دشتها سرمست گردد
چهرهها گلگون شود
مرغ دل پر میزند تا زین قفس بیرون شود
جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود
کس نداندحال این پروانۀ دلسوخته
در برِ شمع وجود دوست آخر چون شود
رهروان بستند بار و بر شدند از این دیار
باز مانده در خم این کوچه دل پر خون شود
راز بگشا پرده بردار از رخ زیبای خویش
کز غم دیدا ررویت دیده چون جیحون شود
ساقی از لب تشنگان بازمانده یاد کن
ساغرت لبریز گردد مستیات افزون شود
گر ببارد اَبر رحمت باده روزی جای آب
دشتها سر مست گردد چهرهها گلگون شود
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 146صفحه 9