این همه بار کشیده در شهر
باز هم صاحب او ناراضی است
زور گفتند به او آدمها
طاقتش طاق شده، کافی نیست!
چند سال است که حالا هر شب
خواب میبیند در یک دشت است
دیگر از تهران آزاد شده است
اسب خوشحال از این برگشت است
باز هم میآید فردا صبح
باز هم اسب و عذاب و گاری
باز هم دود و ترافیک و غم است
باز هم زندگی تکراری
مار سیاه در لانهاش خوابیده بود که صدای مرد بافنده را شنید. آهسته سرش را از لانه بیرون آورد و تا او را
مجلات دوست کودکانمجله کودک 509صفحه 7