مجله نوجوان 205 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 205 صفحه 30

قسمت هشتم لیلا بیگلری من جاسوس نیستم! جان به روزهایی فکر می­کرد که اِلسا برای شرکت در یک مراسم محلّی به خانۀ همسایگان می­رفت. این اتفاق، خوب به یاد جان مانده بود چون آن روزها جان قرار گذاشته بود که با یکی از دوستانش به بالای برجهای دوقلوی نیویورک بروند و با لنز تِلۀ دوستش چند عکس تبلیغاتی برای یک بروشور مربوط به شهرداری از بالای برجها تهیه کنند. آن روز چند بار السا با تلفن همراه جان تماس گرفته بود ولی جان نتوانسته بود جواب تلفنش را بدهد. تا اینکه السا به او اس ام اس زده بود که فوراً به خانه برگردد تا بچّه را پیش دکتر ببرند. پس از اینکه جان عکسهای مورد نظرش را تهیه کرد سوار آسانسور شد و به سمت طبقات پایین حرکت کرد. دلش خیلی شور می­زد. دلش می­خواست آسانسور با سرعت بیشتری حرکت کند ولی آسانسور هیچ عجله­ای برای رسیدن به طبقۀ همکف نداشت. در طبقۀ 11 از آسانسور پیاده شد تا از راه پلّۀ اضطراری سریعتر خودش را به پایین ساختمان برساند. وسایل زیادی همراهش بود چون دوستش نیز وسایل خود را به جان داده بود تا به منزل ببرد. پلّه­ها را دو تا یکی طی کرد و بیرون ساختمان رسید. صدای هواپیمایی را شنید که از دور نزدیک می­شد. تا به حال در آنجا هواپیما ندیده بود ناخودآگاه سرش را بند کرد. اگر هواپیما همین طور به مسیرش ادامه می­داد با ساختمان برخورد می­کرد. دوربینش آماده بود. بی­اختیار دوربین را بالا آورد و شروع به عکاسی کرد. تلفنش داشت زنگ می­خورد. السا بود. جان پشت سر هم عکس گرفت. چیزی که در ویزور دوربینش می­دید مانند فیلمهای هالیوودی بود؛ هواپیما به سرعت به طرف ساختمان آمد. از بالای سر جان رد شد. کمی دور گرفت و یک راست در یکی از برجها فرو رفت. مردم حیرت زده داشتند تماشا می­کردند. بعد از اینکه هواپیما منفجر شد تازه مردم متوجه واقعیت شدند. انفجار شدیدی در ساختمان ایجاد شد. باران شیشه می­بارید. ساختمان شروع به فرور ریختن کرد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 205صفحه 30