی را می دیدند تذکر می دادند مثلاً یکبار به خواهر زاده ام آقا مسیح گفتند: «تو چرا درس را تعطیل کرده ای؟ زود به قم برگرد من در همه دوران تحصیل یک ساعت وقت درس را به کار دیگری نداده ام».
یکبار شنیدم که می فرمود: «خدایا دیگر مرا بپذیر». بزرگترین نگرانی ایشان در آن ایام نماز بود پیوسته چشم باز می کرد و وقت نماز را سوال می فرمود. مرحوم برادرم به توصیه پزشکان برای تاثیر داشتن داروهای مسکن به ایشان گفت شما اینقدر از وقت سوال نکنید ما راس ساعت نماز به شما تذکر می دهیم اما با وجود این غلبه با یاد خدا بود که مانع تاثیر ضعف ناشی از داروها و بیماری می شد. چند بار سراغ علی آقا ـ برادر زاده ام ـ را گرفتند که او را خدمتشان آورده بودند.
* * *
قلب ایشان دچار نوسان شد. تمام خطراتی که احتمال می دادند، یکی پس از دیگری از راه می رسید. لحن برادرمان عوض شده بود و دیگر کلمات امید بخش از کسی شنیده نمی شد. با اجازه احمد آقا به غالب آقایان اجازه ملاقات داده شد. این امر خود نشانه دیگری از وخامت اوضاع بود. گویی زمان خداحافظی با رهبر و مقتدا فرا رسیده است؛ مردی که دنیا را تحت تاثیر قرار داد، اینک در آستانه بال گشودن به سوی معشوقی است که عمری را در شوق دیدارش می گریست و نیمه های شب گاهی از صدای گریه او همه بیدار می شدند. چندین بار نبض به شدت افت کرد که با تلاش زیاد پزشکان تقریبا به وضع عادی بازگشت. ریه ها هم به صورت طبیعی قادر به تنفس نبودند و هر آن احتمال وقوع حادثه زیاد بود. خانم و همه اعضاء خانواده از منزل آمده بودند، اتاقها لبریز از افراد و شخصیتها بود، قرار شد ملاقاتها محدود شود تا محیط برای کار پزشکان فراهم گردد. امام در این حال هنوز نگران نماز بود و کماکان در اوقات نماز مقید به استفاده از وقت بودند.
* * *
یکبار یکی از اطرافیان یک مساله فقهی سوال کرد که ایشان بلافاصله جواب دادند و تاکید کردند که فتوای من در این مورد با احتیاط موافقتر است.
واقعا او جامع علم و عمل بود و مصداق طلب علم در همه مدت عمر بودند. روز حادثه فرا رسید. پدرمان و مقتدایمان در بحرانی ترین وضع ممکن و در آستانه ورود به ساحت ملکوت و عزّ معبود لحظه شماری می کرد.
در حوالی 3 بعد از ظهر قلب مبارک از حرکت باز ایستاد. تلاش پزشکان
برای راه اندازی قلب ثمر داد اما دیگر هیچ امیدی نبود، تلاش و سعی همه و استغاثه و دعاهای امتی که عاشقانه سلامتی او را طلب می کردند در کفه ترازوی شوق به دیدار معبود و معشوق برابری نمی کرد. سران کشور در مجاورت بیمارستان مشغول بررسی اوضاع پس از امام بودند و با اعلام رادیو برای دعای به امام، سیل جمعیت شتابان به سمت جماران جاری شد. اینک همه خانواده و آقایان از پشت شیشه ها چشم به پدر و مقتدایشان دوخته و گوش به صدای قلب داشتند که از دستگاه شنیده می شد ناگهان سوت ممتد و دیگر هیچ. پدرمان در برابر چشمهای مبهوت و دلهای متحیر ما پرواز جاودانی خود را آغاز کرد. دیگر هیچ دستی و دستگاهی نتوانست روح عالی و ملکوتی او را در حصار بدن نگه دارد و از وصال حضرت دوست، آنکه در همه مدت عمر ذکر و یاد او دلش را آرام و مطمئن کرده بود، باز دارد. گویی پس از دقایقی همه تسلیم امر الهی شده و فاجعه فقدان او را پذیرفته بودند.