فلق
کاووس حسنلی
خدایا تمام مرا می برند
کجا می برندم کجا می برند؟
کجا ای حقیقت تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می برند
چه پیش آمده است آفتاب مرا
که بر شانه های عزا می برند
شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دســت ما می بــرند
ز طوفان غم سینه سرخان عشق
از این پس کجا التجا می برند
چه کردی که خـاک تورا ای عزیز
از این پس برای شفا مـی برند؟
چه کردی که اینگونه افلاکیان
تو را بر سر دســت ها می بــرند؟
اماما ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا مــی برند
سزاواری ای دل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا مــی برند