ماجراهای آقای میخی
میخکی یخ کله
آقای میخی هرگز خیانت نمیکند
دستۀ چکش عموماً با میخ به تیغه آن متّصل میشود.
این چیزی است که در چند روز گذشته به طرز عجیبی تمام
فکر آقای میخی را به خودش مشغول کرده است.
آدم همین جوری تو سری خورمیشود
آقای میخی به درستی نمیداند که این فکر احمقانه از کجا به کَلّۀ پَخَش راه
پیدا کرده است امّا دیگر به راحتی نمیتواند این فکر را از کلّهاش بیرون کند.
حتّی شبها وقتی میخوابد خواب چکش میبیند و در خواب با دستۀ چوبی
چکش و میخِ رو سیاهِ روی آن دست به یقه میشود.آقای میخی با این که
اعتقاد دارد میخ بدون چکش تنها یک موجود بیمصرف و بیمعناست، با این
حال نمیتواند نفرت چکشها را از دل نازکش بیرون کند.
آدم حق انتخاب دارد
هرکسی حق دارد سرنوشت خودش را خودش انتخاب کند. بعضی از میخها هم ترجیح میدهند روی
دوش یک چکش سوارشوند. لااقل اینجوری چکشهای دیگر کاری به کارشان ندارند. اصلاً به عقیدۀ خیلی
از میخها امنیت و آسایشِ میخی همواره با پناه گرفتن پشت یک چکش حاصل میشود. بین خودمان بماند: روی دستۀ چکش بودن در اوضاع اقتصادی و مالی چکشها هم بی تأثیر نیست. آدم مگر مخش عیب دارد که آسایش و امنیت و رفاه خودش را قربانی آرمانگراییهای احمقانه بکند؟ چه دلیلی دارد آدم مثل آقای میخی برود خبرنگار بشود و روزی 30 تا مطلب دربارۀ مشکلات اجتماعی مردم بنویسد و سر آخر حتّی نتواند برای خودش بیمه و بازنشستگی و سابقه کار فراهم کند؟ زندگی باید فایده داشته باشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 26