چهار انگشت بالاتر از باقی میخها
مسأله فقط بیمه و بازنشستگی و اجاره خانه و اوضاع مالی و این حرفها نیست. میخ روی دستۀ چکش لااقل
4انگشت بالاتر از باقی میخها نشسته است و این امتیاز کمی نیست .
وقتی میخ دستۀ چکّش باشی میتوانی توی سر باقی میخها بزنی که این خودش یعنی اصل خوشبختی.
فقط کافی است که یک تکه از چکش باشی. حالا لازم نیست که تیغۀ چکش یا دسته چکش باشی، میخ
چکش هم که باشی یک قسمت از چکشی و میتوانی به باقی میخها زور بگویی. نمیدانی چه قدر کیف دارد
که آدم توی سر همنوعان خودش بزند.
جان شما همۀ عقدههای روانی آدم تخلیه میشود. اصلاً کی گفته که چکش بودن بد است؟ آدم عاقل
همیشه طرف قدرت را میگیرد.
گلی به جمال هر چی مرده
گرچه دنیا پرنامرده
آقای میخی یک خبرنگار است و از این بابت خیلی خوشحال است؛ حالا
به دَرَک که بیمه و بازنشستگی و سابقۀ کار ندارد. عوضش یک شغل شرافتمندانه دارد و نان بازویش را میخورد. آقای میخی کاری که به ضرر مردمش باشد نمیکند. حالا که خبرنگار است امّا اگر خبرنگار هم نبود ترجیح میداد میخ نعل پای الاغ باشد امّا میخ دستۀ چکش نباشد.
از زور گفتن به دیگران هم لذّت نمیبرد.
البته آقای میخی باید هر شب قبل از خواب به
خودش یادآوری کند که اگر چکشها نباشند میخها به موجوداتی بی معنی تبدیل خواهندشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 27