مال ماست.
باغ هم میگفت: من نگران تو هستم! پرنده و
درخت و گل مال توست.
باغ دوست داشت عروس بشود. یک عروس
مثل عروسهای دیگر که تور سفید خوشگلی بر
سر داشتند. باغ هر روز پر از تیهو و قرقاول و
طوطی و پرندگان کمیاب دیگر میشد. برای
پرندهها، قفسهای بسیار زیبا و بزرگ ساخته
بودند. چند تا لانه جغد هم آن طرفتر ساخته
بودند. جغدها همیشه با شک به همه چیز نگاه
میکردند. تور از آنها خوشش نمیآمد.
چون شنیده بود آنها پرندگان شومی
هستند. او منتظر پرندگان زیباتری
بود. میخواست همه چیز مال
خودش باشد.
سروها کمی ناراحت بودند. اما
نمیخواستند حرفشان را بزنند.
فقط با هم پچپچ میکردند که:
نظر ما چه اهمیتی برای این
باغ بزرگ و زیبا دارد. درختان
دیگری هم هستند. هیچ کس
جلوی او را گرفت و خواست بماند و به حرفهایش گوش کند. مار سیاه با دلخوری پرسید: «دیگر چه میخواهی؟» مرد بافنده شروع
مجلات دوست کودکانمجله کودک 509صفحه 9