سرور کُتُبی
لحافِ ننه سرما
هوا سرد بود. ننه سرما کجا بود؟ تو آسمان بود. چی کار میکرد؟ تند تند لحافش را در هوا میتکاند. پارام... پارام... ننه سرما، لحافش را تکان میداد، اما نمیدانست که لحاف سوراخ است و پنبهها ریزه ریزه از آن بیرون میریزند. طفلکی ریزه ریزه از آن بیرون میریزند. طفلکی ننه سرما!... پارام... پارام... ننه سرما همین طور لحاف را میتکاند و پنبهها همینطور از سوراخِ لحاف، پایین میریختند. ننه سرما یک دفعه حس کرد لحاف توی دستش سبک
«روستایی و عقاب»
روزی یک مرد روستایی در مزرعهاش عقابی را دید که به دام
مجلات دوست کودکانمجله کودک 513صفحه 33