همیشه غر میزند که: «چرا من نباید موتورسیکلت داشته باشم. من حالا ده سالم است و چیزی نمانده که شانزده سالم بشود. اگر کاسکِت بگذارم پلیس اصلاً نمیفهمد.»
یکی دیگر از چیزهایی که همیشه در موردش غر میزند این است: «چرا برای من میز بیلیارد نمیخرید؟ میتوانید توی پارکینگ بگذاریدش. آن جا فقط یک مشت ابزارهای قدیمی و یک ماشین است که به درد نمیخورند. خودم به محض این که فوتبالیست معروفی شدم یکی برای خودم میخرم.»
بابا بعضی وقتها جلوی مارتی مینشیند و به غُر زدنهایش گوش میکند. میگوید مارتی از سریالهای خندهدار تلویزیون خیلی جالبتر است.
بابا میخندد و میگوید: «میز بیلیارد به جای ماشین توی پارکینگ؟ مارتی، پسرم، تو چهقدر بانمکی.»
مارتی از این جوابها خوشش نمیآید. برای همین قهر میکند و با اخم و تَخم میرود. یک بار وقتی مارتی بعد از قهر کردن برگشت، بابا یک مجسمهی اسکار مقوایی را به عنوان بهترین هنرپیشه به او جایزه داد.
اسم من ویل است و دومی هستم. بعد از من برادر دومم دانی است که مشکل همیشگیاش موهایش است. هرقدر مامان آنها را میشوید یا شانه میزند باز هم درست نمیشوند.
- مامان، پشتش هنوز سیخ ایستاده.
مامان پشت سر دانی دست میکشد و میگوید: «حالا خوب شد؟ برو دیگه دانی.»
- نه مامان، هنوز سیخ است.
- نه، نیست. دانی، تو در مورد موهایت وسواس داری. موهایت خیلی هم خوب است. حالا برو، مدرسهات دیر میشود...
کتاب بدترین پسر دنیا با قیمت 1300 تومان در دسترس شماست.
پایین انداخت و عرق سردی روی پیشانیاش نشست. مار سیاه به صحبت ادامه داد و گفت: «بارِ دوم از آسمان روباه و شغال بارید. این
مجلات دوست کودکانمجله کودک 509صفحه 35