لحظه های آشنا با درد
مژگان دستوری

وقتی از ما دل بریدی لحظه ها
لحظه هایی آشنا با درد بود
لحظه های گریه و ماتم، سکوت
لحظه های هولناک و سرد بود
هر سحر در دشت سبز عاطفه
غرق شبنم بود چشم لحظه ها
من خودم دیدم که یک پروانه هم
اشک غم می ریخت اما بی صدا
کاش بودی آن زمان یک نوجوان
گوشه تابوت را چسبیده بود
جیغ می زد: «نه نرو بابای من»
ناله هایش هر کجا پیچیده بود
شب که می شد شهر ماتم می گرفت
بوی غربت موج می زد در هوا
در جماران کوچه ها یخ بسته بود
اشک بود و ناله ی وا رهبرا!
خوب من در ماتمت ما سوختیم
سینه هامان خانه اندوه شد
غم میان چشمهامان لانه کرد
ریشه های درد بس انبوه شد
حال گرچه نیستی در بین ما
حرفهایت آشنای ذهن ماست
بی تو پاییزیم اما تا ابد
قاب عکست روبروی سینه هاست
