چتر بابا
غلامرضا بکتاش
من با پرستو
رفتم خیابان
بارید و بارید
باران و باران
گفت: «یعنی باید من به همین آسانی نصف این سکهها را به مار سیاه بدهم؟... نه، نه! این کار خیلی احمقانه است! مار، پول را میخواهد چه کار؟...» همین طور که فکر میکرد، یک دفعه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 508صفحه 6