مژگان بهمنش
فرصتی برای خوش صداها
گزارش از انجمن گویندگان جوان
«با مادرم رفته بودم بازار، بازار خیلی شلوغ بود. از این همه شلوغی خیلی ترسیده بودم.
چیزها دیدم در روی زمین، کودکی دیدم. ماه را بو میکرد. امروز در قرن بیست و یکم
انسان در عرصه زندگی ماشینی، در میان چرخهای صنعت گرفتار شده است. هر
نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات...»
تعجب نکنید! این جملات منقطع، نه دیالوگ شخصی خاص است و نه از روی
موجهای مختلف رادیویی نوشته شده است. متن پیوستهای هم برای شروع یک
مطلب نیست این جملات مربوط به 4 پاراگراف جداگانه است که تعدادی از
جوانان و نوجوانان جویای نام، آن را بیان میکنند.
9 صبح تا 1 بعدازظهر پنجشنبههای اول و آخر هر
ماه زمانی است که خیل عظیمی از افرادی که مدعی
دانش صدای خویش و بیانی مسلط هستند، در ساختمان انجمن گویندگان جوان جمع میشوند تا در تست صدای مرحلۀ یک و دوی این انجمن شرکت کنند. تعداد زیادی از خانمها و آقایان (کوچک و
بزرگ) زیر درخت پر بار خرمالو، تک تک،
دو نفره یا چند نفره نشستهاند و هر کدام
برگههایی در دست دارند و با صداها و
ژستهای مختلف مطلب روی برگهها را
میخوانند. دختر نوجوانی در حالیکه اشک
میریزد، صحنه تصادفی را برای دوستش
تعریف میکند. دو پسر 15-16
ساله صدای بم و دو رگۀ خود را
بمتر کردهاند و متنی را مانند
اخبارگوها میخوانند. پسر
بچۀ دیگری که با مادرش
تمرین میکند، قسمتهایی
از متن گلستان سعدی را
میخواند، نمیدانم به کدام
جمله، میرسد که مادر
پسرک عصبانی میشود
و با کاغذی روی صورت پسرش میزند. پسرک ناله
میکند. «آخ، چرا اینجوری میکنی؟! آخه من معنی این
تیکهاش رو نمیفهمم.» جالبتر از همه، سه چهار دختر
جوان هستند که یک خط در میان مطلب میخوانند و
بعد با صدای بلند به لحن یکدیگر میخندند. نزدیکتر
میروم تا با یکی دو تا از آنها صحبت کنم. «آلا
قپانچی» دانشجوی روانشناسی بالینی است.
او میگوید: «من این شغل را خیلی
دوست دارم .من میتوانم صدای بچه و
پیرزن را خیلی خوب تقلید کنم.»
«رؤیا اسدالهی» میگوید: «من فکر
میکنم صدای خاصی داشته باشم
و چون همه میگویند صدایم
خیلی خونسرد است، برای
نقشهای جدی خوب
هستم.» او میگوید:
«اگر گزینش، عادلانه
باشد قبول میشوم.» و
«مهرناز رازقی» مدیر
داخلی و مسئول ثبت
نام انجمن میگوید:
«علاقهمند به این هنر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 4