بیرون میآورند که دل باغ را خالی میکرد. کبوترها هم بق بقوهایشان را روی باغ پهن کرده بودند. باغ دیگر اطمینان پیدا کرد که عروسی نزدیک است. تور بلند میشد. پیچ و تابهایش باز شد و کش آمد. باغ میخندید. شیفتهی قد و قامت تور شده بود. دور باغ ستونهای سیمانی قطوری درست کردند که از وسط آنها میلههای آهنی بزرگ و باریکی بیرون آمده بود. تور آرام آرام به دور باغ پیچیده میشد. میخواست همه باغ مال او باشد. البته به غیر از جغدهایش!
میگفت: همه چیز مال خودم میشود. خودِ خودِ من!....
(ادامه دارد)
میدهم که جبران کنم. فقط همین یک بار!... خواهش میکنم به من رحم کن!»
مار با ناراحتی گفت: «تو هم
مجلات دوست کودکانمجله کودک 509صفحه 11