اما اکنون به فاصلة چند روز بعد از دیدار امام، در همان چهارده سالگیاین شعر را
سروده بودم:
دیدنش فتنهها به دل میکرد
صورتش ماه را خجل میکرد
گر که میدید روی او، بیشک
گل، سرش را به زیر گل میکرد
آفتابی که در نگاهش بود
چشم خورشید را کسل میکرد
گریه یا خنده، اشک یا فریاد؟
با نگاهش مرا دو دل میکرد
او چو خورشید بود و من، فانوس
حالت قطره بود و اقیانوس
تا که لب را به گفته وا میکرد
شور و حالی دگر به پا میکرد
چشم دل باز کردم و دیدم
تار و پودش خدا خدا میکرد
او همان آفتاب تابان بود
یا که چشمان من خطا میکرد؟
مولوی هم اگر در آنجا بود
دامن شمس را رها میکرد
او چو خورشید بود و من، فانوس
حالت قطره بود و اقیانوس...
اکنون نزدیک ربع قرن از آن روز میگذرد. نوجوان قصه ما امروز در آستانه چهل سالگی، افتخار آن
را دارد که با تمام ضعفها و کاستیهایش، هنوز نامش را در فهرست شاعران دلدادة امام ثبت میکنند، که به فرمودة حافظ:
مرا عهدی است با جانان، که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
و نیز چند سالی است که توفیق خدمتگزاری در بارگاه یاد و اندیشة امام راحل نصیبش شده است، آن هم در شاخهای از حوزه وسیع تلاشاین مجموعه، که سالهاست با برگ و بار آن انس گرفته است: کار برای کودکان.
«دوست» در حقیقت نام دیگر امام است. حرکتی است که از ابتدا با لطف و عنایت الهی و توجه
ویژة امام راحل همراه بوده است. و ما بارها این عنایت معنوی از جانب روح بلند امام را با تمام وجود
احساس کردهایم.
پایان
ورزشی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 123صفحه 29