آن روحانی، سید و مرد دانشمندی بود. پیر هم بود. گفت: «آن آقا سید را میبینی آنجا نشسته؟»
من برگشتم و دیدم منظورش امام خمینی است. گفتم: «آقای خمینی را میفرمایید؟» گفت: «شما باید قسم بخورید آنچه را به شما میگویم به کسی نگویید:» گفتم: «به کی قسم بخورم؟» گفت: «به جدهام زهرا قسم بخورید.» و ادامه داد: «به جدهام زهرا اگر رضا شاه بفهمد عاقبت این شخص چیست، نمیگذارد او بماند و سرش را از بدنش جدا میکند و او را میکشد.»
من سالها بعد فهمیدم آن سید پیر چه گفته بود!
بعد درختان جنگل، همان مرد را دیدند که با تبرِ نو به جنگل آمده و درختان بزرگ و تنومند را یکی یکی قطع میکند و به زمین میاندازد. در این وقت، درخت بلوط پیری که شاهدِ مرگ و نابودی دوستانش بود، رو به درخت سروی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 513صفحه 5