داستان
جنگل فرشتگان
لیلا بیگلری
یک ماه تا بازگشایی مدارس باقی مانده بود و هر سال وقتی یک ماه
مانده بود که مدرسهها باز شوند پدر و مادر بار سفر را میبستند
و خانواده به دامنۀ کوههای آلپ میرفت. هوا آن وقت سال در
آنجا خیلی خوب بود. کتی و خانوادهاش یک هفتهای در آنجا
میماندند و بر میگشتند. آنها همیشه به خانۀ آقای اسمیتی
میرفتند. خانۀ آقای اسمیتی آخرین خانه دهکده بود و تقریباً
جنگل از پشت این خانه آغاز میشد.
کتی دلهره عجیبی داشت. سالهای گذشته که به دهکده رفته
بودند چند بار دچار کابوس شده بود و رفتارهای
عادی پدر و مادرش در قبال رؤیاهای
ترسناک او باعث شده بود که او آرام شود.
ولی با این همه، حسی غریب همیشه
باعث میشد که از رفتن به آنجا خوشحال
شود. در آن خانه که آخرین خانه روستا
بود کتی در اتاقی میخوابید که آخرین اتاق خانه بود و
پنجرهاش رو به جنگل باز میشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 6