قصّههای زندگی امام خمینی
حسابِ هرکس با خودش
آقای رحیم میریان تعریف میکند:
من حسابدار خانهی امام بودم. حساب و کتاب پولهایی که در منزل امام خرج میشد، در دست من بود. هرکس خریدی برای خانه میکرد، به من میگفت و پولش را میگرفت. یک روز دختر امام، که همسر آقای بروجردی بود، به من گفت: «شوفاژ خانهی ما خراب شده است.» زمستان بود و هوا سرد بود. یک نفر تعمیرکار به خانهی دخترخانم امام فرستادم، که شوفاژ را درست کرد و 600 تومان از من دستمزد گرفت. مدتی گذشت و من خجالت میکشیدم موضوع دستمزد تعمیر شوفاژ را به آقای بروجردی یا خانمش بگویم. یک بار دیگر هم مبلغی برای تعمیر ماشین آقای انصاری خرج کردم. سرِ ماه که خواستم صورت حسابِ خرج خانه را برای امام بفرستم، این دو قلم را هم به صورت اضافه کردم و آن را به دست آقای صانعی دادم. ایشان هم مبلغ کلِ صورت حساب را به من داد و آن را پیش امام برد.
آنجا رسید، با صدای بلند مار سیاه را صدا زد. مار از لانه بیرون آمد و تا چشمش به مرد بافنده افتاد، خواست حرفی بزند که مرد بافنده با تمام قدرت چوب را بلند کرد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 508صفحه 8