امام، وقتی صورت حساب را دید و بررسی کرد، از دیدن این دو رقمِ خرج شده، تعجب کرد و ایراد گرفت. بلافاصله به حاج احمد آقا دستور داد تا تحقیق کند و ببیند این دو قلم از کجا آمده و برای چیست. احمد آقا پیش من آمد و موضوع را از من پرسید. من هم برای ایشان مطلب را توضیح دادم. امام، وقتی شرح قصه را شنید، خیلی ناراحت شد و برای من پیغام فرستاد: «آقای میریان! از این به بعد شما حق نداری یک ریال از حساب کسی را پای حساب من بنویسی! حسابِ هرکس را از خودش بگیر!» من هم گفتم: «چشم!»
تا به سرِ او بکوبد. حیوان با هوشیاری از نقشه مرد باخبر شد و به سرعت به داخل لانه برگشت. اما موقع فرار، کمی از دُمش بیرون ماند و چوبِ بافنده روی آن فرود
مجلات دوست کودکانمجله کودک 508صفحه 9