چهار قطعه شعر از مصطفی محدثی خراسانی‏
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1386

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : محدثی خراسانی، مصطفی

چهار قطعه شعر از مصطفی محدثی خراسانی‏

‏ ‏

 چهار قطعه شعر از مصطفی محدثی خراسانی

‏ ‏

پرتو امام

‎ ‎

دریای بی قرار

آبی آسمان

چون کوه، سرفراز

چون دشت بیکران

سرشار از بهار

لبریز از امید

مثل ستاره ای

از آسمان رسید

خورشید روشنیم

در این جهان سرد

با جهل و تیرگی

همواره در نبرد

ما نسل آفتاب

فصل حماسه ایم

در قرن بی تپش

اصل حماسه ایم

سازندۀ جهان

با طرح دیگریم

روشن کنندۀ

فردای بهتریم

این شعرهای سرخ

حرف امام بود

آغاز روشنی

پایان شام بود

آوازهای او

شعر زمین شدند

دلهای عاشقان

با هم قرین شدند

در پرتو امام

امّت قیام کرد

شب را شکست داد

شب را تمام کرد

‎ ‎


بهترین انتخاب


Tazini6

هر سحر آفتاب من بودی

همه شبها شهاب من بودی

 

از هر آنچه به عمر دل بستم

بهترین انتخاب من بودی

 

در تب سینه سوز آزادی

آتش التهاب من بودی

 

در عطشناکی ندانستن

چشمه چشمه جواب من بودی

 

در شب بزم جبهه های نبرد

جرعه جرعه شراب من بودی

 

ورشکستم بدون چشمات

تو تمام حساب من بودی


اکسیر غم

‏ ‏

تا به سودای تو ای پیر گرفتار شدیم

بین عقل و دل خود یکسره دیوار شدیم


Tazini2

خویشتن را بنهادیم و به سیر ملکوت

در حریم نفس قدس تو زوّار شدیم

 

شعله ور کرد تو را آتش عشقی جان سوز

ما چو پروانه به آن شعله گرفتار شدیم

 

قلب ما قابل تقدیم خداوند نبود

تا به اکسیر غمت صاحب مقدار شدیم

 

تا که گفتی ز شهادت، به شهادت سوگند

دیگر از مردن بی حادثه بیزار شدیم

 

خون خورشید درون رگ ما جاری شد

وقتی از نور سخن گفتی و بیدار شدیم

 

لحظه هامان همه لبریز حضورت هستند

گرچه امروز به سوگ تو عزادار شدیم


شکوه بیداری

Tazini7

لحظه های باران است، لحظه های فریادت

رعد و برق و طوفان است، در هوای فریادت

 

از حصار تاریکی، در دیار خاموشی

رهگشای رهپویان، روشنای فریادت

 

هر کجا شود بر پا، رایت بلند نور

جلو می کند آن جا، جای پای فریادت

 

جبهه جبهه می جوشد، با تلاطمی پرشور

خون سرخ عاشورا، کربلای فریادت

 

شد زلال گفتارت، بر کویر جان جاری

پرخروش تر بادا، چشمه های فریادت

‎ ‎

‎ ‎