به کجا را نمیدانست، فقط میخواست برود. به خاطر همین تصمیمش را گرفت. چمدان کوچکش را برداشت و وسایل سادهاش را توی آن ریخت و اول فکر کرد بهتر است با هواپیما برود. اما ترسید هواپیما توی راه سقوط کند. بعد تصمیم گرفت با کشتی برود. اما کشتی هم ممکن بود. در دریا غرق شود، بعد گفت با قطار میرود. اما قطار هم ممکن بود از ریل خارج شود. پس تصمیم گرفت با اتوبوس برود، البته اتوبوس هم ممکن بود تصادف کند و برود ته دره و ماشین هم به درد او نمیخورد چون او اصلاً ماشین نداشت.
10عدد
خود را در این کار امتحان کند. به خصوص از این که سکههای درشت و براق طلا به دهانش مزه کرده بود و دوستی با مارِ سیاه هم امتیازی بود که کسی جز او از آن خبر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 508صفحه 17