فقط عدد پسانداز بانکی، عدد مدل ماشین، عدد متراژخانه، عدد
فیش تلفن و... مهم است و اگر همةاینها بالا باشد، آدم صاحب
آنها، آدم خوبی است وگر نه، آدم دسته دوم حسابمیشود.
3- فلسفه؛ تنها راه خداشناسی
فیثاغورث معتقد بود عشق به دانایی که همان فلسفه است
تنها راه خداشناسی است، یعنی آدم وقتی حکیم شد،خدا را هم
بهتر میشناسد و بنابراین راه شناخت خدا، حکیم شدن است و
فیلسوف شدن اما خواهرزن آقای فلسفه، فیلسوف شدن را تنها
راه بدبختی میداند. او معتقد است کسی که فیلسوف است، نه
نان دارد، نه آب دارد، نه زندگی و اساساً آدم بدبختی است؛ پس
فیلسوف شدن راه بدبختی است و تازه نه تنها فیلسوف شدن، که
اساساً درس خواندن و تحصیل کردن چرا که پولی آنچنان از آن
در نمیآید.
4- مکتب فیثاغورث و تعلیماتش
گفتیم که فیثاغورث یک جورهایی پیشوای شاگردانش هم بود. او
اساساً روحیة معنوی داشت؛ به خاطر همین هم، یک سلسله تعالیم
داشت که ما به آنها «دین فیثاغورث» میگوییم و البته آن موقع،
این تعالیم مهم بوده است. اولاً نباید هر کسی را بهاین دین
راهنمایی کنند و باید طرف ظرفیتش را داشته باشد. دوم گیاهخواری
خوب و پسندیده بود. سوم مالکیت خصوصی وجود نداشت و همه
چیز بین برادران دینی مشترک بود، چهارمین اصل، رازداری بود،
پنجم تزکیة روح بود، ششماینکه ما در جهان تنهای تنها هستیم
و هیچ دوستی نداریم (غریبیم) و آخر هماینکه «بدن زندان
روح است.»
آداب تشرف به دین فیثاغورث، سرّی و مخفی بود و هر
کسی نمیتوانست سرش را بیندازد و برود سر جلسة دینی؛
بلکه باید قلبش کلی معارفه میشد و تست میداد
تا معلوم شود ظرفیت دارد؛ بعد هم که میرفت
حق نداشت چیزی از آنچه آموخته به کسی
بگوید، بلکه باید هر چه را که دیده بود یا آموخته
بود پیش خود نگه میداشت. به قول معروف شتر
دیدی ندیدی!
درست شبیه همین مقررات را خواهرزن آقای فلسفه هم برای
جلسات خصوصی با دوستانش وضع کرده بود؛ او هم آرایی داشت
که همه موظّف به رعایت آنها بودند. مثل فیثاغورث، هر کسی
نمیتوانست سرش را پایین بیندازد و به میهمانیها و پارتیهای
خواهرزن آقای فلسفه برود، باید کلی کیف و کفش و لباس
گرانقیمت میخرید و تازه چند نفر تأییدش میکردند، دوم آنکه
نباید گوشت قرمز میخورد؛ چون چاقیمیآورد و هیکل مربوطه
به هم میخورد؛ سوم مالکیت خصوصی بیمعنا بود، باید پولهایش
را برای جمع، اساسی خرج میکرد و از کنس بازی دست بر
میداشت؛ چهارم باید رازدار میبود واین طرف و آن طرف از
جلسات و حرفها و... چیزی نمیگفت، پنجم باید تزکیهمیکرد
و کلّی ادای یوگا و... را درمیآورد، ششماینکه باید خود را تنها
میدانست و فکر نمیکرد کسی به او پولی قرض میدهد یا
کمکی میکند، چون همه یک جورهایی خودشان گرفتارتر بودند و
هفتماینکه باید میدانست از زندان خانه باید بیاید بیرون و مانند
مردها آزاد باشد و خلاصه خودش را از زندان زندگی نجات دهد.
القصه، هر چه آقای فلسفه در آرای فیثاغورث بیشتر تأملمیکند
میبیند به شباهتهای بیشتری با خواهرزنش میرسد؛ تنها و تنها
و تنها فرق فیثاغورث با خواهرزن آقای فلسفه، این بوده است که
کارهای او، به کسی ضرری نمیرساند و کارهایاین (خواهرزن
آقای فلسفه) تا حالا چندین و چند زندگی را از هم پاشیده و هزاران
بگو مگو و دعوای فامیلی را در پی داشته است. دیگر
اینکه فیثاغورث هم مثل همة آدمها، یک روز
سرش را گذاشت روی
دستش و خوابید و مرد،
ولیاین یکی
تازه دارد بعد
از سن 50
سا لگی
می ر و د
باشگاه...
شاید ادامه داشته باشد،
شماره بعد را بخوانید.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 123صفحه 21