ققنوس سرگردان
پرویندخت امینی

عجیب است اینکه می بینم
به همراه دل دیوانه ام امشب
زمین و آسمان هم زار می گریند
و من بیگانه از خویشم
از این سر در گریبانی
و غوغای هزران حسرت و اندوه پنهانی
درین ویرانسرای خسته از ظلمت
وجودم همچو ققنوسی
که بنشسته است
بر کوه غم و حسرت
و می جوید نشان از آتشی دیرین
که بگریزد از این ماتم و ماتم ها که
می سوزد سراپای وجودم را
نمی دانم که بگریزم به دنیای کدامین واژه
درشعرم
که از آوای هجرانش مرا از خود رها سازد
و یکدم گر دلم:
از درد و رنج و غم رها سازد
از این بی همزبانی ها جدا سازد
مرا با ناله ی نی همنوا سازد
و با روح خدایم آشنا سازد
از آن پس
همره آلاله های دشت
بر سوگ تو بنشینم
و با یادت
چراغ دل برافروزم
چو شمعی تا سحر سوزم
که شاید روح سرگردان من یکدم
نشانی جوید از آن مهر جاویدان
