برود و چایساز را خاموش کند.
پسر بچّۀ عزیز ما، این کار را چند
شب پشت سر هم انجام میدهد.
این پشتکار او برای اعصابنوردی
باعث میشود که مادر خانواده تصور
کند که پای از ما بهتران در میان
است و خانۀ آنها جن دارد، کار بالا
میگیرد و تا مرحلۀ فالگیر و رمّال و
جنگیر نیز پیش میرود تا اینکه مادر
خانواده تصمیم به فروش خانۀ جنزده
میگیرد. البته نباید نقش پدر خانواده
را نیز در این تصمیمگیری نادیده
گرفت؛ پدر خانواده در تمامی موارد
فقط میگفتند:«چشم!» چون کاملاً به
همسر خود و مطالعات و دیدگاههای
علمی او ایمان داشتند تا اینکه بالاخره
مچ پسر بچّه هنگامی باز میشود که
مرد و مردانه میرود و به کار خود
اعتراف میکند ولی مادر خانواده زیر
بار نمیرود و پدر را متهم میکند که
پسر را تطمیع کرده است که چنین
اعتراف تکاندهندهای کند تا مادر از
فروش خانهای که نزدیک به خانۀ
پدری پدر خانواده است، منصرف
شود!
خلاصه دردسرتان ندهم، حتی پای
آتشنشانی، سازمان حمایت از کم
مصرف کردن آب و انجمن حمایت از
کودکان بدون مرز هم به این پرونده
باز شد و همگی از آن پدر و بچّه
شکایت کردند. ما وقتی از این مسئله
باخبر شدیم که فهمیدیم اشتراک
مجلّۀ آن کودک به دلیل «تغییر
آدرس محلّ سکونت» دچار مشکل
شده است.
حیم- اعصابنورد مجبور شد
برای پارهای از توضیحات سراغ آن
خانوادۀ اعصابدوست برود و پس
از ارائۀ اساسنامه و خط مشی کلوپ
به مادر خانواده اثبات کند که پای
«از ما بهتران» در میان نیست و این
اتفاقات ارتباط مستقیم با خلّاقیت و
خودکفایی پسر دلبندشان در مسئلۀ
اعصابنوردی دارد. تازه همۀ مشکلات
از اینجا آغاز شد زیرا مادر خانواده با
دید یک جنایتکار به کودکش نگاه کرد
و بعد ما به عنوان یک سازمان مخوف
جنایتکار در لیست سیاه مادر خانواده
قرار گرفتیم ولی پدر خانواده که با ولع
و کنجکاوی بسیار به حرفهای ما گوش
میکرد، پسرش را در آغوش کشید
و کلّی حال کرد که چنین بچّۀ باحالی
دارد!
خلاصه اینکه مادر از ما شکایت کرد
و همۀ سازمانهای ریز و درشت دیگر
هم به دنبال او از کلوپ ما شاکی شدند
و ...
راستش را بخواهید امیدی ندارم که
این نامه که پشت میلههای راه راه
زندان ارسال میشود به
دست کسی برسد. اگر
ممکن است یا رضایت آن
مادر محترم را جلب کنید
یا بروید به کلوپ ما و به
اعضای آن بگویید اینکه
من را از زندان بیرون
نمیآورند، اعصابنوردی
نیست بلکه عین «جنایت»
است!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 205صفحه 23